جنیفر به آرومی کنار دوک نشسته بود، چهره اون به وضوح شوکه شده بود و نفس های نا منظم میکشید
"عمو"
زمزمه کرد و به لباس عروسش که حالا
آغشته به خون عموش بود نگاه کرد.دوباره نگاهش رو به مستقیم دوخت و اینبار کسی رو ندید، او هنوز نمیفهمید که چرا زوها باید تو انتهای راهرو می ایستاد و بعد فرار کنه!
"عمو لطفا یه چیزی بگو!"
با صدای شکسته ای گفت و چند بار سیلی به صورتش زد که بعد چند دقیقه نگهبانان همراه کالسکه ای که برای انتقال مجروحین به کار میرفت رسیدند و ملکه تونست زوها رو پشت سر اونها ببینه که نشون میداد برای کمک اون اونهارو خبردار کرده بود
"دوک آرثر خدای من!"
مادرش گریه کنان به سمتشون رفت و
از پزشکانی که وضعیت دوک رو بررسی می کردند تا اون رو به سمت کالسکه حمل کنند، پرسید: "حالش خوب میشه؟ اون حالش خوب میشه؟""ما هنوز نمی تونیم راجب وضعیتش نظر بدم ملکه ی بزرگ"
جنیفر به یکی از نگهبانان که به سمت اون اومده بود نگاه کرد و همونطور که ادای احترام کرد گفت:
"شما هنگام حادثه متوجه حضور کسی اون اطراف نشدید؟»
با سوالش ناگهان حضور زوها رو انتهای باغ یاد آوردی کرد ولی بعد گفت: "نه، من کسی رو ندیدم."
نگهبان سری به نشونه متوجه شدم تکون داد و بعد همه اونها همراه کالسکه ها به سمت قصر برگشتند.
___
YOU ARE READING
DEAR QUEEN ♡
Fanfictionملکه جدید یک لزبینه که با زنان زیادی چه در قصر چه بیرون از قصر رابطه داشته و وقتی عموش متوجه این موضوع میشه تصمیم می گیره اون رو مجبور به ازدواج با یکی از شاهزاده ها کنه و ملکه چاره ای جز موافقت نداره اما وقتی خدمتکار جدید وارد قصر می شه ملکه از...