زنِ چهل ساله با حالتی سخت در مقابل صف طولانیه زنانی که از راه دور برای کار در قصر سلطنتی اومده بودن ایستاده بود و ظاهر تک تکشون رو برسی میکرد
"من کسی که بوی بد میده نمیپذیرم اینجا فورا برو!"
کار سختی بود، چون به نظر می رسید که سرپرست اونها رو به خاطر ویژگی های شخصیشون میپذیرت نه توانایی هاشون
دختر مو مشکی در حالی که به اون سر و صدا گوش میداد از نگرانی لب های خشکش رو گاز گرفت، و به اون صف طولانی خیره شد
وقتی نوبت به ساکورا زنی که طول راه همراهش بود و خودش بهش پیشنهاد کار در قصر رو داده بود رسید از نگرانی نفسش رو بیرون داد و سعی کرد آرامشش رو نگه داره
« بذار ببینم ، موهای فر و نا مرتب ،بدن لاغر ،لباس خاکی چه کاری می تونی انجام بدی؟»ساکورا با حرفای سرپرست شرمسار سرش رو پایین انداخت که یکی از انتهای صف گفت:
"من فکر می کنم اون خدمتکار خوبی برای ملکه و همسر آینده اش باشه چون اینطور تضمین میکنه که به ملکه خیانت نشه."زوها با شوک به خدمتکارا که
خنده های تمسخرآمیز میکردن خیره شد،
اصلا انتظار نداشت همراهش در همچین موقعیتی قرار بگیره"رد شدی، برو."
ساکورا سرش رو به نشونه انکار تکون داد و جلوی پاهای اون زن که با اکراه نگاهش میکرد زانو زد تا با گریه التماس بکنه و بگه:
"با هر کاری راضی می شم فقط من رو بپذیر لطفا ، بچه دارم که باید سیر نگهشون دارم نمیتونم بیکار بمونم لطفا »
با انزجار و کراهیت سعی کرد پاش رو از دستای ساکورا آزاد کنه که زوها عصبی نزدیکشون شد و همونطور که سعی میکرد ساکورا رو بِکشه گفت:
"ساکورا پاشو!"
با حرف زوها سرپرست با ابروهای درهم به اون خیره شد و جدی گفت:
"و تو کی هستی؟ منم که دستور میدم، پس دخالت نکن!"
زوها اون رو کاملا نادیده گرفت و به ساکورا کمک میکرد تا از روی زمین بلند شه که با همین کار اخمای سرپرست بیشتر تو هم رفت
YOU ARE READING
DEAR QUEEN ♡
Fanfictionملکه جدید یک لزبینه که با زنان زیادی چه در قصر چه بیرون از قصر رابطه داشته و وقتی عموش متوجه این موضوع میشه تصمیم می گیره اون رو مجبور به ازدواج با یکی از شاهزاده ها کنه و ملکه چاره ای جز موافقت نداره اما وقتی خدمتکار جدید وارد قصر می شه ملکه از...