لیلیا با نگرانی دستش رو روی دست چپش قرار داد و دوباره پرسید
"..چ..مگه چه اتفاقی افتاده؟"
به سمت دوک قدم برداشت و سعی کرد آرومش کنه که عصبی داد زد:
"چیزی که بت میگم رو انجام میدی یاد خودم انجام بدم؟!!"
سکوت ساکن فضای اتاق شد که دوک بی تفاوت از اتاقش بیرون زد و به سرعت به سمت اتاق ملکه راه افتاد
لیلیا اون رو صدا میزد و سعی میکرد دلیل این همه خشم رو بدونه ، اما اون به حرفاش گوش نمی داد و فقط با قدم های عصبی همراه اون عکسها تو راهرو قدم میزد،
وقتی جلوی اتاق جنیفر رسید آنا که سعی میکرد جلوش رو بگیره رو محکم کنار زد که ناگهان با دیدن اون صحنه به شدت شوکه شد
ملکه و انیک تو بغل هم خوابیده بودن ، ملکه داشت موهاش رو نوازش میکرد که با ورود نگهانی عموش سریع از هم فاصله گرفتن و جنیفر با وحشت لب زد:
"عمو.. باور کن اینطوری که فکر میکنی نیست"
برای بار دوم نا امید به دختر برادرش که عین دختر خودش بزرگ کرده بود نگاه کرد و عصبی گفت:
"دختره ی حال به هم زن"
کف دستش رو بالا برد و قصد داشت سیلی تو صورتش بخوابونه که مادرش سریع جلوش رو میگره و همونطور که دستش رو تو هوا گرفته بود با ترس لب زد: "لطفا آرثر، این کارو نکن!"
انیک با ترس به اون صحنه خیره شده بود که دوک با دیدنش، نگاه ترسناکش رو به اون میدوزه و اینبار به سمت اون قدم برمیداره
"ظاهرا برادرم بلد نبود چطور تربیتت کنه"
اون رو از موهاش میکشه که جیغ انیک هوا میره،جنیفر فریاد میزد و سعی کرد انیک رو از چنگ عموش خارج کنه، اما دوک او رو با تندی از اتاق بیرون اورد تا تکلیفش رو مشخص کنه
جنیفر نفس نفس میزد و قصد داشت از اتاق خارج شه تا بتونه جلوی عموش رو بگیره ولی مادرش که حالا همه چیز رو فهمیده بود جلوش رو میگیره و داد میزنه
"حتی بهش فکر هم نکن!!
دخترش رو به طرفی هل میده و بعد رو به آنا میکنه و دستور میده
" آنا برو بیرون!!"
آنا از ترس مادر ملکه فورا از اتاق خارج میشه، لیلیا هم به نوبت خارج میشه و در رو با کلید قفل میکنه تا از پشت در داد بزنه
YOU ARE READING
DEAR QUEEN ♡
Fanfictionملکه جدید یک لزبینه که با زنان زیادی چه در قصر چه بیرون از قصر رابطه داشته و وقتی عموش متوجه این موضوع میشه تصمیم می گیره اون رو مجبور به ازدواج با یکی از شاهزاده ها کنه و ملکه چاره ای جز موافقت نداره اما وقتی خدمتکار جدید وارد قصر می شه ملکه از...