03

5 1 0
                                    


کاور)
__________

[زمان]

چشم هاشو باز کرد و تنها چیزی که به چشم هاش خورد سقف سلول بود !

چه کار کرده بود که افتاد اینجا ؟؟؟
تو دفتری که دوتا سلول داشت؟؟؟
سلول بغلیش ی مرد کوتوله ی چاق داشت سوت میزد!!
سری از تخت بلند شدو سمت میله ها رفت ...
ی پیرمرد تعمیر کار داشت تابلویی رو که روی دیوار بود درست میکرد...

+من اینجا چیکار میکنم؟؟؟

پیرمرد لبخندی زد...

_پس تو پدر ریتایی.... از آشناییت خوشحالم ولی چرا رهاش کردی؟؟؟

مرد داخل سلول گفت...

÷بچه ها فقط ی بار اضافین خوب کردی دادیش رفت

_چرا اینو میگی؟؟؟ منو همسرم سال ها تلاش کردیم ولی..... هیچ وقت نتونستیم.. بچه دار بشیم!

+اهاا ... میگم کلانترتون کجاس؟؟؟

به محض تموم شدن جملش کلانتر داخل شد...

=سلاام !

همون دختری که دیشب تو خونه ی نا پدریه دخترش بود !! کلانتر!

+سلامو زهره مار میشه بگی چرا منو آوردی اینجا؟؟

کلانتر بی محلی کردو سمت سلول مرد رفتو درشو باز کرد ...

=سیع کن دیگه سر کار نوشیدنی نخوری لیروی

لیروی نیشخندی زدو...

÷باشه حتما جیگر

تو همون فاصله تعمیر کاری که برای تابلو ی خراب شده اومد با لیروی رفت و کلانتر به سمت سلول جونگکوک قدم برداشت ...

=خب! حالا تو! به نظر میاد نوشیدنی ای که جیمین بهت داده خیلی سنگین بوده...

جونگکوک پلکی زد و با جدیت گفت..

+من مست نبودم! ی گرگ وسط جاده دیدم!!!

دختری که اسمش مگان بود تک خندی زد..

=گرگ؟؟؟ متاسفم اینجا گرگی نیست مگر اینکه واقعا مست بودی!

+مست نبودم

=بودی

+نه

=اره

+نه

=اره

-کافیه!!

سرشونو به سمت صدا برگردوندن و با جیمین و اخمای تو همش مواجه شدن!!

=اوه جیمین!!

+سلام آقای شهردار ...

جیمین رو به مگان کردو با جدیت تمام گفت

-اون اینجا چی کار میکنه؟؟؟

=خب اون -

-بسه برام مهم نیست الان تنها چیزی که مهم اینه که ریتا دوباره فرار کرده و گمو گور شده .. به کمکت نیاز دارم...

ONCE UPON A TIME |BTS,BP,VKOOK,JENNLISAOù les histoires vivent. Découvrez maintenant