{𝐃𝐲𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐚 : احساس ناهمخوانی با نیروهای فراگیرتر و گسترده تر تاریخ }دوسال بعد :
_امروز همه اینجا جمع شدیم تا فرمانده منتخب رو بهتون معرفی کنیم ....
وظیفه تو هماهنگ کردن گشت های بیرون مرزی
مراقبت از اعضای تیم
همکاری کامل با رئیسه
و پیروی از همه قوانین ما بدون هیچ سوالیه
و هر سرپیچی و کوچیکترین خطایی باعث میشه بدون چون و چرا از جایگاهت عزل شی
امیدوارم متوجه مهم بودن این جایگاه شده باشی
و در اخر میخوام بپرسم که حاضری تمام شرایطو بپذیری؟
بدون که بعد از جواب مثبتت
مسئولیت همه چی به عهده توعه!
لی فلیکس آیا تمام شرایط رو میپذیری؟
+بله تمام شرایط رو قبول میکنم و تمام تلاشمو میکنم تا وظایفمو به نحو احسنت انجام بدم
دوسال قبل وقتی برای اولین بار با هیونجین و یجی و افراد دیگه اشنا شده بود زندگیش زیر و رو شد
و الان بعد دوسال که با هر اتفاقی دست و پنجه نرم کرده بود میتونست بدون اغراق بگه زندگی هر روز یک روی جدید بهش نشون میداد و حتی روزی نشده بود که بخواد بهش اسون بگیره
از شناخت خودش گرفته تا ادم هایی که تو گذشتش نقش پررنگ داشتن
از دوست های جدید هم نوع های خودش تا قانون های عجیب چشم بنفش ها که که مجبور بود بدون پرسیدن سوالی ازشون پیروی کنه
زندگیش شده بود پر از داستان های جدید و کارایی که برای زنده بودن باید یادمیگرفت
و همه اینا باعث میشد تا کمتر بتونه بهش فکر کنه ...اوایل خودش رو مقصر میدونست و فکر میکرد اگه هیچوقت دزدیده نمیشد یا حتی زخمی نمیشد
شاید بوی خونِش پخش نمیشد و مجبور نبود اینطوری زندانی و مخفی بشه
البته اونا هیچوقت بهش بدی نکردن و با تمام وجود ازش مراقبت کردن
ولی اون فلیکسه
و طبیعتا ادم ازادی مثل اون حتی از مراقبت زیاد هم حس خفگی میکنهبا مغزی که از سر صدا پر بود تعظیمی کرد و به سمت اتاقش حرکت کرد
توی مسیر همه بهش تبریک میگفتن و بهش غبطه میخوردن
چون اون توی کمتر از دوسال به درجه ای رسید که فرمانده قبلی توی ۶ سال تونسته بود
چرا دروغ بگه
همه سختی هایی که به خودش میگرفت بخاطر یک دلیل بود
فقط یکی
اون ....
_فلیکسسسس
صدای فریادش توی عمارت پیچید
نزدیکای صبح بود و هوا کم کم داشت روشن میشد
دیگه برای افراد عمارت عادت شده بود ...صبح بدون هیچ حرفی با عصبانیت بیرون میرفت
و شب با سر و صدا و کاملا مست برمیگشت خونه
و اکثر اوقات دم دمای صبح این کابوس ها بودن که به اغوش میکشیدنش
و همه اینا باعث کفری شدن یجی شده بود
دست خودش نبود حس مسئولیت شدیدی نسبت به برادرش داشت و اینکه تمام تلاشاش برای درست کردن وضعیت داداشش به بن بست خورده بود...
میتونست حس کنه روز به روز داره ازش دورتر میشه و این داشت عذابش میداد
YOU ARE READING
𝗕𝗹ø𝗱𝗻𝗶𝗻𝗴 [Hyunlix]🔛
Romance سرنوشت ؟! فاک توش سرنوشت چه کوفتیه ؟ وقتی از خواب بیدار شی و ندونی کجایی و تو اتاق حبس شده باشی سرنوشت فاکی دقیقا میخواد چه غلطی کنه ؟ اوه بهتره اون مرتیکه جذاب فاکیرو فاکتور بگیریم... البته اگه بتونم فاکتور بگیرمش... _________________________ ...