با زده شدن زنگ در همه بلند شدن و دقایقی بعد افراد جدید وارد شدن.
جیمین از رایحه افراد متوجه ۳ آلفا و یک امگا شد و البته یک رایحه ضعیف امگا.
آقای پارک به سمت مهمان ها رفت و ازشون استقبال کرد.
یونگی از لحظه ورود دنبال پسر مورد نظرش میگشت.
به ترتیب احوال پرسی کرد.
اول آقا و خانم پارک و بعد پسر بزرگ آقای پارک و یک امگا که مشخص بود بارداره
و بعد... اون فرشته.
یونگی خشکش زده بود، اون پسر واقعا زیبا بود.
زیبایی فراتر از حد تصورش.
درست مثل یک فرشته!
با حرفهای آقای پارک به خودش اومد و روی مبل جا گرفت و نگاهش رو به جیمین دوخت.
وقتی همه روی مبل ها جا گرفتن پس از سکوتی چند دقیقهای آقای پارک سکوت رو شکست و شروع کرد.
- خب جناب مین برای این ازدواج، من که به شخصه مشکلی ندارم و راضی هستم، قطعا هیچکس از پسر شما بهتر نیست، اما خواستم اینه که جیمین هم راضی باشه، اگه اجازه بدین باهم تنهایی حرف بزنن.
آقای مین با همون حالت سردش سر تکون داد و رو کرد به یونگی.
-یونگی برو!
یونگی بلند شد و منتظر موند تا جیمین بلند شه.
جیمین ایستاد و دستشو دراز کرد تا یونگی بگیرتش.
یونگی اول با تعجب نگاه کرد اما با گرفتن موضوع دست پسر رو گرفت.
به سمتی که جیمین رفت همراه شد و به در کرم رنگ رسید.
جیمین پسر بزرگتر رو راهنمایی کرد.
+ بفرمایید.
یونگی همونطور که دست پسر رو گرفته بود وارد اتاق شد.
فضای اتاق دلگرم کننده و دارای رنگ های روشن بود.
هردو روی کاناپه جا گرفتند.
گونه های جیمین بابت بودن کنار آلفا و حس رایحه خوبش رنگ گرفت.
جیمین سرش رو پایین انداخت و شروع کرد.
+ خب... من میخوام با شما بیشتر آشنا بشم.
یونگی سر تکون داد و شروع کرد.
_ من مین یونگی پسر دوم خاندان مین هستم، ۲۶ سالمه و یک برادر دارم که ازدواج کرده و مادرم هم دوسال پیش فوت کرده.
+ اوه... متاسفم.
_ ممنون، خب نوبتِ توی که خودت رو معرفی کنی.
YOU ARE READING
ʟɪꜰᴇ ᴀꜰᴛᴇʀ ʜɪᴍ
Werewolf[ کامل شده] جیمین امگایی نابیناست که آرزو داره جفتش رو ملاقات کنه. چه اتفاقی میافته اگه از طرف خاندان مین براش درخواستی فرستاده بشه، درخواستی با مضمون ازدواج با پسر دوم خاندان مین؟؟ ɴᴀᴍᴇ: ʟɪꜰᴇ ᴀꜰᴛᴇʀ ʜɪᴍ ɢᴇɴᴇʀ: ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱᴇ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ᴀɴɢꜱᴛ, ᴍᴘʀᴇɢ ᴄᴏ...