جونگ چند ماهی بود که قلبش تو موهای قرمزی که لای موهای مشکی پیچیده بود گیر کرده بود زیبایی بی نهایت پسر محصورش میکرد... خالکوبی گردنش که به زیبایی با مدل موهاش مچ شده بود و پوست سفید قفسهی سینش که از پوشش لباس فراری بودن باعث میشد اون پسر زیادی خیره کننده باشه...
نگاه خیرش رو گرفت باید یه طوری اون پسر رو مال خودش میکرد...
پسر مهره های میز رو به سمت خودش کشید برنده شده بود امشبم مثل شبای دیگه ستارهی قمار بازی بود...هوش بالایی داشت تو هیچ معامله ای نمی باخت یا گول نمیخورد بخاطر همین بهش لقب افعی رو داده بودن شاید طرف مقابل رو دور میزد ولی هیچوقت خودش گول نمیخورد...
از بین جمعیت رد شد باید شانش رو امتحان میکرد صددرصد پشت این بُرد ها یه باختی هم بوده.. اعتماد به نفس بالایی داشت پس میتونست از اون افعی ببره..
روبهروی میزی که پسر روش نشسته بود قرار گرفت..
پسر به مرد بلند قد نگاه کرد مرد لباس سراسر مشکی پوشیده بود و پیراهن بازش قفسهی سینش رو نشون میدادن گردن برنزهش با گردنبند طلا مزین شده بود
-چی میخوای؟
حتی صداشم برای جونگ خواستنی بود تا این مدت فقط از دور تماشاش کرده بود.. سعی کرد به سرد ترین حالت ممکن که میتونه رفتار کنه..+میخوام باهات شرط ببندم
اعتمادبه نفس مرد افعی رو جذب خودش کرد اَبروی شکستهش بالا رفته بود معمولا کسی انقدر جرعت نداشت به سمتش بیاد و ازش بخواد که باهاش بازی کنه معمولا با ترس به سمتش میومدن...
-و شرط تو چیه؟
جونگ با اعتماد به نفس بیشتر صندلی رو عقب کشید و نشست...+اگه تو بردی هرچی که تو خواستی... اما اگه من بردم..
تو چشمای گیرای بک خیره شد پوزخندی زد و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد
+تو مال من میشی...
پسر مو قرمز نتونست جلوی خودش رو بگیره با صدای خنده های بلندش خندههای جمعیت دورشون رو هم بلند کرد-خوشم اومد.. قبوله.. اما فکر نکنم بتونی منو ببری!
چند دقیقه ای بود که کارت ها پخش شده بودن همه افراد دور میز جمع بودن اونا کنجکاو بودن که بدونن پسر میتونه استورهی قمار رو ببره یا نه!جونگ با دیدن کارتهای دستش جلوی لبخندش رو گرفت میدونست اینبار اون استوره میبازه چون قیافهی گیجش رو میدید..
جونگ کارتاش روی میز گذاشت........
پشت سر پسر مو قرمز قرار گرفت
+شرطمون رو که یادت نرفته بیب!؟
پسر سرش رو به سمت مرد سیاهپوش برنزه چرخوند
-یادم نرفته... دنبالم بیابا ورود به سالن مجللی که با رنگهای طلایی و قرمز پوشیده شده بود به سمت دری قهوه ای رنگ حرکت میکردن پسر در رو باز کرد.. برخلاف سالن اتاق ساده با رنگ قرمز و سفید بود..
پسر چرخید و روبه روی مرد ایستاد
-افسر کیم از اینکه میبینمتون خوشحالم
پسر به عنوان ادای احترام سر خم کرد جونگ به سمت پسر رفت و چونش با دو انگشتش گرفت+میدونی بیون من صبر ندارم و تو زیاد منو منتظر میذاری... من برای بوسیدن لبات دارم جون میدم ولی تو فقط در میری..
بک بدون توجه به حرف هاش لباش رو روی لبای جونگ گذاشت و دستاشو روی صورت جونگ کشید و بیشتر بدنش رو به مرد روبه روش چسبوند میتونست تپش قلبش رو که برای خودش میتپید حس کنه لبخندی بین بوسهاشون زد... -طبق شرطمون حالا من برای توعم..
صورتهاشون ازهم فاصله گرفت دستای مردونه و برنزهاش دور کمرش حلقه شده بود توی چشمای مشکیش خیره شد باتموم وجود صاحب اون چشمها رو دوست داشت...
+کی باورش میشه استورهی قمار همون افعی معروف معشوقهی افسر کیم شده باشه!؟
جونگ همونطور که به سمت گردن بک خم میشد زیر لب زمزمه کرد.. بک خندیدشاید بک از قصد به افسر کیم باخته بود که مال اون باشه..
The End...
سه تا ورژن داشت کایبکو گذاشتم اینجا:)
YOU ARE READING
Short Story
Short Storyتو این بوک داستان های کوتاه قرار میگیره🍑🦦 کاپل هاش درخواستی هستن👐🏻💜