کشتیش!!

452 16 9
                                    

Part 9
"Jungkook"

آروم چشمامو باز کردم و یونجون رو دیدم که روی زمین کنار چانیول افتاده و داره خون بالا میاره،سرمو با تردید به سمت جیمین چرخوندم،اسلحه ی توی دستش و حالت ترسیده ی چهره اش فقط یچیز رو میتونست نشون بده
"Jimin"
عشق،نقطه ضعف نیست برعکس چیزی که خیلی ها فکر میکنن،هیچ قدرتی جز عشق نمیتونست منو به انجام همچین کاری وادار کنه...
وقتی جسد یونجون رو دیدم دست هام شروع کرد به لرزیدن و پاهام شل شد،روی زانوهام افتادم و سرم رو بین دستام گرفتم
جونگکوک سعی داشت آرومم کنه و بهم دلداری بده ولی من اصلا بهش توجه نمیکردم و فقط بی صدا اشک میریختم،من الان جون یکی رو گرفته بودم.
جونگکوک منو بغل کرد و شروع کرد به نوازش کردن موهام.
اشک‌ هام بند نمیومد،من چطور تونستم؟
-جیمین آروم باش،تو کار اشتباهی نکردی
+من،جونگو من،من چطور تونستم؟من یکیو کشتم جونگو
سعی داشتم جلوی اشکام رو بگیرم و گریه ام فقط شدیدتر میشد
-جیمین لطفا خودت رو جمع و جور کن الان وقت خوبی نیس
جونگکوک با کمک دستش سرمو بالا آورد،اشکامو پاک کرد و بوسه ی کوتاهی روی لبام کاشت.
دستم‌ رو گرفت و کمکم کرد بلند شم و از اتاق رفت بیرون،بعد اینکه مطمئن شد خطری تهدیدمون نمیکنه از اون قصر رفتیم بیرون و به طرف عمارت حرکت کردیم.
***
به عمارت رسیدیم ولی هیچکدوم از آدم های کوک اونجا نبودن،برگشتم به جونگو نگاه کردن،از قیافه اش معلوم بود به افرادش چیزی نگفته،به راهمون ادامه دادیم تا اینکه به در اصلی رسیدیم و تهیونگ رو دیدم،آره تهیونگ ولی اون اینجا چیکار میکرد؟
"Jungkook"
انتظار دیدن تهیونگ رو داشتم،ماشین رو نگه داشتم و پیاده شدم
×سوپرایزم رو دوست داشتی جئون؟
-انتظارم بیشتر از اینا بود
جیمین هم از ماشین پیاده شد و اومد پیشم
+تهیونگ تو...اینجا چیکار میکنی؟
-تو تهیونگ رو از کجا میشناسی؟
+تو دانشگاه آشنا شد...
نزاشتم حتی جمله اش رو کامل کنه،به طرف تهیونگ حمله ور شدم،یقه اش رو تو دستم گرفتم و بهش نزدیک شدم
-نمیزارم به خواسته ات برسی
طوری زمزمه کردم که فقط من و تهیونگ شنیدیم
×اعتماد بنفست رو از روز اول دوست داشتم
-با دستای خودم میکشمت اگه حتی یبار دیگه سعی کنی بهش نزدیک بشی
×بنظرم تا اونموقع دیگه خیلی دیر شده،تو همین الانشم از دستش دادی
با شنیدن جیغ کوتاه جیمین به سمتش برگشتم،چاقویی که به دست یه دختر تو شکم جیمین فرو رفته بود منظور تهیونگ رو به خوبی می رسوند.
با سرعت رفتم سمتشون و دخترو عقب کشیدم و جیمینی رو که رو زمین می افتاد گرفتم و رو زانوهام نشستم
-جیمین،جیمین منو ببین،منو ببین،چشماتو نبند باشه؟
دستمو روی زخمش گذاشتم،قطره های اشک آروم آروم گونه هام رو خیس میکرد.
جیمین دستش رو با سختی بلند کرد و اشک هام رو پاک‌کرد
+گریه نکن
-جیمین...
تلخندی زد
+عاشقتم جونگو
چشماشو بست و دستش شل شد،ولی من با دستم نزاشتم دستش از رو گونه ام برداشته بشه،سرمو انداختم پایین و شروع کردم به اشک ریختن
"فلش بک"
"Taehyung"
×تنها کاری که باید بکنی همینه
÷ازم انتظار داری بکشمش؟
×نه،فقط زخمیش کن،جونگکوک باید فکر کنه اون مرده
÷اونوقت چی به من میرسه بجز اینکه عشقم زجر میکشه؟
×جیمین مال تو میشه
"پایان فلش بک"
"Jungkook"
خشم کل وجودم رو فرا گرفته بود و دیگه نمیتونستم درست حسابی فکر کنم،پا شدم و به طرف تهیونگ رفتم و یه مشت محکم نثارش کردم که شروع کرد به خندیدن
×درد داره مگه نه؟
-چرااا؟
دیگه کنترل تن صدام هم دست خودم نبود،خیلی دلم میخواست الان با صدای جیمین بیدار شم و بهم بگه آروم باش داشتی خواب میدیدی ولی انگار نه همش واقعا داشت اتفاق میافتاد
دوتا مرد درشت هیکل از پشت اومدن و بازوهام رو گرفتن و به پشت کشیدنم،دست یکیش رو محکم پیچوندم و یکم خم شدم که باعث شد مرد رو زمین بیوفته ،لگد محکمی هم به شکم مرد دوم زدم و عقب رفت و بهم حمله کرد
به چند تا ضربه جاخالی دادم و وقتی زمان درستش رسید آرنجم رو دور گردنش حلقه کردم و فشار دادم ولی اون سریع عمل کرد و دستمو گرفت و خم شد و منو رو زمین پرت کرد،اونیکی مرد که همدستش بود اومد و یه مشت محکم بهم زد و چشمام سیاهی رفت...
___________________________________________
من اومدمم با یه پارت کوتاه😁
فحش دادن تو کامنتا آزاده 😂😂
ووت و کامنت فراموش نشه🦖✨️
لاب یو آل💜💜

love has no rulesWhere stories live. Discover now