Part 10

390 27 8
                                    

Writer :

جیسونگ : آره حقیقت داره ... من اون پسره رو بوسیدم!
مینهو : چ ... چی؟!

نفسش برید و نگاهش توی چشمای پسر کوچکتر قفل شد.
چه طور می تونست به این راحتی این جمله رو به زبون بیاره؟
از خودش شرم نمی کرد؟
هنوز نیومده کلی مشکل به وجود آورده بود.
دلش می خواست فریاد بزنه تا دردی که روی قلبش سنگینی می کرد رو آروم کنه اما نمی تونست.
اون توی مخمصه بود ... مخمصه ای که نمی تونست بدون فلیکسی که حالا هان جیسونگه، رها بشه؛ به همین خاطر سکوت کرد ولی روحش به طور کل آسیب دید.
اون می ترسید که اگه با جیسونگ بحث و جدل کنه؛ اون پسر لجباز این ازدواج رو بهم بزنه.
اشک توی چشماش حلقه زد و نگاهش رو از چشمای کنجکاو جیسونگ گرفت.
پسر خانواده هان برای واکنش مرد مقابلش کنجکاو بود اما انگار اون قصد بحث و دعوا نداره.
آب دهنش رو قورت داد و کمی به مرد بزرگتر نزدیک شد و زمانی که قسمتی از جمله اش رو به زبون آورد؛ مینهو از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

جیسونگ : بذار برات توضیح...

مات و مبهوت به در اتاق زل زد...!!
انتظار این مورد رو نداشت.
چرا اون مرد اینجوری کرد؟
چرا فقط سرش داد نمیکشه و تنبیهش نمی کنه؟!
کمی منتظر موند تا مینهو برگرده اما خبری ازش نشد.
هوفی کشید و روی تخت دراز کشید.
انگار بدجوری گند زده بود...

جیسونگ : لعنت به این زندگییی!!

نمی تونست آروم بگیره.
سکوت مرد بزرگتر قلبش رو به آتیش کشیده و ذهنش رو کلافه کرده.
باید باهاش حرف بزنه و بگه که کارش احمقانه بوده...!
از روی تخت بلند شد تا از اتاق بیرون بره که در اتاق ناگهانی باز شد و مرد بزرگتر داخل اتاق شد.
جیسونگ لبخندی زد و به طرفش رفت و لب باز کرد:

جیسونگ : بزار برات توضیح بدم؛ راستش من...

بی تفاوت و بدون اینکه نگاهی به پسرخانواده هان بندازه؛ از کنارش رد شد و به طرف تخت خواب رفت.
چشمای جیسونگ از شدت تعجب گرد شد و با حرص به مینهو نگاه کرد و عصبانی دهن باز کرد و لب زد:

جیسونگ : تو چرا اینجوری میکنی؟
عصبی هستی قبول دارم اما بذار برات توضیح بدم!

نه سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد و نه صدایی شنید.
مرد بزرگتر بی اعتنا به اون پتو رو تا روی سرش کشید تا بخوابه‌.
جیسونگ از حرص خنده کوتاهی کرد و دست به کمر ایستاد و گفت:

جیسونگ : ببین تو واقعا یه بچه ای.

بازم بی توجهی...
اون تاحالا انقدر بی توجهی ندیده بود و این موضوع حرصش رو درآورده بود.
کلافه و عصبی به طرف مینهو رفت و بالای سرش ایستاد و شروع به غر زدن کرد:

جیسونگ : تو چرا اینقدر حساسی لعنتی؟
این فقط یه بوسه بود؛ نه حسی توش بود و نه عشقی، پس چه مرگته؟
یااا با توئم...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 13, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Fake Identity [minsung]Where stories live. Discover now