Part 8

189 16 0
                                    

Writer:

هیونجین : بهش نمیگم به یه شرط.
جیسونگ : چه شرطی؟

خیره و تیز نگاهش رو به لب های صورتی و کوچک جیسونگ داد و شرطش رو بازگو کرد:

هیونجین : یه بار دیگه همو ببوسیم.
جیسونگ : چ...چی؟!!

با تعجب و البته وحشت چنگی به یقه پیرهنش زد و آهسته دهن باز کرد:

جیسونگ : تو دیوونه شدی؟

نگاهش از روی لب های جیسونگ برداشته نشد و همونطور خیره نگاهش می کرد.
آره دیوونه شده...
دیوونه شده که میخواد لب های نامزد هیونگش رو ببوسه!!
اما آخه چه کار میتونه بکنه وقتی که دلش پیش این پسر عجیب و بانمک گیر کرده؟
نیشخندی زد و جواب داد:

هیونجین : آره دیوونه شدم و این آخرین باره.
جیسونگ : چه تضمینی داره که دوباره تهدیدم نکنی؟
هیونجین : نگران نباش؛ مینهو هیونگ دوست صمیمی منه و نمیخوام باهاش درگیر بشم؛ پس فقط بیا برای آخرین بار همو ببوسیم.

هوفی کشید.
اگه آخرین باره؛ مشکلی نداره که کمی به خودش حال بده!
در هر صورت مینهو که فعلا قصد بوسیدنش رو نداره و جیسونگ نمیتونه مدت زیادی رو بدون بوسه و سکس بگذرونه.
نگاهش رو به لب های هیونجین دوخت و با سرش اجازه رو صادر کرد.
بدون لحظه ای مکث به سرش زاویه داد و لب هاش رو به لب های جیسونگ چسبوند و به آرومی مالید.
کمی بعد به بوسه قدرت داد؛ لب پایین جیسونگ رو بین لب هاش گرفت و شروع به بوسیدن کرد.
بالا و پایین لب هاش رو می مکید و توی دهنش ناله می کرد.
چه قدر این بوسه شیرینه!!
هردو چشماشون رو بسته بودن و به لب های هم مک می زدن.
شوقی به دلش افتاد...
چرا مکیدن و بوسیدن لب های این پسر حس خوبی بهش میده؟
چرا این قدر لب هاش نرم و کوچولوئه؟
چرا طعم دهنش انقدر خوشمزه اس؟
این چراها اون رو برای بیشتر بوسیدن جیسونگ تحریک می کرد و باعث می شد تا مکش های عمیقش کم کم صدادار و خیس بشن ولی فقط این نبود...
همکاری پسر خانواده هان برای این بوسه، اون رو بیشتر تحریک می کرد تا این پسر رو برای خودش بخواد!!
بین بوسه دم عمیقی گرفت و دستاش رو به سرعت دور بدن پسر کوتاه تر گره زد.
جیسونگ رو محکم توی آغوشش فشرد و همزمان با بوسه های سریع و عمیقش، اون لب های کوچولو و صورتی می لیسید.
لبخندی بین بوسه روی لب های جیسونگ نشست.
این پسر هم مثل آدم های قبلی ای که باهاش بوسه رو تجربه کردن؛ شیفته لب هاش و دلباخته وجودش شده...!!
اون از این موضوع همیشه لذت می برد اما هیچ وقت بهشون دل نمی داد.
همیشه به دنبال کسی بود که خودش دلباخته وجود اون بشه و الان اون فرد پیدا شده...
"مینهو" ... این فرد تنها کسی بود که تا به حال اون رو رد کرده و این موضوع باعث شده که پسر عزیز خانواده هان ازش خوشش بیاد.
همونطور که مشغول بوسه بودن؛ صدایی تهدید وار به گوش هردو رسید.

مینسو : به به!! عجب صحنه ای!!

کف دستاش رو روی سینه های هیونجین گذاشت و ناگهانی اون رو به عقب هل داد و لب هاشون رو جدا کرد.
هردو با تعجب و البته ترس به مینسو خیره شدن...!
خب دیگه بدبختی به سراغشون اومد.
کسی که نباید می فهمید؛ از این بوسه با خبر شد و بدتر از همه این بود که این اتفاق رو با چشمای خودش دید...!!
اخم غلیظی روی پیشونی جیسونگ ظاهر شد.
حالا باید چه غلطی می کرد؟
مینسو ازش متنفر بود و غیرممکنه که حرفی به مینهو و خانواده اش نزنه!!
نیشخندی روی لب های مینسو نشست و دست به سینه ایستاد.

Fake Identity [minsung]Where stories live. Discover now