تماسش رو قطع کرد و دوباره وارد اتاق شد، مادرش بیدار بود و با دیدن جونگکوک لبهاش بعد از مدتها به لبخند باز شدن."کوکی شیرین من"
جلو رفت و تن ضعیفِ زن رو به آغوش کشید. حسی که خیلی وقت پیش توی دلش خاموش بود با لمس کوچیکی از طرف مادرش، دوباره بین گلبولهای سرخرنگ خونش به جریان افتاد و وجودش رو پر کرد.
شیرین و نرم؛ مثل تیکهای کیک شکلاتی که توی سرمای زمستون، تنش رو گرم میکرد. شخص جئون جونگکوک، پشت در اتاق جا موند و از پوستهی سنگیش بیرون اومد؛ حالا کوکی کوچولوی چندسال پیش بود که کنار مادرش آروم میگرفت.
"کوکی چرا حرف نمیزنه؟"
"کوکی خیلی دلتنگت بود مامان"
با فکر اینکه ممکنه خیلی زود از دستش بده، حلقه دستهاش رو دور بدن زن محکمتر و قفسهی سینهش رو پر از عطر ملایم تنش، کرد.
* * *
قاشق دیگهای رو پر از سوپ کرد و نزدیک لبهای مادرش برد. ذهنش درگیر تماس چندساعت پیش بود. وان، بهش خبر داد که رفتار مشکوکی اطراف خونهی تهیونگ عزیزش دیده و بعد کبودی زیر چشمش که نشون میداد درگیری صورت گرفته، دلش میخواست همین الان برگرده، مطمئن بود پسرش تا الان حسابی ترسیده البته اون نمیدونست که تهیونگ الان خوابه!
"دیگه نمیخورم"
نگاهش رو به سمت صورت رنگپریدهی مادرش چرخوند و لبخندی زد. سرش رو تکون داد و بعد از بوسیدن پیشونیِ زن، ظرف غذا رو برداشت و به سمت در رفت.
پرستار رو صدا زد و بعد از پرت کردن ظرف فلزی روی میز چرخداری که به همراه داشت، به داخل برگشت، باید از بین دوتا از عزیزهاش یکی رو انتخاب میکرد. شاید بهتر بود بیشتر کنار مادرش میموند و میتونست محافظت از تهیونگ رو به فرد دیگهای بسپره!
سرش رو تکون داد و بعد از برداشتن کتش، از مادرش خداحافظی کرد، وقت ملاقات تموم شده بود. از بیمارستان خارج شد و خودش رو به اولین هتل رسوند. اتاق سادهای رو برای دو شب رزرو کرد و بلاخره تن خستهاش رو روی تخت انداخت.
شلوغی، کلمهای که ازش تنفر داشت و خوشحال بود که توی این مورد، فقط خودش نیست! بیشتر آدما از شلوغی بیزارن... ولی از تنهایی هم خوششون نمیومد اما جونگکوک ازش لذت میبرد.
غذا میخورد، میخوابید، کار میکرد، مسافرتهای کاری و غیره! تمام مدت زندگیش به همین منوال میگذشت و این چیزی نبود که اذیتش کنه شاید نمیتونست دلتنگ چیزی باشه که هیچوقت نداشت اما حالا وضع فرق میکرد. جدیدا وقتی زوجی رو توی خیابون یا کلابها میدید، حسرت میخورد، موضوعاتی که هیچوقت بهشون دقت نکرده بود حالا به شدت توی چشمش بودن اینکه چیکار باید برای پارتنرش انجام بده، سوالی بود که هر روز توی سایتهای مختلف گوگل سرچ میکرد. اون برای تهیونگ چیکار کرد؟ دوست دخترش رو کشت صرفا جهت اینکه ازش خوشش نمیومد.
YOU ARE READING
𝐇𝐮𝐧𝐭𝐞𝐫 | Kookv
Actionخلاصه: جونگکوک مافیایی که حسابی عاشق و دلبسته تهیونگ میشه و همزمان بدترین بازی دنیا رو باهاش راه میندازه! تهیونگ صاحب یه کارگاه چرمدوزی که جونگکوک توش ثبت نام میکنه و برای محافظت از اون پسر به هرکسی که بتونه آسیب میزنه، حسابی تهیونگ رو میترسونه...