جیمین تا اسم تهیونگ و شنید با تعجب سرش رو بالا اورد و به تهیونگ که کاملا خنثی داشت بهش نگاه میکرد زل زد
تهیونگ پزخند صدا داری زد و یاد دوران دبیرستان افتاد
*فلش بک*
تازه وارد مدرسه شد و توی حیاط روی یه نیمکت خالی نشست و اطراف نگاه میکرد تا چشمش به دختر و پسری افتاد که داشتن همو میبوسیدن و توی حلق هم بودن با نگاه چندش سرش رو پایین اورد.
.
.
جیمین بلند شد و به سمت کلاس حرکت کرد متوجه شد چند نفر کل حیاط رو تعقیبش میکنن برا ی همین سرعتش رو بیشتر کرد متوجه شد که کسایی هم که تعقیبش میکردن هم سرعتشون رو بیشتر کردن تا خواست بدوعع دید یکی دستاش و گرفت و دهنش رو نگه داشت و اونو بزور سمت پشت بوم بردن
.
.
چشماش و اروم باز کرد.
بین شیش نفر بادیدن تهیونگ و چهره ی جذاب و خشنش بدنش یه لرزه ای رفت و شروع کرد به تقلا کردن اون نامردا دست و پای جیمین و بسته بودن و میخواستن اذیتش کنن.
تهیونگ بقیه رو کنار زد و نزدیک جیمین شد رو یه زانوش نشست و صورت جیمین و گرفت و کشید بالا و گفت
-این جوجه مال منه
________________________
من اومدم😊
گفتم که زیاد میام😂
خب میدونم کمه ولی باید همینجا تموم میشد🎧
خب خب خب
کسایی که میخونین و ووت و نظرنمیدین
شرط ووت بزارم؟
خب بازم میگم لطفا ووت و کامت بدید ایکبیریای کیوتم🤍💍🐣🫂
YOU ARE READING
mafia city[vmin]
Fanfictionیک هفته بود که داشت میگشت هی زیر لب میگفت -اون حرومزاده ها کجا بردنش؟ با صدای دوستش همه ی استرسش رو کنار زد و برگشت سمتش -تهیونگ... پیداش کردیم. کاپر اصلی: ویمین کاپل فرعی: یونگکوک، نامجین ژانر: رومنس، اکشن، اسمات، درام،امپرگ