my cute boy part 1

655 30 0
                                    

----------------
+هیونگ‌....می‌خوام این لباسه رو بگیرم
جونگ کوک با جدیت روبه یونگی گفت ....یونگی که از جدیتش تعجب کرده بود گفت
- قشنگن برای کلاس میخوای؟
جونگ کوک سر تکون داد
+اره
و باهم وارد مغازه شدن

یونگی دیگه به وسایلی که کوک می‌خرید توجه نمی‌کرد فقط به عنوان بادیگارد میرفتو میومد
با صدای کوک به خودش اومد
کوک با شیطنت گفت
+هیونگ! این پیراهن مشکیه رو بگیرم؟
یونگی نگاهی به لباس کردو گفت:
-خیلی قشنگن....بپوشیش خیلی هات میشیا
+می‌دونم.....حالا بگیرمش؟؟
-اره..خوبه
کوک سر تکون دادو باهم وارد فروشگاه شدن

حدود یک ساعت بعد ازون مکالمه یونگی  کوکو به خونه رسوند و خودش رفت خونه خودش

کوک خیلی آروم درو باز کردو وارد شد خوشحال ازین که تهیونگ هنوز خونه نیومده به طبقه بالا حرکت کرد تا پله اول رفت
_جایی تشریف برده بودین؟
انگار یه سطل آب یخ روش ریخته باشه سرشو به طرف صدا خم کردو تهیونگو دید که مست بودو چند تا بطری خالی مشروب کنارش بودو داشت نگاش می کرد
سرشو پایین برد
جلوی تهیونگ شبیه بچه‌ها میشد...
+سلام تهیونگا
تهیونگ تلو خورانبه طرفش حرکت کردو سرشو به طرف بالا حرکت داد
_سلام بیبی...کجا بودی؟
+با هیونگ رفتیم فروشگاه 
تهیونگ به طرف مبل حرکت کردو روش نشست
_اوک
و جونگ کوک با سرعت به طرف اتاقش حرکت کرد لباس راحتیش پوشیدوبا لبخند به خودش نگاه کرد

آروم آروم به طرف پایین حرکت کرد که راس دید تهیونگ قرار گرفت

جونگ کوک رو به تهیونگ گفت

+عام راستی ...من امروز  یه تل خرگوشی گرفتم بعد گفت دمشم داریم ولی من خوشم نمیومد
تهیونگ با حرفش نیشخند صداداری زدو گفت
_من دمشو دارم میخوای بزنی ببینی خوبه یانه ؟
کوک سرشو به نه تکون داد اما تهیونگ رو تو مستی نمیشه کنترل کرد...جونگ کوکو بغل کردو وارد اتاق خوابشون شدن...وقتی رسیدن تهیونگ کوکو رو تخت نشوند خودش رفت تا از کمد چیزی بیاره
+تهیونگ من نمی خوام...
بعد از چند دقیقه تهیونگ با یه جعبه نسبتا بزرگ اومد طرف کوک
بعد رفت طبقه پایین وقتی اومد دستش یه شیشه نوتلا بود..
_خب بیبی...رو تخت بخواب
+تهیونگ....من...نمی خوام دم داشته باشم
تهیونگ که از سر گیجه ای که دلیل خوردن مشروب زیاد و مستی آرامش بود و با حرف کوک عصبانی شدو سیلی محکمی به سمت چپ صورتش زد

کوک با ناباوری به تهیونگ نگاه کرد
_دفعه آخرت باشه...حرف منو گوش نمیکنی.‌‌...ازین به بعد ددیم نه تهیونگ
رو به شکم خوابید
تهیونگ  جونگ کوکو بزرو رو تخت خوابوند و پاهاشو باز کردو گفت
_خب آماده باش تا دم داشته باشی
با اتمام حرفش دمو بدون هیچ آمادگی ای وارد کوک کرد
کوک با احساس دردی ناگهان ناله ای کرد
+ته..د...دی...آهه..این چی بود؟
تهیونگ نیشخندی زدو گفت
_دمت بود...امشب باهم کار داریم بیبی
کوک با فهمیدن منظورش ترسید و قطره اشکی از چشمش چکید
_حالا پاشو خودتو تو آینه ببین
کوک نمی‌خواست  پاشه ام تهیونگ بزرو بلندش کردو ولش کرد تا بایسته  که دردی رو تو پایین تنه اش حس کرد
+آهه
به سختی وایسادو خودشو تو آینه دید
_خب حالا می‌خوایم کارای دیگه ای انجام بدیم‌...دوست داری؟
کوکو سرشو به معنای نه تکون  داد که تهیونگ جونگ کوکو به طرف تخت هل داد
خب دوباره شبیه قبل بخواب هرزه
کوک با شنیدن اون حرف اشکش درومد.....تهیونگ چرا اینطوری شده بود؟ تهیونگ بزور جونگ کوک  رو به شکمش خوابوندو پاهاشو باز کرد
_خب هرزه... ببینیم تو این جعبه چی داریم که به درد الان میخوره
در جعبه رو باز کردو کوک با چشم های بسته داشت گریه می کرد
یه دفعه چند تا چیز آورد بیرون.‌...
تهیونگ وقتی چند تا وسیله رو ازش بیرون آورد و نگاهش به چیزی خورد اونو آورد بیرونو گذاشت رو تخت
تهیونگ با نیشخند سر مستی سر تکون داد
_خب...شروع کنیم؟
کوک سرشو به نه تکون داد که تهیونگ حرفشو نشنیده گرفت
تهیونگ یکدفعه ای دمو از سوراخ خشک کوک بیرون آورد
کوک ناله ای کردو به اینه رو به روش نگاه کرد که کامل خودشو تهیونگو نشون میداد
_کوک برگرد و بشین
کوک کارو انجام نداد  تهیونگ وقتی دید کوک به حرفش گوش نمیکنه  یکدفعه بلندش کردو چیزی رو به عضوش وصل کرد که با درد یکدفعه ایه عضوش آههی از دهنش درومد

نیشخندی زدو گفت:
_بیب اسم این ویبراتورو ..
کوک گفت
+تهیونگ....لطفا....ولم کن
با گریه گفت
_خفه شو...
+تهیونگ این کارو نکن.....عشقمونو اینطوری خراب نکن
تهیونگ با تمسخر گفت
_از اول عشقی وجود نداشت
کوک با حرف تهیونگ صدای شکستن قلبشو شنید
یکم عضوش درد میکرد...ولی درد قلبش... 

تهیونگ وقتی دید کوک همراهی نمی کنه سرعت ویبراتورو زیاد کرد
کوک با صورت اشکی به ددیش نگاه کرد...تازه شروع بود..
یچیزو وارد سوراخ خشکش کرد
_اون چیزی که رفت داخلت بات بلاگه
با یاد آوری چیزی به سرعت در آوردش دکمه لرزششو زد و محکم تر به داخل فرستاد
کوک با گریه از تهیونگ خواهش میکرد اما
تهیونگ یه جا نشستو شروع کرد به مشروب خوردن اون پسر امروز کار بدی کرده بود
یک بدون اجازش به بیرون رفته بود
و طبق دستوراتش همیشه کوک بادیگاردایی داشت که از ش محافظت کنند گفتن
و موقع سکس باهاش همراهی نکرد
این تهیونگو خیلی عصبی کرد و ..تنبیه سختی در انتظار داشت......
+تهیونگ..آهه
_بله
+بزار برم...تهیونگ....آهه....اینطوری نکن
تهیونگ نیشخندی زدو با مستی گفت
_نمیشه بیبی...امروز پسره بدی بودی کوکی
پسرای بد تنبیه میشن
تنبیه اولت این بود تنبیه دومت اسپنکه!...
به طرف تخت اومدو  کوک رو   به صورت داگی نشوند...
از خواسته درونیش جلو گیری کردو کوکو آورد وسط پاهاش
_خب حالا بشمر.‌.اگه نشمری از اول شروع می کنیم..باشه؟
کوک  گفت:
+نمیشمرم
تهیونگ  نیشخندی زد.....با یاد چیزی پاشدو طرف اتاق کوک رفت
کوک و تهیونگ تو یه اتاق می‌خوابیدن ولی کوک یه اتاق شخصی برای درس خوندن داشت تا راحت تر باشه

my Cute Boy Where stories live. Discover now