پارک رزان درحالی که برای هزارمین بار تعداد پارکتهای اتاق رو میشمرد، بازدمش رو بیرون داد و چشمهاش رو رویهم گذاشت. ایده خوبی نبود، با بستن چشمهاش و حجومِ سیاهیِ مقابلش، بیناییش قویتر میشد! دختری که تمام فکروذکرش بود رو میدید، اون رو میبوسید و در آغوش میکشید. فقط کافی بود چشمهاش رو ببنده تا بدون اینکه دنیای خواب اون رو درون خودش بکشه، دختر رویاهاش رو ببینه؛اما بازکردنِ چشمهاش رو دوست نداشت. میدونست وقتی به دنیایِ پشت پلکهاش برمیگرده، خبری از اون دختر نیست.
″ زیادی منتظرت گذاشتم پرنسس؟ ″
دستهای بزرگ و پر از رگِ صاحب صدا، دور کمر رزان حلقه شدن. اون عطر تند و تیزِ مردونه؛ رویایِ معشوقهاش رو به سرعت دور میکرد.
″ فکر کنم بهت گفتم اینطوری صدام نکنی. ″
پارک رزان سابیده شدنِ دندونهای مرد رو بدون اینکه بهش نگاه کنههم، حس میکرد؛
″ میخوام باهات صحبت کنم. ″
چهیونگ با لبخند تصنعیِ رویلبهاش، از مرد فاصله گرفت و روی صندلی مقابلش نشست. نگاه پر از خشم طرف مقابلش آزارش میداد؛ از اون احساس همزادپنداریِ خفیف متنفر بود.
″ راجعبه چی؟ فکر میکردم همه چیز رو همون شب حل کردیم. ″
مرد حین صحبتش، به سمت رزان قدم برداشت و مقابلش خم شد؛ حالا درحالی که دستهاش توی جیب شلوار مشکیرنگش فرو رفته بود، به رزان نگاه میکرد.
″ تو به خواستهات رسیدی چهیونگ؛ حالا نوبت منه. ″
اینبار رزان بود که مضطرب به نظر میرسید، سر انگشتهاش از شدت فشرده شدنشون به دسته صندلی، قرمز شده بودن.
″ این خواسته تو بود جکسون. پیشنهاد تو بود. ″
چهیونگ برای جملات بعدیش نفس میگرفت، اما مرد مقابلش فرصتِ ادامهاش رو نداد.
″ چیز سختی ازت نخواستم چهیونگ. میتونستی استعفا بدی..″
مردی که جکسون صدا زده شده بود بلند خندید؛ دست راستش رو به حالت ابتداییِ تفنگ روی شقیقهاش گذاشت و ابروهاش رو بالا انداخت.
″ البته بعدش، پدرت مدت زیادی زنده نمیموند! مگه نه؟ ″
صدای خندهی گوشخراش و صحبتهای شخص مقابلش، برای رزان تمثیلِ سوهان روح بود. روانش رو آزار میداد.
″ تمومش کن. ″
مرد دست از خندیدن برداشت، اما اون پوزخند منزجر کننده هنوز روی صورتش جاخشک کرده بود.
″ چشم! ″
اون دستهاش رو روی دستههای صندلیِ رزان گذاشت و صورتش رو بهش نزدیک کرد، جوری که چهیونگ میتونست خط بخیهیِ روی پیشونیش رو، واضحاً ببینه.