part 5

1.6K 261 9
                                    

بعد از رقص زیباشون و عکاسی زمان مراسم به پایان رسیده بود و حالا عمارت خالی از سکنه بود.

جین و نامجون امشب رو به خاطر زوج جوان داخل عمارت کیم سپری می‌کردند و آقای مین هم مثل همیشه در شرکتش می‌موند.

یونگی دست پسرکش رو گرفت و کشید تا به اتاقی که قبل براشون آماده شده بود ببره.

استرس جیمین وحشتناک تر شده بود و اون الان می‌تونست ضربان قلبش رو بشنوه.

همراه یونگی شد و هر دو در سکوت به سمت اتاق رفتند.

با رسیدن به اتاق، یونگی در رو باز کرد و جیمین رو به سمت تخت راهنمایی کرد.

با کمک یونگی، جیمین روی تخت نشست و یونگی روبروش جای گرفت.

دست های لطیف جیمین رو گرفت و فشرد.

_ جیمین... قبل از هر چیزی می‌خوام باهات حرف بزنم. نمی‌خوام اجباری تو کار باشه، نمی‌خوام وقتی آمادگیش رو نداری لمست کنم، درسته این رو می‌خوام ولی وقتی تو آمادگی نداری منم برات صبر می‌کنم.

جیمین لبخند زیبایی زد. آلفاش خیلی با درک و شعور بود.

+ یونگی... من... نگران من نباش، من آمادگی دارم... ما رسم داریم که امگا باید شب اول ازدواج خودش رو در اختیار آلفاش قرار بده. لطفا نگران من نباش.

_ مطمئنی این رو می‌خوای؟

جیمین به آرومی سرتکون داد.

یونگی نزدیک پسر شد و با قرار دادن لب هاش روی لب های پسر شوک رو بهش وارد کرد.

جیمین تا دقایقی شوکه بود ولی بعد از چند دقیقه با درک موقعیت تا جایی که می‌تونست آلفا رو همراهی کرد.

یونگی بوسشون رو عمیق تر کرد و زبونش رو وارد حفره دهن جیمین کرد.

کم‌کم داشت سخت می‌شد و این اصلا به نفع جیمین نبود.

به سرعت از دست لباس های خودش و جیمین خلاص شد و قرمزی بیش از اندازه گونه های جیمین رو نادیده گرفت.

به بوسیدنش پرداخت و در همون حین روی تخت هولش داد و روش خیمه زد.

_ بدنت انقدر زیباست و ظریف که می‌ترسم بهش دست بزنم و بشکنه.

+ داری... زیاده روی می‌کنی!

_ نه جیمین... زیاده روی نمی‌کنم بلکه کم کاری می‌کنم. از خدا ممنونم که تو رو برای من قرار داد.

دوباره به لب های حجیم و سرخ رنگ جیمین یورش برد و همونطور که می‌بوسیدش دستش رو به سمت پایین تنه جیمین رسوند.

می‌دونست امگاش خجالتیه پس سعی کرد کمی آروم تر پیش بره تا عادت کنه.



بعد از چند دقیقه حلا کل اتاق رو صدای ناله برداشته بود و این درحالی بود که یوگی داشت درون جیمینش می‌کوبید.

ʟɪꜰᴇ ᴀꜰᴛᴇʀ ʜɪᴍWhere stories live. Discover now