Part8

410 36 2
                                    

فلش‌بک به یک هفته قبل]

چشم‌هاش رو باز کرد و خودش رو دست بسته، توی اتاقی سرتاسر سفید دید. سرش هنوز به خاطر بیهوشی چندساعت قبل درد میکرد و چشم‌هاش به خاطر روشنایی اتاق می‌سوخت.

"بیدار شدی؟"

نگاهش رو چرخوند و با ندیدن هیچ فردی، اخم روی پیشونیش نشست. همیشه از این بازی مسخره‌ی رئیسش بدش میومد. چرا وقتی می‌تونستن رودر رو صحبت کنن، از دستگاه‌های صوتی استفاده می‌کرد؟

"لازم نبود منو بدزدید!"

"وقت کافی نداشتیم... جئون کنترلت می‌کرد!"

تاجایی که میتونست کمرش رو صاف کرد و بعد از به گوش رسیدن صدای شکستن دلنشین قلنج‌هاش، دوباره به حالت قبلی برگشت.

"برای چی دست‌و پامو بستین؟"

"احمق! بهت گفته بودم توی اولین فرصتی که پیدا کردی باید بفرستیش به جهنم و تو چیکار کردی؟"

"بس کن رئیس داشتم تلاشمو می‌کردم مگه ندیدی چی‌شد؟"

"خفه‌شو... تو عاشقش شدی."

مکثی کرد و چشم‌هاش رو بست. لبخندی که درحال شکل گرفتن بود رو جمع کرد و سرش رو تکون داد. اون اتاق تماما سفید عصبیش می‌کرد. احساس معلق بودن داشت و صدایی که داخلش اکو می‌شد جلوی تمرکز کردن رو می‌گرفت. شاید نباید هیچوقت پا به اتاق پدرش می‌گذاشت و با مدارکش بازی می‌کرد‌. الان حداقل قاتل، جاسوس، خلافکار و لایق هر صفت دیگه‌ای که تاحالا به‌دست آورده بود، نمی‌شد. شاید بعد از گرفتن مدرک دانشگاهی یه شغل مناسب برای خودش پیدا و ازدواج میکرد و درنهایت طعم خوشبختی رو می‌چشید!

"پدر!"

"من پدر تو نیستم... یادت رفته؟ تو از وقتی به عنوان جاسوس مشغول تربیت شدی کل خانواده‌ات رو از دست دادی!"

"ولی اینا قوانین تو هستن! می‌تونستی برای تنها پسرت نادیده‌اشون بگیری..."

"اون... چون اون... خدای من! نمی‌تونستم بهش آسیب برسونم."

"وای اون دوست‌دختر عزیزت رو کشت."

"فکر کردی نمی‌دونستم سوآ جاسوس توئه؟ دختر بی‌چاره در ازای گرفتن پول زندگی و خانواده‌اش رو از دست داد."

سکوت دوباره مهمون گوش‌هاش شد. انگار که پسر همیشه یک‌قدم از پدرش جلوتر بود! سرش رو به سمت بالا پرت کرد تا موهایی که جلوی چشمش رو گرفته بودن کنار برن.

این اتاق رو خوب میشناخت. یه روش شکنجه کاملاً هوشمندانه. شکنجه‌ی سفید! آخرین باری که اینجا گیر افتاده بود مربوط به زمانی می‌شد که چیزی تا لو رفتن توسط افراد جئون نمونده بود، هرچند همه‌چیز حتی جونش رو مدیون مایا می‌دونست. اون دختر ریز اندام، جونش رو فدا کرد تا اسمی از تهیونگ نبره ولی کیم‌ِ بزرگ حتی به خودش زحمت نداد مراسم مناسبی برای یکی از بهترین افرادش بگیره!

𝐇𝐮𝐧𝐭𝐞𝐫 | KookvWhere stories live. Discover now