Part2

1K 95 0
                                    

پیشونیش رو به در چوبی چسبوند و چشمهاش رو بست.

صدای بوسه، ناله‌های ریز و صدای بم تهیونگ؛ تنها چیزی که کم داشتن مزاحمت بود.

و جونگکوک آدمی نبود که به کمبودهای فرد موردعلاقش بی‌تفاوت باشه. پیشونیش رو از در جدا کرد و پوزخندی روی لبش جا داد. با کشیدن دومین در کشویی وارد کلاس شد و با گوشه چشم تونست برق سوئیچش رو ببینه.

چهره‌ی بهت زده و دستپاچه‌ی تهیونگ و دختری که حالا دو دکمه‌ی بالایی لباسش باز بود، تنها چیزی بود که دلش رو برای ثانیه‌ای خنک کرد.

"به نظر میرسه بد موقع مزاحم تدریس خصوصیتون شدم"

"فاک... جئون اینجا... چه غلطی میکنی"

دلش میخواست قهقهه بزنه ولی جلوی خودش رو گرفت و با انگشت، اشاره‌ای به سوئیچش کرد.

"باید یه‌جوری برمیگشتم خونه یا نه؟"

به طرف میز رفت و سوئیچ رو برداشت. خواست از کارگاه خارج شه که دستی دور بازوش حلقه شد و متوقفش کرد.

"تو امشب چیزی ندیدی"

زبونش رو روی لبش کشید و برگشت. حالا میتونست به خاطر اختلاف قدشون، از بالا چهره‌ی جوان استادش رو نگاه کنه!

"من چیزی ندیدم... جز اینکه استادم داشت با یکی از شاگردهاش..."

مکثی کرد و ادامه داد:

"اونم درست توی کارگاهش عشق‌بازی میکرد"

"جئون جونگ‌کوک"

اسمش با حرص مشهودی صدا زده شد و جونگکوک از لحن قاطعش لذت میبرد. یعنی میشد روزی برای اون هم از این لحن استفاده کنه؟

اینکه چطور سعی داشت خودش رو نترس جلوه بده... ولی فقط کافی بود جونگ‌کوک لب باز کنه تا تهیونگ دیگه نتونه تو صورت هیچ کدوم از شاگردهاش نگاهی بندازه، براش به طرز عجیبی کیوت بود‌.

"غیر از اینه استاد؟"

"این فقط یه بوسه بود... به کدوم دلیل احمقانه‌ای داری درمورد عشق‌بازی صحبت میکنی؟"

نگاه کلافه‌اش رو چرخوند و به صورت رنگ‌پریده‌ی دختر رسید.

"هیچ مردی نمیتونه جلوی خودش رو بگیره... اونم وقتی پارتنرش همراهشه و دیکش حسابی توی شلوارش جا تنگ کرده"

دستش رو بالا آورد و روی عضو برآمده‌ی تهیونگ گذاشت.

"کافی بود این در هیچوقت باز نشه تا به اون تیکه هم برسید"

دستش رو پس زد و بعد لباسش بین انگشتهای پسر مچاله شد.

"به تو ربطی نداره این زندگی شخصی منه و تنها نگرانیم بابت تفکر شاگردام نسبت به خودمه! پس تو همین الان میری و جلسه بعد مثل همیشه بدون اینکه دهنتو باز کنی پشت میز فاکیت میشینی"

"تهیونگ ولش کن"

صدای دختر بود که تهیونگ رو به خودش آورد و باعث شد پارچه‌ی لباس گرون قیمت جونگکوک رو رها کنه.

قدمی به عقب برداشت و لباسش رو مرتب کرد‌. حاضر بود بین انگشتهاش خفه شه ولی اون دختر هیچوقت اونجا نباشه تا نجاتش بده.

"به هرحال روابطت هیچ ربطی به من نداره و این خودت بودی که نقطه‌ضعفتو بهم نشون دادی استاد"

پوزخندی زد و از اونجا خارج شد‌. دوباره از اون لحن سردش استفاده کرده بود و خوب میدونست اون طرز حرف زدن چه تاثیری روی فرد مقابلش میزاره.

سوئیچ رو توی دستش چرخوند و در ماشین رو باز کرد. پشت فرمون نشست و بعد از روشن کردنش، پاش رو روی پدال گاز فشار داد.

موبایلش رو توی دست گرفت و شماره‌ای رو وارد کرد. بعد از فشار دادن آیکون سبزرنگ اون رو کنار گوشش گذاشت و با دست دیگه‌اش فرمون رو چرخوند. طولی نکشید که تماس برقرار شد و تونست صدای مرد رو بشنوه.

"قربان؟"

"میخوام یکی دیگه رو بی‌سروصدا برام شکار کنی... وان!"

تماس توی ثانیه‌های کوتاهی به پایان رسید و گوشیش رو روی صندلی کنارش پرت کرد.

خیلی وقت بود دلش میخواست این‌کارو انجام بده و امشب خود تهیونگ بود که جرقه‌اش رو زد و باید منتظر انفجار انبار باروت میشد.

........

سلام خوشگلا

اگه با این ورژن "کوکوی" میخونید حتما توی نظرات قشنگتون ذکر کنید..

𝐇𝐮𝐧𝐭𝐞𝐫 | KookvWhere stories live. Discover now