02

8 2 0
                                    

کاور]

××××××××××××××××××××××××

[کمد]

جلسه ای بر پا کردن و دور میز سالن جا گرفتند تا این موضوع رو به وزاراشون بگن باید به کله سرزمین آماده باش میدادن باید میگفتن ...
میگفتن تا با عزیزانشون خدافظی کنن ....
طلسم پادشاه شیطانی قوی تر ازین حرفا بود!!
جی هوپ شروع به صحبت کرد ...

_پادشاه شیطانی قراره طلسمی ایجاد کنه تا همه ی مارو از این سرزمین به سرزمینی بدون جادو ببره زمان متوقف میشه و ما یادمون نمیاد قبلا کی بودیم!!
این طلسم متوقف نمیشه و هیچ کاری نمیشه کرد !
اما نگران نباشید .... ناجی بعد از بیست و هشت سال نجاتمون میده ناجی پسرمون جونگکوکه پس امیدتون رو از دست ندید و نترسید ... امیدوار باشید ناجی نجاتمون بده!!

شوگا ناامید بود ...چون چجوری قرار بود پسرشون نجاتشون بده ؟؟؟ اونم باهاشون با طلسم میومد!!
پس ممکن نبود!

-بی فایدس جی... جونگکوک نمیتونه پیدامون کنه اونم با ما میوفته تو طلسم..

جی هوپ که نگرانیه همسرش رو دید لبخندی زدو به فرشته ی مهربون اشاره کرد ...

_نه شوگا فرشته مهربون ی ایده داره تا جونگکوک رو زود تر از ما به اون سرزمین برسونه

فرشته مهربون لبخندی زد ...

=درسته ما میتونیم ی دروازه ایجاد کنیم دروازه ای که میتونه فقط دونفر رو از این طلسم نجات بده میتونیم قبل از به دنیا اومدن بچه شما دو نفر از اینجا برید تا به جونگکوک بفهمونید ناجیِ!
ما میتونیم ی کمد بسازیم تا شمارو زود تر از این طلسم از اینجا ببره ...

شوگا و جی هوپ لبخند خوشحالی زدن مثل اینکه امید داشتن چیز خوبیه !
بالاخره میتونن باهم باشن ... پادشاه شیطانی شکست میخوره!

فرشته مهربون به ژبهتو خیره شد...

=ژبهتو میتونی همچین چیزی بسازی؟؟؟

ژبهتو لبخندی زدو به پسرش خیره شد...

÷منو پسرم میتونیم از پسش بر بیایم..

=پس زود کارتو شروع کن .. ی کمد جادویی بساز!

_____________________

تو خیابون های استوری بروک بودن ....

+خب بچه خونت کجاست؟؟؟

ریتا لبخندی زد...

÷شماره ی صدو هجده خیابون بهت نمیگم!

عصبی ماشینو وسط خیابونی که توش پرنده هم پر نمیزد نگه داشت !!
و پیاده شد !
پشت سرش ریتا هم پیاده شدو پیشش رفت!!
عجیب بود .. خیلی عجیب استوری بروک شهر خیلی کوچیکی بود بیشتر از کوچیک خیلی کوچیک بود ...
تو خیابونش هیچ کسی نبود و تاریک بود .... فقط چراغ مغازه ها و تیر چراغی اون جارو نورانی کرده بود ....
حس خاصی بهش وارد می‌شد حسی مثل خونه!!
نمیدونست چرا !!
به نظرش خونه جایی بود که خانواده اونجا باشه و تا به حال همچین حسی نداشت اما الان نمیدونست چرا اینجا بهش حس خونه داد...
کلافه دستی به موهاش کشیده روبه ریتا کرد...

ONCE UPON A TIME |BTS,BP,VKOOK,JENNLISADonde viven las historias. Descúbrelo ahora