اون نمرده

554 23 1
                                    

Part 10
"Jimin"
چشامو باز کردم و خودم رو توی یه اتاق کوچک که با گل و گیاه و پوستر هایی از بعضی خواننده ها تزئین شده پیدا کردم.
یکم به اطراف نگاه کردن،مطمئن بودم این هیچکدوم از اتاق های عمارت جونگو نیست.
سعی کردم یکم بلندشم ولی بخاطر درد شدیدی که تو کمرم و شکمم حس کردم نتونستم،تیشرتم رو یکم بالا کشیدم تا زخمم رو ببینم ولی زخمم خیلی تمیز پانسمان شده بود،یعنی کی منو اورده اینجا؟
از اونجایی که نمیتونستم تکون بخورم همونجوری موندم،بعد چند دیقه جیسو اومد تو اتاق.
با دیدنش چشام گرد شد کسی که بهم چاقو زده بود جیسو بود پس نکنه اومده کارشو تموم کنه؟
اومد نزدیک و روی تخت نشست
÷همچی رو توضیح میدم
"Jungkook"
وقتی چشامو باز کردم توی یه اتاق خیلی تاریک بودم،بلند شدم و سعی کردم درو باز کنم ولی قفل بود،چند باری خودمو به در کوبیدم ولی در باز نشد
-لعنتی
پشت در نشستم و سرمو به در تکیه دادم،چشامو بستم،همه ی اتفاقاتی که قبل بیهوش شدنم افتاد دوباره اومد جلو چشام،بی اختیار قطره اشکی از چشمم سرازیر شد
ای کاش هیچوقت به عمارت نمیاوردمش،ای کاش همون روز اول جیهیون رو میبخشیدم و هیچکدوم از این اتفاقات نمیافتاد.ای کاش هیچوقت عاشقت نمیشدم جیمین،ولی الان خیلی دیر بود...
با شنیدن صدای قفل در که باز شد به خودم اومدم و پاشدم.در باز شد و تهیونگ اومد تو
×آخی جئون کوچولو گریه کرده؟
لباشو به حالت ناراحت درآورد،وای که چقد دلم میخواس همینجا انقد بزنمش صدا سگ بده.
-جیمین کجاس؟
×حتما میبرمت سر قبرش
صداش توی گوشم داشت میپیچید،درد شدیدی رو توی قفسه ی سینه ام حس کردم ولی نباید نقطه ضعف نشون میدادم
-با من بازی نکن تهیونگ
تهیونگ بعد یه تکخند رو اعصاب برگشت و زل زد تو چشمام
×من که باهات شوخی ندارم
-یه بار دیگه میپرسم اگه جواب درست دادی که هیچ اگه نه عواقبش پای تو.
جیمین کجاس؟
شروع کرد به خندیدن
×تو بهشت
رفتم جلو و محکم زدم تو صورتش،فکر کنم زیاده روی کرده بودم چون برگشت بهم و با دهن پر خونش یه لبخند وحشتناک زد
×میدونم قبول کردنش سخته ولی همینه که هست.
از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد.
"Jimin"
+یعنی تو الان به من میگی به جونگکوک گفتین من مردم؟
فقط سرشو تکون داد
+چی باعث شده فکر کنین من قرار نیس برم‌ پیشش؟
÷خیلی ساده است،اگه تو بری پیشش یا به هر نحوی بهش بفهمونی زنده ای،میمیره
+چی؟
÷تهیونگ میکشتش
حس میکردم توی یه باتلاق گیر کردم،هر چقدر دست و پا میزدم بیشتر میرفتم تو باتلاق،همینقد دردناک،همین ناامید
+ازم میخوای چیکار کنم؟چیکار کنم که دست از
سرمون بردارین؟
÷منو به عنوان عشق ابدیت قبول کن
+جیسو من اینو یکبار گفتم دوباره میگم من به عنوان یه دوست برات ارزش قائلم ولی به عنوان عشق و شریک زندگی نمیتونم
÷تو که نمیخوای برا جونگکوکی اتفاقی بیوفته؟هم؟
من نمیخواستم جونگو آسیب ببینه پس اگر تنها راهش این بود انجامش میدادم،من حاضر بودم دست به هرکاری بزنم تا اتفاقی براش نیوفته
"Jungkook"
نمیدونم چقدر وقت بود داشتم گریه میکردم،سرم درد میکرد و از بس مشتامو به دیوار کوبیدم روی دستم زخمی شده بود و قطره های خون اروم‌اروم داشت روی زمین میچکید،ولی هیچکدوم از اینا اهمیت نداشت،الان دیگه هیچی اهمیت نداشت.
دوباره صدای قفل درو شنیدن ولی اینبار هیچ ریکشنی نشون ندادم
×بیا بیرون
برگشتم سمت تهیونگ،از خودم راضی بودم جوری زدمش که صورتش کبود شده
حین بیرون رفتن از اتاق بهش تنه زدم که باعث شد عقب عقب بره و بخوره به دیوار،برگشت چپ چپ نگام کرد که فقط یه پوزخند زدم و از اون زندان رفتم بیرون.

love has no rulesWhere stories live. Discover now