08

241 86 16
                                    

جنیفر به آرومی کنار دوک نشسته بود، چهره اون به وضوح شوکه شده بود و نفس های نا منظم میکشید

جنیفر به آرومی کنار دوک نشسته بود، چهره اون به وضوح شوکه شده بود و نفس های نا منظم میکشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"عمو"

زمزمه کرد و به لباس عروسش که حالا
آغشته به خون عموش بود نگاه کرد.

دوباره نگاهش رو به مستقیم دوخت و اینبار کسی رو ندید، او هنوز نمیفهمید که چرا زوها باید تو انتهای راهرو می ایستاد و بعد فرار کنه!

"عمو لطفا یه چیزی بگو!"

با صدای شکسته ای گفت و چند بار سیلی به صورتش زد که بعد چند دقیقه نگهبانان همراه کالسکه ای که برای انتقال مجروحین به کار میرفت رسیدند و ملکه تونست زوها رو پشت سر اونها ببینه که نشون میداد برای کمک اون اونهارو خبردار کرده بود

"دوک آرثر خدای من!"

مادرش گریه کنان به سمتشون رفت و
از پزشکانی که وضعیت دوک رو بررسی می کردند تا اون رو به سمت کالسکه حمل کنند، پرسید: "حالش خوب میشه؟ اون حالش خوب میشه؟"

"ما هنوز نمی تونیم راجب وضعیتش نظر بدم ملکه ی بزرگ"

جنیفر به یکی از نگهبانان که به سمت اون اومده بود نگاه کرد و همونطور که ادای احترام کرد گفت:

"شما هنگام حادثه متوجه حضور کسی اون اطراف نشدید؟»

با سوالش ناگهان حضور زوها رو انتهای باغ یاد آوردی کرد ولی بعد گفت: "نه، من کسی رو ندیدم."

نگهبان سری به نشونه متوجه شدم تکون داد و بعد همه اونها همراه کالسکه ها به سمت قصر برگشتند.

___

___

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
DEAR QUEEN ♡Where stories live. Discover now