Part 4

61 4 4
                                    

شاید دقیق نه اما به طور تقریبی نیم ساعتی می‌گذشت که کنار هم دراز کشیده بودند و راضی از تاریکی اتاق، نفس‌های همدیگه رو گوش می‌دادن تا بالا و پایین رفتنشون هماهنگ بشه.

دست سان رو گرفته و روی سینه لخت و خشک شده از عرقش گذاشته بود. سر انگشت‌هاش رو روی پوست دستش نوازش‌وار می‌کشید و غرق افکار سیاهی که چیزی جز چند شکل هندسی نامنتظم و نئونی نبود، نمی‌دید. چرا که هنوز نمی‌دونست تو چه موقعیتیه و اصلاً باید چی کار کنه...!

- چرا نمی‌خوابی؟
سرش رو که چرخوند موهای بهم ریخته‌ی سان رو دید که هنوز درگیر یکی زیر یکی رویی بود که خودش بافت. چشم‌های گردی که خمار و رنگ قرمز به سفیدیش غالب شده بود، نظرش رو جلب کرد. چطور اینقدر راحت و آسوده کنارش دراز کشیده بود؟

- تو چرا بیدار موندی؟
بازوش رو حرکت داد تا روی دستش تکیه بده و کمی بیشتر برای دیدنش دقت به خرج بده؛ موهاش رو نوازش کنه و چتری‌هاش رو از روی پیشونیش کنار بزنه...

دختر سرش رو نزدیک‌تر به بدن یونگی کرد تا خودش رو به آغوشش دعوت کنه. اما یونگی مانعش شد و دوباره طاق باز روی تخت خوابوندش تا روی بدن سست و بی‌جونش چمباتمه بزنه.
مچ هر دو دستش رو به سمت بالا برد و روی تخت به منظور گیر انداختنش، چسوبند.
- آه یونگی... واقعاً؟!

لب گزید و سرش برای تأیید شک سان بالا و پایین رفت. با دست دیگه‌اش چونه‌ی دختر رو نگه داشت تا دسترسی بهتری به گردن مارک شده‌اش داشته باشه.

چرا نباید از اجازه‌ای که بهش داده شده بود لذت می‌برد؟ از لمس‌های بی بدیعی که احساساتش رو واقعی‌تر درک کنن و مجال بیشتری بهش ببخشن...

این بار کمی سیراب‌تر بنظر می‌رسید و نمی‌خواست مثل یک عوضی رفتار کنه و تمام گوشت تنش رو از استخون جدا کنه؛ پس زودتر به شکم و زیر شکمش رسید. دست‌های سان رها شده بودن اما حرکتی نکردن.

زیر رونش رو گرفت و بالا برد، باز کردن پاهایی که رمقی ندارن، راحت‌تر بود. عضوش رو بین پاهای دختر می‌کشید تا بین کلیتوریسش جایی باز کنه و پروسه این حسِ بی حسی مزخرف زودتر طی بشه.

هنوز ثانیه‌هایی که سان مجبور شد به ارضا شدن تظاهر کنه از جلوی چشم‌هاش کنار نرفته بود و بارها صدای خودش رو که دقایقی قبل مشکل رو ازش پرسید لعنت کرد. می‌دونست اگر نمی‌پرسید هم باز تغییری توی نتیجه بوجود نمیومد اما چطور جلوی احساس منفورش رو می‌گرفت و تحقیرش رو پس می‌زد؟!

فکر به اینکه چند بار این کار از سان سر زده همه چیز رو از ذهنش بیرون کرده بود و فقط می‌خواست دوباره امتحانش کنه؛ شاید هم سه باره... اینقدری که به خواسته‌اش برسه و وحشت از وجودش فرار کنه و روی تخت آروم بگیره.

بعد از چند بار کشیدن عضوش، اون رو که هنوز هم بخاطر ژل، مرطوب و لزج بود رو وارد دختر کرد؛ پاهای سان پرش کوتاهی به بالا داشتن و انگشت‌هاش رو جمع کرده بود. صورتش چیزی نشون نمی‌داد؛ حس پر شدن دوباره تحریکش می‌کرد ولی فکر به ثانیه‌هایی که برای رسیدن به اوج کش میومدن، یه نفس پر درد توی سینه‌اش کاشت.

- دیگه نبینم این کارو کنی! مهم نیست چقدر طول بکشه. یاد می‌گیری که ارضا شدن حق تو هم هست! شاید پس فردا زبونت برای اینکه من تو رو فقط برای خالی کردن کمرم می‌خواستم دراز نشه!
لب‌های روی هم فشرده شده‌اش رو رها کرد تا در جواب صدای آروم و دو رگه‌ی پسر رپر چیزی بگه که بخاطر پیچیدن فرکانس پایینش، مست شده بهش خیره شد و به زحمت زمزمه کرد، «فقط... چون اســــ... استرس داشتم.»

سرش رو به چپ و راست حرکت داد تا بهش بفهمونه اشتباه می‌کنه.
- خوشم نیومد ولی!
عضوش رو بیرون کشید و دوباره واردش کرد. هنوز پاهای سان رو نگه داشته بود چون چشیدن شیرینی جنبش زیرپوستی لذتی که به بدنش وارد می‌شد و رخوت به جونش می‌انداخت، از دست دادنی نبود... فشار انگشت‌هاش رو بیشتر کرد و دوباره واردش شد. شاید عمیقاً متوجه نمی‌شد چه احساسی داره اما حداقل می‌دونست لذتبخشه...

بار چهارم، عضوش رو خارج نکرد و ضربه‌ی آرومی درونش وارد کرد. هنوز خیلی از زمانیکه سان برای برخورد کلاهک عضو یونگی با نقطه حساسش، فریاد کشیده بود، نمی‌گذشت و حواسش اونقدر پرت نشده بود که ندونه در چه جهتی باید ضربه بزنه... این بار مصمم بود اون لذت به اوج برسه.

یکی از پاهاش رو رها کرد، چهار انگشتش رو زیر شکمش گذاشت و انگشت شستش رو برای ماساژ کلیتوریسش دَوَرانی می‌چرخوند. این بار حرکاتش آهسته‌تر و با تمرکز بیشتری بود. تمام توجهش معطوف به واکنش‌های سان بود تا مبادا باز هم چیزی دور از چشم‌هاش رخ بده که دیر خبردار بشه.

پای آزاد دختر مو مشکی از کرختی و سستی روی تخت افتاده بود و پای دیگرش اونقدر باز شده بود که هر بار ضربه‌ی عضو سفت و نیمه بزرگ‌شده‌ی یونگی احساس بهتری بهش ببخشه و معنای جدید لذت رو بهش یاد بده.

قلقلک احساسات برای لحظاتی که گرمای اتاق دوباره داشت تنش رو بوسه می‌زد، یادآور دقایقی شد که کمر یونگی صاف و پایین تنه‌اش حرکات تندش رو از دست داده بود و چقدر از اینکه کاندوم لعنتی روی عضوش رو پوشونده بود، بدش میومد؛ حس نکردن کام پسر رپر وقتی عضو بی حرکتش بخاطر به ارگاسم رسیدن متورم میشه و داخلش رو گرم میکنه تا از این لزجی منزجر بشه، برای اون زمان عصبیش کرده بودن و خیالات احمقانه و خامی که آینده‌اش از دست ندادن یونگی بود باز هم به ذهنش حمله‌ور شدن...

تمام این‌ها سبب شده بود انجماد، بدنش رو به آغوش بکشه و کم کم از گرمای جهنمی که یونگی توی تخت ساخته بود، فاصله بگیره. با دیدن سینه‌های عرق کرده‌ی یونگی که کم کم داشتن آروم می‌گرفتن، شن‌های درون سینه‌اش ناگهانی در شکمش خالی نشدن و همین عامل وحشت زده کردنش شد!

و نهایتاً هم وادار به تظاهر شد تا از سِر شدن و دردی که بزودی حالش رو تا مدت‌ها از هر رابطه‌ای بهم می‌زنه، جلوگیری کنه...
در حالیکه خودش می‌دونست همه چیز تبدیل به یه نمایش شده و فرار از صحنه، می‌تونه چقدر کمکش کنه؛ پس کاری نداشت شکمش رو منقبض کنه و پاهاش وانمود به لرزیدن کنن تا در نهایت با بی حسی روی تخت رها بشه و بفهمه لایق حتی ذره‌ای آرامش وقتی با پارتنرش خوابیده هم نیست!

اما بار دوم فرق می‌کرد؛ حواس یونگی بیشتر جمع بود و ضربه‌هاش حتی اگر نامنظم هم می‌شدن، باز هم قرار نبود عضوش رو تا نیمه وارد کنه. بدنشون با هر ضربه کاملاً بهم برخورد می‌کرد و در این بین بود که گرما به یکباره تنش رو به لرزه درآورد و نسیمی روی پوستش حس کرد؛ لحظاتی بعد، یونگی بالا تنه‌اش رو با تردید خم کرد تا نیپل سینه‌ی کوچکش رو بین دندون‌هاش بگیره و زمزمه کنه که چقدر عالیه و با کلماتش بیشتر بهش نشون بده این لذت رو نباید از دست می‌داد، «بازم دلت می‌خواد برام بازی کنی؟»

دختر سری به طرفین تکون داد و دوباره کمر صاف شده‌ی یونگی رو بعد از اینکه یک بار دیگه نیپلش رو بین دندون‌هاش کشید، دید.
رد عرق از روش پاک شده بود اما هنوز عضلاتش قابل تشخیص بودن. یکی از پاهاش رو به نیم تنه‌ی بالاش چسبونده و دیگری بین پاهای خودش بی حرکت افتاده بود؛ اما نبضش رو می‌تونست به خوبی حس کنه؛ سر تا سر بدنش درگیر ضربان‌هایی شده بودن که قلبش طاقت تحملش رو نداشت و به اعضای دیگرش وارد کرده بودن.

گرمای جریان خون از زیر شکمش شروع می‌شد و تمام رون‌های لاغرش رو درگیر خودش می‌کرد. هر بار که بی اختیار خودش رو منقبض می‌کرد و عضو یونگی با برخورد بدنش، تا انتها واردش می‌شد، فشاری به زیر دلش می‌آورد که مطمئن می‌شد ارگاسم خوبی رو بعد از یک بار درد کشیدن، تجربه خواهد کرد و این کمک بیشتری بهش می‌کرد تا احساس بهتری داشته باشه و به حرکات بدن یونگی و عادات مردانه‌ی جذابش که نفس‌های صدادار و «هیس» کشیدن‌های طولانیه، خیره بشه.

اما هنوز با حس جدیدش کاملاً خو نگرفته و حرف‌های یونگی رو فراموش نکرده بود که پسر رپر از حرکت ایستاد و به آهستگی از سان فاصله گرفت. لحظه‌ای وحشت انتقامی که نمی‌دونست چه دلیلی می‌تونست داشته باشه، فلجش کرد اما ثانیه‌ها اونقدر براش طولانی شدن که نفهمید کی مچ هر دو پاش در یک دست یونگی گرفته شد و دوباره خودش رو وارد دختر کرد.

ناله‌ای که تبدیل به جیغ شد، همون اصواتی بودن که یونگی بیشتر از ملودی‌های جدید برای آلبومش، دنبالشون می‌گشت... اذیت کردن سان رو به یاد می‌آورد که وقتی توی استودیو به جای کار کردن روی موزیک، بدن همدیگه رو لمس می‌کردن، یونگی می‌خواست صدای جیغ و ناله‌هایی که بخاطر چشیدن لذت این هیجان به وجود سان تزریق شده رو ضبط کنه و با ساختن یک آهنگ فوق اروتیک، اون رو روز تولدش بهش هدیه بده و جلوی دوست‌هاش، پخشش کنه...

اما این حتی واکنش بدتری رو در پی داشت و پسر رو به خنده می‌انداخت؛ برعکس الان که می‌دونست دل‌تنگی رو می‌تونه حتی بلندتر از ارضا شدن نیاز نادیده گرفته شده‌ی سان، فریاد بزنه...

ضربه‌هاش تندتر و نامنظم‌تر شده بودن و پاهای دختر رو طوری محکم گرفته بود که مطمئن باشه با هر ضربه به بالا پرت نمی‌شه و به همون اندازه‌ای که نیاز هست می‌تونه اون رو به نقطه اوجش نزدیک کنه.

کم کم خودش هم داشت دوباره بخاطر ناله‌هایی که فرکانسشون کم و زیاد می‌شد، سفت‌تر شدن عضوش رو حس می‌کرد. نفس‌های صدادار سان به اینکه کام خودش هم دوباره اون رو پر کنه، تحریکش می‌کرد و هیچ اهمیتی نمی‌داد که بین ضربه‌هاش و وقتی که کاملاً روی بدنش خودش رو کشیده، کاندوم رو درآورده...

خم کردن پاهای سان تا جایی که زانوهاش رو به چونه‌اش بچسبونه و دوباره زمزمه کنه، «حالا چی؟» و حرکتش رو با ضربه‌ای محکم متوقف کرد، «خوبه، نه؟» قدم آخرش بود... برای اینکه حرفی ازش بشنوه.
- یون... گی... حرکت کن... فـــــــــــاااااااک

هق هقی که اشکی در پی نداشت و هر چیزی که بود بخاطر التماس برای رسیدن به همون نقطه شیرین و پروازی که هیچ تجربه‌ای مشابهش نیست، بود...

نیشخندی که زد ابداً مورد علاقه‌ی دختر نبود؛ می‌دونست نتیجه‌اش اذیت کردنش هست اما واقعاً خواستار این بود که برای جبران حس و حال بدش، کوتاه بیاد و دست از بازی کردن برداره.
- نمی‌خوای به جاش تا صبح داخلت بمونه؟

اخم‌های دختر در هم کشیده شد و گره‌ای که روی چهره‌اش افتاد، ناله معترضانه‌اش رو هم بلند کرد تا یونگی دست از اذیت کردنش برداره و حرکات کمرش رو از سر بگیره. اما قبل از اون دوست داشت برهنگی‌ای که پستی و بلندی‌های کم ارتفاع بدنش رو نشون میدن رو با دقت بیشتری تماشا و لمس کنه؛ شکمش رو که مدام منقبض می‌شد و سینه‌هایی که بخاطر دراز کشیدنش، تقریباً همسطح بدنش به نظر می‌رسیدن اما هنوز هم رنگ گوشتی نیپلش برای مکیده شدن وسوسه انگیز بود...

You're My Heroine [Yoongi x Girl | Ongoing] Where stories live. Discover now