همونطور که وارد اتاق زوها میشدند متوجه بارون و رعد و برق شدند که هر لحظه بیشتر میشد،زوها به طرف پنجره رفت و محکم اون رو بست تا جدی رو به جنیفر بگه:
«علیاحضرت، واقعا مجبور نبودید مثل یه مرد لباس بپوشید»
وقتی ملکه کلاه رو از روی سرش برداشت ، اجازه داد موهای قرمزش رو ی شونه هاش بریزه،تا جدی بگه:
"اینطور خیلی بهتره دیگه کسی هویتم رو نمیشناسه»
چشمان ملکه در حالی که به دختر رو به روش که حالا به خاطره بارون مثل اون خیس شده بود برق زد که زوها سریع متوجه نگاهش میشه و میگه:
"بهتره برات لباس بیارم الان مریض میشی"
همونطور که بین کمدش میگشت لبخندی زد و با یاد آوری چیزی گفت"نمی تونم عکس العمل مادر و پدرم وقتی بفهمند ملکه خونمونه قراره چطوری باشه"
زوها متوجه نشد که چه اتفاقی افتاده ، اما ملکه زمانی که به قصر بر میگشتند نقشه رو برای اون توضیح داده بود و گفته بود که مجبوره موقتا اخراجش کنه
"پس دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟ اومده بودم همه چیز رو بت بگم ولی وقتی گفتی خودت خبرداری تعجب کردم"
پرسید و ابروهاش رو متعجب در هم کشید که ملکه توضیح داد:
"صبح روز عروسی، متوجه شدم در اتاقم قفل نشده، بنابراین تصمیم گرفتم فرار کنم ، و البته اولین کسی که به ذهنم رسید انیک بود، پس گفتم میرم پیش اون ولی چیزی که تو راه توجهم رو جلب کرد حضور عموم پدر انیک کنار اون پسر بود پس پشت یکی از درختا پنهون شدم تا حرفاشون رو بشنوم و بفهمم چه خبره و چیزی که منو شوکه کرد این بود که اون بود که ما رو لو داده بود و از ما عکس گرفته بود و از عمد از دوربین تو استفاده کرده بود تا من به تو شک کنم، همچنین اون در مورد استفاده از اسلحه صحبت کرده بود ولی فکر نمیکردم قصد آسیب زدن به دوک رو داشته باشه خلاصه آره اینطور شد که من برگشتم و اون اتفاقات رخ داد»
YOU ARE READING
DEAR QUEEN ♡
Fanfictionملکه جدید یک لزبینه که با زنان زیادی چه در قصر چه بیرون از قصر رابطه داشته و وقتی عموش متوجه این موضوع میشه تصمیم می گیره اون رو مجبور به ازدواج با یکی از شاهزاده ها کنه و ملکه چاره ای جز موافقت نداره اما وقتی خدمتکار جدید وارد قصر می شه ملکه از...