باهام ازدواج کن

794 32 7
                                    

Part 2
"Jimin"

+جیهیون تو دقیقا چه..
نفس عمیقی کشیدم تا آروم باشم و جیهیون رو نترسونم
+بهم بگو دقیقا چیکار کردی؟
سرشو بالا آورد و چشای پر اشکش رو دیدم
#هیونگ هق من
گریه اش شدیدتر شد
+آروم باش پسر من اینجام،پیشتم،باشه؟فقط بگو چقدر پول باید بدیم بهشون؟
# ۳میلیارد
با شنیدن مبلغ چشام گرد شد. من اگه همه ی داراییم رو میفروختم باز هم باید ۳۰ سال بی وقفه کار میکردم تا بتونم این مبلغ رو پرداخت کنم.
+سه میلیارد؟؟!
#من هق من میخواستم مواد رو بفروشم و پول دربیارم ولی بابا پیداش کرد و با خودش برد هقق
+چرا؟چرا همچین کاری کردی؟
#آخه تو خیلی به خودت سخت میگرفتی من هق نتونستم فقط بشینم و نگاه کنم
با شنیدن این حرف هاش چشمام پر اشک شد،چرا اونم نمیتونست مثل هم سن و سال هاش از زندگیش لذت ببره؟
محکم بغلش کردم و به اشک هام‌اجازه ی سرازیر شدن دادم که صدای باز شدن در رو شنیدم
"Jungkook"
توی بار نشسته بودم و سعی میکردم از سیگارم لذت ببرم ولی اون پسره از ذهنم بیرون نمیرفت. موهای مشکی و صورت بی نقصش،اندام لاغر و ریزش.اون واقعا الهه ی زیبایی بود شکی نداشتم
دستم رو بلند کردم تا چانیول بیاد پیشم.
-درمورد برادر پسره بهم بگو
&جیمین؟ اون ۲۱ سالشه و سه سال پیش مادرش کشته شد،دانشجوی رشته ی موسیقی و همزمان توی یه کافه کار میکنه تا خرجش رو دربیاره
-پدرش چی؟
& پدرش که عوضی به تمام معناس.معتاد الکل و با بچه هاش هم چندان خوب رفتار نمیکنه،مخصوصا جیمین رو خیلی میزنه
با شنیدن این حرف قلبم درد گرفت، اون پسرک کیوت باید اینارو تحمل میکرد؟
منیکه به جز خودم به هیچکس اهمیت نمیدادم چرا الان به خاطر یه پسر انقد ناراحت شدم؟
[جونگکوک درسته الان متوجه نیس و با این احساسات آشنا نیس ولی اون تو نگاه اول عاشق جیمین شد]
***
صب ساعت ۶
"Jimin"
صدای زنگم رو شنیدم ولی من اصلا نتونسته بودم بخوابم،از یه طرف همه جام درد میکرد و از طرف دیگه نگران بودم،با آدمای خطرناکی درگیر شده بودیم، هر چطور هم فکر میکردم غیر ممکن بود تو یه هفته بتونم این پول رو در بیارم،حتی اگه میرفتم تو بار به ۵ نفر همزمان میدادم بازم امکان نداشت
اوففف اینا دیگه چه فکرای مسخره این
با زحمت پاشدم و حاضر شدم،اگه از یکی پول میگرفتم چی؟بازم راه حل خوبی نبود.هیچکس نمیاد به من همچین مبلغ بزرگی قرض بده.
حوصله ی آرایش نداشتم ولی این ریختی با این زخما و کبودی ها نمیشد دانشگاه رفت
مطمئنم اگه جیهیون نبود تا الان خودمو خلاص کرده بودم
"Jungkook"
از دیروز فکرم درگیره جیمین بود. عذاب وجدان داشتم با اینکه من فقط حقم رو خواسته بودم،ولی جیمین مطمئنا تقصیری نداشت،ولی من هیچوقت اهمیت نمیدادم پس الان چم شده؟ ذهنم زیادی درگیر شده
با صدای در به خودم اومدم
-بیا تو
با دیدن نامجون هیونگ لبخند زدم.هیونگ تنها کسی بود که پیشش از نشون دادن احساساتم نمیترسیدم.
=چطوری مرد؟
-بد نیستم هیونگ،تو خوبی؟
=اومدم درمورد یچیزی حرف بزنیم،البته بابا چندین ساعت سر این نصیحتم کرده
-بیا بشین
=بابا میگه تا ۳ ماه دیگه باید ازدواج کنی وگرنه جایگاهت بعنوان رئیس مافیا رو ازت میگیره
-ازدواج؟ولی آخه
=میدونم کسی رو نمیخوای و با کسی نمیخوای باشی ولی یه بی دردسرشو برات پیدا میکنم فقط اسمش همسر باشه اوکی؟
فقط به تکون دادن سرم اتکا کردم
دستشو روی شونم حس کردم و به طرفش برگشتم
=من حلش میکنم،نگران نباش
بهم لبخند زد که منم متقابلا لبخند محوی تحویلش دادم
از اتاق رفت بیرون و من و افکارم و تنها گذاشت
ازدواج در هر حالت مسئولیت بزرگی بود،مخصوصا با شرایط من،همسرم قرار بود هر روز صدای شکنجه شدن آدمارو تحمل کنه یا حمله های متعدد به عمارت رو؟ قراره به زندگی یه نفر دیگه هم گند بزنیم؟
"Jimin"
بدن دردم رو به سختی تحمل میکردم و امروز هم دوتا از همکارهام نیومده بودن و مسئولیت بیشتری گردن من بود ولی با وجود خستگی و دردهام لبخند روی لبم رو نگه داشتم،خب تقصیر مشتری هامون نبود که زندگی من انقد افتضاحه
؟چیمی میز شماره ی ۷
رفتم‌ سر میز شماره ۷ و در کمال تعجب اون عوضی دیروز رو دیدم.با تعجب نگاش کردم،زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم.
-قصد نداری سفارشمو بگیری؟
فقط سرمو تکون دادم.
-دو تا قهوه
بدون گفتن یه کلمه از میزش دور شدم،ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود و دستام میلرزیدن.
+م‌.میز ش‌‌شماره ۷...د...دوتا قهوه
به آشپزخونه سپردم و نشستم روی یکی از صندلی ها تا یکم به خودم‌بیام
***
با دست های لرزون قهوه هارو بردم بهش،یعنی اومده بود پولش رو بخواد؟مگه بهم یه هفته فرصت نداده بود؟
قهوه هارو گذاشتم روی میز
-بشین
+چی؟
-یکی از قهوه ها برا توعه،بشین
به حد کافی هوش داشتم که بدونم نباید ردش کنم پس نشستم روی صندلی جلوش
+چیزی میخوای؟
-تورو
+چی؟
-باهام ازدواج کن،از پول میگذرم.
+من حتی اسم تورو نمیدونم
-جونگکوک
+جو...
-برای تو ددی
با شنیدن این حرف دیگه آرامشم رو از دست دادم.پا شدم یه سیلی محکم خوابوندم تو گوشش
اگه بپرسین جرعتشو از کجا آوردم خودمم نمیدونم
انتظار یه ریکشن در حد بردنم به یه جای تاریک‌و شکنجه کردنم داشتم ولی اون فقط مچمو گرفتم و دستمو آروم بوسید
-وضعیتت رو میدونم،بزار از اون جهنم نجاتت بدم
+ترجیح میدم توی اون جهنم بمونم تا اینکه به قفسی که تو قراره برام بسازی بیام
مچمو از حصار انگشتاش آزاد کردم و به آشپرخونه رفتم.
***
ساعت از ۱۰ شب گذشته بود و ما هنوز هم مشتری داشتیم،دیگه حال و حوصله لبخند زدن هم نداشتم،جونگکوک هم از جاش تکون نخورده،یعنی این بشر کار نداره؟محض رضای خدا اون الان باید با اسلحه هاش و معاملات درگیر باشه نه که اینجا کتاب بخونه!
وقتی یکم مشتری ها کمتر شدن روی یکی از صندلی ها نشستم،هنوز سه ساعت هم باید کار میکردم،چشامو بستم تا حداقل برای دو دیقه هم‌ که شده استراحت کنم.
با حس کردن دستی روی شونه ام چشامو باز کردم و جونگکوک رو دیدم،یعنی قرار نبود دست از سرم‌برداره؟
با دیدنش چشامو تو حدقه چرخوندم
+چی میخوای؟
-پاشو
+چرا؟
-گفتم پاشو دوس ندارم حرفمو دوبار تکرار کنم
+منم همینطور!
-میبرمت خونه
+هنوز کار دارم
-با رئیست حرف زدم
+گفتم که کار دارم.
-منم گفتم که دیگه نداری
+چرا نمیفهمی نمیخوام باهات بیام؟
-فکر نکنم جمله ام‌سوالی بوده باشه
پا شدم و کمی به عقب هلش دادم
+فقط ولم کن
دستمو گرفت و به طرف خودش کشیدتم و خیلی راحت منو برداشت و گذاشت رو شونه اش
+چه مرگته مگه من گونی برنجم؟
-ساکت
دیگه حرفی نزدم،با اینکه خیلی میخواستم انکار کنم ولی داشت بهم خوش میگذشت
منو گذاشت تو ماشینش و خودشم نشست
+خودم میتونستم برم
-لازم نکرده تو این تاریکی تنها بری
چیزی نگفتم،چی میتونستم بگم؟منظورش از این حرف اصلا چی بود؟یعنی به فکر من‌بود؟
کل راه هیچ حرفی نزدیم تا وقتی به جلوی خونه رسیدیم
+ممنون
-درمورد پیشنهادم فکر کن
رفتم تو خونه و خوشبختانه بابام خواب بود...
"Jungkook"
نگرانش بودم ولی نمیدونم چرا،ولی بهرحال خیلی نگرانش بودم
تو فکر اون پدصگ کیوت بودم که با صدای در به خودم اومدم
-کیه؟
=منم جونگکوک
-بیا تو
نامجون هیونگ با لبخند همیشگیش به اتاقم اومد.
=یکی رو پیدا کردم که برات مناسبه و اسمش..
-من خودم یکی رو دارم
=کی؟
-جیمین
=برادره جیهیون؟
-اوهوم
=یعنی واقعا اون؟
-اوهوم
=جونگکوک...نکنه ازش خوشت اومده؟
-نمیدونم هیونگ واقعا نمیدونم ولی از یچیز مطمئنم که میخوام مال من باشه
ولی جونگکوک و نامجون نمیدونستن یکی اون بیرون بعد شنیدن این حرفا چه نقشه هایی کشیده...

نکنه ازش خوشت اومده؟-نمیدونم هیونگ واقعا نمیدونم ولی از یچیز مطمئنم که میخوام مال من باشهولی جونگکوک و نامجون نمیدونستن یکی اون بیرون بعد شنیدن این حرفا چه نقشه هایی کشیده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ماشین کوک رو مشاهده میکنیم

با یونجون شخصیت جدید که قراره بیشتر باهاش آشنا شیم،آشنا شید😂___________________________________________قرار بود این پارت جمعه آپ بشه ولی بیکار بودم آپ کردم دیگه حمایت کنین😂💜ووت و کامنت فراموش نشه نظراتتون برام خیلی مهمه✨️🦖تنک یو آل🫂💜

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با یونجون شخصیت جدید که قراره بیشتر باهاش آشنا شیم،آشنا شید😂
___________________________________________
قرار بود این پارت جمعه آپ بشه ولی بیکار بودم آپ کردم دیگه حمایت کنین😂💜
ووت و کامنت فراموش نشه نظراتتون برام خیلی مهمه✨️🦖
تنک یو آل🫂💜

love has no rulesWhere stories live. Discover now