ده دقیقه ای میشد که پایین اومده بود و مشغول غذا درست کردن بود.....مواد درست شده ی پنکیک رو روی ماهیتابه ریخت....
-غذا کی آماده میشه؟...مردم از گشنگیجونگ کوک با صدای مارک به پشت برگشت....با دیدنش که روی صندلی نشسته لبخندی زد.....
+تقریبا امادست....
مارک سر تکون داد...جونگ کوک دو لیوان رو روی میز گذاشت
+قهوه برای تو.....نسکافه برای منمارک سر تکون داد و لیوان قهوه رو طرف خودش کشید
-راستی.....
جونگ کوک که مشغول برعکس کردن پنکیک ها بود با صدای مارک به طرفش برگشت
-اون تهیونگی که امروز دیدیم.....همونه؟جونگ کوک با حرف مارک به آرومی سری تکون داد
+چطور؟
مارک با خوردن جرعهای قهوه گفت- همینطوری
جونگ کوک پنکیک هارو درست کردو گذاشت روی میز
خودشم روی صندلی مقابل مارک نشست
شروع به خوردن نسکافه کرد
بعد از خوردن جرعهای از نسکافش روبه مارک کرد و گفت:
+میتونم....باهات درد و دل کنم؟
مارک با اطمینان سر تکون داد
-حتما....بگو
جونگ کوک درحالی که نگاهشو به میز دوخته بود....روبه مارک کردو گفت:
+خیلی......شکسته شده...مگه نه؟
با گفتن جملش قطره اشکی از چشمش چکید+شاید....شاید...نمی خواست اونکارو کنه.....شاید....دلیلی داشته باشه نه؟
جونگ کوک با امیدواری روبه مارک گفت.....
مارک با دیدن اشک های کوک دستمالی که روی میز بود رو به طرفش دراز کرد....-شاید...کوک....برو باهاش حرف بزن...حرفاشو بشنو.......
..ولی....بیا تا موقعی که مجردی خوش بگذرونیم...جمله اخرشو با لبخند شیطانی ای گفت...
جونگ کوک خنده ای کرد.......
اشکاشو پاک کرد....از روی صندلی بلند شد و روبه مارک کرد+پاشو بریم کره رو بهت نشون بدم......
مارک با حرف جونگ کوک وحشت زده :
-نهه....من هنوز پنکیکامو نخوردم...!
جونگ کوک چشمی چرخوندو گفت:
+تا تو میخوری میرم لباسامو عوض کنم...توکه لباسات خوبن...
با اتمام حرفش یه طرف بالا حرکت کردو به اتاق لباسش رفت
کمدو باز کرد...لباساشو ورداشتو پوشید....به خودش تو آینه نگاه کرد.....یه بلوز آستین کوتاه سفید....با شلوار جین کمرنگ ورداشت....یه کتونی سفید هم در کنارش پوشید...موهاشو رو پیشونیش مرتب کردو به طبقه پایین رفت.....
مارک با دیدنش "اوهی" گفت...
-واو....چه خوشگل شدی.....راستی..انقدر تیپ نزن می خوای بی شوهر بشم؟+باشه
جونگ کوک تکخندی زد
مارک از روی صندلی پاشد....روبه جونگ کوک گفت:
-کوک...لباسم خوبه همینطوری بریم..
جونگ کوک 'باشه ای' زمزمه کرد
جونگ کوک با یادآوری چیزی مسیرو برگشت و روبه مارک کردو گفت:
YOU ARE READING
my Cute Boy
Romanceدلتنگی مثل کوفتگی تصادفه اولش بدنت گرمه حالیت نیست ولی یه دفعه دردش شروع میشه و تازه میفهمی چی به سرت اومده ! ---------------- کاپل:تهکوک،یونگمین،نامجین ژانر:اسمات،هپی اند،رمنس و....