part 14

1.3K 214 5
                                    


_ درد نداری جیمین.

پسر در جوابش فقط سر تکون داد و همونطور که لبخند به لب داشت، از وجود نوزاد در بغلش لذت می‌برد.

بی‌مهابا اشک می‌ریخت و این تضاد زیبایی رو با لب خندونش، ایجاد کرده بود.

چقدر خوشحال بود که فرزندش در سلامت کامله.

همونطور که پوست نرم و لطیف نوزادش رو لمس می‌کرد، شروع به حرف زدن کرد.

+ می‌دونی یونگی... این می‌تونست بهترین لحظه برای هرکسی باشه و قطعا برای منم هست... ولی اینکه نمی‌تونم ببینمش... عذاب اوره... پس بهم بگو... چه... شکلیه؟

یونگی با بغضی که سعی در انکارش داشت شروع به حرف زدن کرد.

_ می‌دونی جیمین... اون بیشتر شبیه منه...

جیمین با شنیدن این حرف لبخند زیبایی زد.

+ پس دعاهام جواب داد.

با زدن این حرف، لبخند روی لب‌های یونگی پاک شد.

_ منظورت چیه جیمین؟

+ دلم نمی‌خواست شبیه من بشه، من حتی خودم رو یادم نمیاد! پس ترجیح می‌دم شبیه پدر آلفاش بشه‌... تا همه ازش حساب ببرن.

یونگی نزدیک تخت جیمین رفت و کنارش جا گرفت.

_ جیمین سرت رو بیار بالا! تو زیبایی! زیباترین امگایی که تا به حال دیدم! دیگه همچین حرفی رو درمورد خودت نزن!

جیمین به آرومی سر تکون داد.

یونگی لبخندی زد و نگاهش رو به نوزاد آرومی که تو بغل جیمین جا خوش کرده بود، داد.

_ خانوادت الان میان، جین هیونگ هم می‌خواد ببیننت پس من فعلا می‌رم تا راحت باشی... راستی پرستار هم یکم دیگه میاد.

دوباره پیشونیه جیمین رو بوسید و بعد هم دست کوچیک نوزاد رو بوسید و بالاخره از جاش بلند شد.

با خروج یونگی از اتاق جیمین به سمت نوزادش برگشت.

+ تو چقدر آرومی کوچولوی من! رایحه‌ات... واقعا عالیه.




یونگی با خروج از اتاق دستش رو مشت کرد و فشرد.

جین زودتر از دیگران نزدیکش شد و دستش رو شونه‌اش گذاشت.

_ قسم می‌خورم بینایی‌اش رو بهش برگردونم‌.

- می‌دونم یونگی... می‌دونم... و مطمئنم می‌تونی ولی الان وقت ناراحتی نیست! برو و از خانواده پارک به خوبی تشکر کن.

یونگی اروم سر تکون داد و به سمت آقای پارک حرکت کرد.


با صدای در جیمین نگاهش رو به سمتی که صدا اومد، داد.

ʟɪꜰᴇ ᴀꜰᴛᴇʀ ʜɪᴍWhere stories live. Discover now