Part3

1K 106 3
                                    


دستش رو جلوی چشمش گرفت و نگاهش رو به عقربه‌های کوچیک ساعت‌مچیش داد. وقتش بود کلاس رو شروع کنه پس با کشیدن در کشویی، وارد کارگاه شد. به سمت میزش رفت و نگاه تنفرآمیزی به پسر که بهش پوزخند میزد انداخت‌. هنوز بابت قضیه‌ی دوشب پیش خیالش راحت نشده بود و موجود رومخی به‌نام جئون‌ جونگ‌کوک عصبیش میکرد.


دسته‌گل روی میز رو برداشت و کنار بقیه انداخت. تشخیص اینکه کی هر‌روز اون‌ها رو براش میاره سخت نبود و تهیونگ اصلا دلیل کار شاگردش رو نمیدونست‌... یا شاید دلش نمیخواست که بدونه!

طبق عادت نگاهش رو دور تا دور کارگاه چرخوند و با دیدن جای‌خالی پارتنرش آهی کشید. امید داشت اینجا ببینتش ولی دو روزی بود که خبری از دوست‌دختر عزیزش نداشت و نگاه‌های رو اعصاب جئون اعصابش رو بدتر میکرد.

همه چیز از اون‌شب عوض شده بود و این تهیونگ رو به شک مینداخت... اینکه نکنه سوآ و جونگ‌کوک با هم ارتباطی داشته باشن! دختر جواب پیام‌هاش رو نمیداد و حتی به خونه هم برنگشته بود.

امروز صبح به اداره پلیس رفت و شنید که باید چهل و هشت ساعت از گم‌شدنش بگذره تا اسمش رو ثبت کنن و هنوز چهارساعت از اون زمان باقی مونده بود.

خانواده‌اش حتی اهمیت نمیدادن که اون کجاست و آرزوی مرگش رو داشتن. دختری که با اعتراف پیش پدر و مادرش، طرد شده بود. و لقب هرزه رو بهش دادن، از نظر اون خانواده... همون بهتر که گم‌و‌گور میشد.

البته این قضیه چیزی نبود که باعث شه سوآ جلوی علاقه‌اش نسبت به مرد رو بگیره! صرف‌نظر از اینکه خانواده‌ی مذهبی و معتقدش چقدر مخالف این رابطه‌ی قبل ازدواج هستن.

مشغول توضیح دادن موضوع جدیدِ دوخت‌ و‌ دوز بود ولی هیچ تمرکزی نداشت، حتی چندباری اشتباهاً سوزن رو توی انگشتش فرو کرد و باعث شد زخمی به‌جای بمونه.

"استاد به نظر میرسه حالتون خوب نیست"

با شنیدن صدای یکی از شاگردهاش سرش رو بالا آورد و نگاهی انداخت.

"بهتر نیست امروز زودتر تعطیل کنیم؟"

سرش رو تکون داد و خواست مخالفت کنه که لرزشی رو توی جیبش حس کرد. با عجله چرم توی دستش رو روی میز پرت کرد و موبایلش رو درآورد. هیچ نوتیفی از سوآ دریافت نکرده بود و این توی ذوقش میزد، ناامیدانه پیام ناشناس رو باز کرد.

یه فیلم بدون هیچ توضیحاتی، از اونجایی که شماره ناشناس بود، تصور کرد شاید کسی به اشتباه پیامی براش ارسال کرده و به همین‌خاطر اهمیتی نشون نداد؛ خواست گوشی رو توی جیبش فرو ببره که پیام جدیدی روی صفحه خودنمایی کرد.

"به نفعته فیلم رو تا آخر نگاه کنی کیم‌تهیونگ... تو که نمیخوای آخرین تصویر از دوست‌دختر عزیزت رو از دست بدی؟"

𝐇𝐮𝐧𝐭𝐞𝐫 | KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora