جونگکوک پرسید و بعد از اینکه جوابی دریافت نکرد از گفتش پشیمون شد و نگاهش رو به جیمین داد که توی چشماش اشک حلقه زده بود. میخواست بحث روعوض کنه و با جیمین به اتاقش برن که با صدای اروم سوهی سرجاش وایساد
-اممم.. خب نه.... بلخره اون شوهرم بود و.....
به اینجای حرفش کره رسید مکث کرد و متوجه شد جیمین هم سد محکم چشماش شکسته شد و هردو ی اونها قطره اشکی روی صورتشون سر خورد.
-وای منو ببخشید باعث شدم ناراحت بشین من نمیخواستم که اذیت شین و دوباره تسلیت میگم.جیمین اگه میشه میتونیم بریم تو اتاقت باهات کار دارم؟!جیمین که خوب میدونست جونگکوک میخواد راجب چی باهاش حرف بزنه به تکون دادن سرش به علامت مثبت اکتفا مرد و بعد از بوسیدن گونه ی مادرش به همراه جونگکوک به سمت اتاق رفتن.
-خب منتظرم... تعریف کن پارک جیمین.
بعد از وارد شدن به اتاق جونگکوک انگار یک ادم دیگه ای شده بود و لحن خونسر که رگه های عصبی در اون پیدا بود گفتو جیمین متعجب از لحنش جواب داد
+منظو....منظورت چیه؟
بعد از اتمام جملش پاهاش شل شد و قبل از افتادن جونگکوک اونو گرفت.به خاطر سکس شبش بود و خب این چیزا بعد سکس عادی بود ولی جونگکوک از اینکه جیمین به جای اینکه از اولین سکسش لذت ببره اجباری تحملش کرد خیلی ناراحت بود.همینطور چیز دیگه ای بود که به کلی به قفسه ی سینش فشار میاورد.
ولی اینکه جیمین با اینکه درد داشت طوری رفتار میکردکه انگار چیزی نشده اصبانیش میکرد
-چرا طوری رفتار میکنی انگار چیزی نشده وقتی میدونی از همه چی خبر دارم!؟
+ب.. بین جونگکوک.... اینا همش یه سوئتفاهم بود و خب..... خب همش زیر سر اون ه... هرزه بود اون عوضی.هق..
جونگکوک با شنیدن هق جیمین اونو به اغوشی گرم دعوت کردو موهاشو نوازش کرد تا اروم شه و بعد حسابی ازش بازجویی کنه.
-جیمین من یه جورایی میدونم اونجا چه اتفاقی افتاد و نیازی نیست که راجبش حرف بزنی ولی..... ولی چرا؟ جیمین تو از تهیونگ خوشت میاد؟
جیمین که تا اون لحظه در اغوش بهترین و تنها دوستش احساس ارامش میکرد با تمام شدن حرف کوک و جمله ی آخرش باعث شد جیمین از بغلش بیرون بیاد و با چشمایی متعجب به جونگکوک زل بزنه.
+کوک.... تو میفهمی داری چی میگی؟ نه اینطور نیست و قرار نیست من ازش خوشم بیاد! خودت خوب میدی ازش بدم میاد مخصوصا.... بعد امشب.
ولی برعکس حرفش ته دلش یه احساسی داشت و خب از خودش میپرسید چرا اون لحظه تهیونگ رو پس نزده بود؟ حتما چون شوکه شده بودوخب شاید یه کراش کوچولو روی تهیونگ داشت ولی عشق؟! نه امکان نداره کسی عاشق کابوسش بشه.!جیمین تقریبا جمله ی اخرش به کوک رو فریاد زد و اتاق چند لحظه در سکوت بوداما چشم های بی قرار جونگکوک از روی چشم مرواریدی جیمین تکون نمیخورد و مرور اتفاق توی بار باعث میشد قلبش درد بگیره.
بلخره بعد از چنددقیقه جونگکوک سکوت سنگینی که به وجود اومده بودرو شکست و از جیمین که با بهت بهش نگاه میکرد پرسید
-جیمین..... باید بزام تعریف کنی من میتونم کمکت کنم من دوستتم باشه؟ پس ناراحت نباش و باهام حرف بزن هوم؟
جیمین لحظه ای مکث کرد اما باخودش فکر کرد اگه با کسی راجبش حرف بزنه ممکنه از بغض روی گلوش که بزور کنترلش میکرد کم بشه پس شروع کردبه تعریف کردن
+ب.. ببین کوک میدونی که بابام سال پیش مرد و میدونی اخرین حرفش به من چی بود؟ او.. اون به من گفت تا از کسی خوشم نیومد و بهش اعتماد کامل نداشتم باهاش رابطه نداشته باشم و میدونی چی شد؟ نتونستم به خواستش عمل کنم چون تو بار اتفاقی دستم به دکمه ی لعنتی ی لباس تهیونگ گیر کردو افتادم. اونم فکر کرد... فکر کرد میخوام تحریکش کنم یا چی بعدشم اومد بهم گفت خودت شروع کردی ولی بقیش یکم درد داره و خب بعدشم که.......
-بعدش چی جیمین؟
صدای بلند و جدی ی جونگکوک باعث شد لرزی به تن جیمین بیافته و تمام تلاشش رو برای ادامه دادن به حرفش بکنه
+ب.. بین کوک.... او.. اون.. بعد منو برد تو... اتاق و..
-تمومش کن! بسه دیگه نمیخوام بشنوم جیمین!!
جیمین با شنیدن صدای جونگکوک لرزش بدنش بیشتر شدو با جمله ی «میرم اب بیارم اروم شی» زود اتاق رو ترک کرد.
YOU ARE READING
mafia city[vmin]
Fanfictionیک هفته بود که داشت میگشت هی زیر لب میگفت -اون حرومزاده ها کجا بردنش؟ با صدای دوستش همه ی استرسش رو کنار زد و برگشت سمتش -تهیونگ... پیداش کردیم. کاپر اصلی: ویمین کاپل فرعی: یونگکوک، نامجین ژانر: رومنس، اکشن، اسمات، درام،امپرگ