𖦹 No. 19

52 25 11
                                    

بعد از رانندگی توی اون ترافیک صبحگاهی، ییشینگ مقابل ساختمان دبیرستان متوقف شد و نگاهی به جونمیون انداخت. پسرکش طبق معمول سرش رو به شیشه تکیه داده و خوابش برده بود.

لبخندی بخاطر کیوتیش زد و شونه ی جونمیون رو گرفت و بدنش رو به ارومی چندبار تکون داد.

- میونا؟ بیدار شو قشنگ ددی، باید بری مدرسه.

پسر با شنیدن صدای اشنای پدرش از جا پرید و حین اینکه به بدنش کش و قوسی میداد، با صدای بلند خمیازه کشید.

+ ددی.. کی تعطیلات شروع میشه؟!!!..

ابروهای مرد از تعجب بالا رفت و تکخندی بخاطر تنبلی پسرش که انگار کمیش هم به خودش رفته بود زد؛ دستش رو برد جلو و موهای بهم ریخته ی جونمیون رو توی صورتش با انگشتهاش مرتب کرد. اون صورت گرد و سفید که با رنگ صورتی گونه ها و لبهاش تزئین شده بودن، زیباترین تصویری بود که ییشینگ هر روز و همه وقت میتونست به تماشاشون بشینه؛ بدون اینکه صدای اعتراضی بلند بشه.

به هرحال جانگ جونمیون، پسر خودش بود و ییشینگِ پدر عاشقانه پسرکش رو میپرستید..

- بانی کوچولوی من از مدرسه رفتن خسته شده؟ یکم تحمل کن عزیزم. این نیمسال هم که رد بشه میرسی به سال اخر و بعد از اون وارد دانشگاه میشی. من که از الان برای دیدنت توی اون استایل ذوق دارم..

+ ولی نمیخوامممم! ددی میدونی یسال و نیم چقدر زیاده؟؟

- خب احتمالا منِ پیرمرد اونقدر کند شدم که دیگه گذر زمانو حالیم نمیشه!..

نیشخندی زد و به قیافه تو هم رفته ی پسرش خیره شد. جونمیون باید یاد میگرفت سن ییشینگ هرچقدرم بالا بره بازم فرقی با یه گرگ نداره..! یه گرگ پیر که به خوبی بلد بود با کلمات پسرش بازی کرده و ناک اوتش کنه.

+ ددی.. من که نگفتم انقدر پیری..

- ولی بهم گفتی لاک پشتا از من سریعترن پسر بد. باید برای تنبیهت رنگ روغناتو جمع کنم؟!

+ چ.. چییی نه!

پسرک با اون حالت کیوت صورت اخمالوش چشم غره ای به ییشینگ رفت و بعد از باز کردن بند کمربندش خیز برداشت، یهو بطرف ددیش حمله ور شد و بعد از گیر انداختن گردن مرد بیچاره بین دستهاش بوسه های محکمیو مهمون صورت ییشینگ کرد..

+ ددییی ببخشید باشه؟ باااشه؟

- اه جونمیونا.. خفم کردی باشه بخشیدمت، ولم کن خرگوشِ چشم قرمز!

ییشینگ با شنیدن صدای خنده پسرش و بعد ول شدن دور گردنش نفسی گرفت و سرفه کرد. اون بانی وروجک عادت کرده بود با بوسه های رگباریش به صورت ییشینگ اونو خر کنه.. البته تقصیر خود مرد هم بود، هیچ مقاومتی مقابل اون کوچولوی بدجنس نداشت و در نهایت همیشه به راحتی و خیلی زود تسلیمش میشد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 27, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Inside Of The ShadowsWhere stories live. Discover now