𝐏𝐚𝐫𝐭 4

9 3 0
                                    


کیونگسو زیر چشمی نگاهی به پسر برنزه روبه رویش انداخت.
از اخم های درهمش مشخص بود شدیدا در افکارش غرق شده است خیلی دوست داشت بداند چه چیزی ذهن پسری که با چشم های غمگینش اورا زیر نظر میگرد را درگیر کرده است،سری تکان داد و چشم هایش را کلافه بست به او که ربطی نداشت انها حتی باهم صمیمی هم نبودند از جایش بلند و به سمت آشپزخانه رفت باید هرچه سریعتر فکری بحال شام امشبشان میکرد از ظهر چیزی نخورده بودند و مسلما بعد اتفاق هایی که افتاده بود همه خسته بودند باید استراحت میکردند.

کیونگسو غذای سبکی حاضر کرد و بقیه را صدا زد.غذا در سکوت خورده شد و خوشبختانه از سرو صداهای عجیب و غریب عمارت خبری نبود و تنها صدای برخورد قاشق با بشقاب ها برهم زننده سکوت سنگین عمارت بود.

بعد از صرف شام به ارامی کنار پله ها ایستادند،سهون داوطلبانه اولین نفر قدم روی پله ها گذاشت همینکه پایش را روی پله گذاشت ،ناگهان پله ها شروع به لرزیدن کردند سوهو جیغ بلندی کشید سهون اما به سختی تعادلش را حفظ کرد باز هم صداییی از جای نامشخصی بلند شد اینبار فقط گریه بود و فریاد های دردناک و پر از التماس

"نزنید ......لطفا منو نزنید"

پله ها به طرز وحشتناکی میلرزدید چن دستهایش را روی گوش هایش گذاشت و سرش را در سینه برادرش پنهان کرد.

در آنی عمارت غرق سکوت شد صداها قطع شده و لرزش پله ها تمام شدند.

سهون نگاهی به بقیه انداخت و از پله ها بالا رفت بقیه هم به ارامی پشت سرش حرکت کردند.

کیونگسو به ارامی دستش را پشت کمر سوهو میگذاشت و در راه رفتن کمکش میکرد.

طبقه دوم پر از اتاق های مختلف و سرویس حمام و دست شویی بود.

"اتاق ها سرویس خوابش چند نفره است؟"

شیومین پرسید و دست برادرش را محکم در دست گرفت.

چانیول به ارامی سرکی به اتاق های نزدیکش کشید.
"دونفره"

سهون سری تکان داد و نفسی از روی آسودگی کشید به خودش که نمیتوانست دروغ بگوید هیچ دلش نمیخواست در این عمارت تنهایی بخوابد.

سهون نگاهی به اتاق ها کرد
"باید اتاق ها بینمون تقسیم بشه نباید تنهایی بخوابیم "

سپس نگاهی به جمع انداخت
"من و سوهو و کیونگسو و ییشینگ داخل یک اتاق میمونیم بقیه هم توی اتاق کناری...."

چن با ترس حرف سهون را قطع کرد

"سهون شی نمیشه همه باهم یکجا بخوابیم؟"
سهون مردد نگاهی به اطرافش انداخت چانیول بجای سهون جواب داد

"نترس چن چیزی نمیشه اتفاقی برای هیچکس نمیافته"

هرچند هم خود چانیول و هم بقیه به حرفی که چانیول زد ایمان نداشتند.

چن به ناچار سری تکان داد و چمدانش را از کنار پایش برداشت.

چانیول ضربه ارامی به شانه چن زد
"نترس چن خودم هواتو دارم ما باهم توی یک اتاقیم خودم مراقبتم"

چشمکی ضمیمه حرفش کرد و جلوتر از بقیه وارد اتاقی شد.

بقیه هم به تبعیت از چانیول وارد اتاق شدند.

وسایل اتاق تماما قدیمی اما تمیز بودند درکمال تعجب حتی ذره ای خاک روی میز ها یا حتی روی زمین نبود.
چن با خستگی خودش را روی تختی انداخت نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست.

در اتاق کناری اما سهون وسایلش را گوشه ای انداخت و با نگرانی به سمت سوهو رفت و به آرامی دست هایش را در میان دست گرفت به قدری حرکتش آرام بود گویی که نسیم خنک بهاری به ارامی بوسه ای روی گونه گلبرگ های رز قرمز میزند.

با نگرانی مشغول وارسی دست هایش شد
"دست هات بهترن؟هنوزم دست هات میسوزن؟مسکن لازم نداری؟"

سوهو لبخند خسته ای به روی دوستش پاشید
"من خوبم سهونا نگران نباش دیگه دست هام نمیسوزن بیا بخابیم خسته ایم"

بکهیون به چشم های بسته چانیول نگاهی انداخت بنظر نمی امد  که خواب باشد.

"هی یول بیداری؟"
چانیول به ارامی چشم هایش را باز کرد و به سمت بکهیون چرخید.

"اره بیدارم چیزی شده؟چرا نمیخوابی؟"

بکهیون لپ هایش را باد کرد

"چان بنظرت در اینده چی در انتظارمونه؟"
"بنظرم هممون همینجا میمیریم"

بکهیون پوکر به چانیول خیره شد

"نمیترسی؟"
"از چی؟"
"از مردن"

"بنظرت اگه من بترسم هم فایده ای داره؟این چرخه طبیعته ما ب دنیا میام، زندگی میکنیم، زندگیمون رو با انتخاب هامون پیش میبریم و در اخر هم میمیریم.
ولی خوب میدونی ما خودمون انتخاب کردیم به این عمارت بیایم ، پس بنظرم باید پای انتخابی که کردیم وایسیم و میدونی اگه حتی بترسیم هم فایده ای نداره ، چون حتی همین الانش هم ما گیم اور شدیم بکهیون ، یه انتخاب غلط میتونه ادمو تا پای مرگ ببره ولی ما دقیقا لبه پرتگاهیم و چیزی تا مردنمون نمونده."

بکهیون سری تکان داد و چیزی نگفت

"شبت بخیر بکهیون"

شیومین کش و قوصی به بدنش داد و به ارامی لای پلک های بهم چسبیده اش را باز کرد.

با دیدن جای خالی چن اخمی کرد و از جایش بلند و به سمت سرویس بهداشتی گوشه اتاق رفت.شیر اب را باز کرد دست هایش را زیر ان گرفت  و منتظر شد تا اب بیاید ولی به جای اب قطره های قرمز رنگ خون سینک سفید رنگ را رنگی میکرد با وحشت به خون هایی که به جای اب روی دست هایش میریختند نگاه کرد
فریادی از روی ترس کشید بعد از چند ثانیه چانیول و بکهیون سراسیمه درب سرویس بهداشتی را باز کردند و با دیدن خونابه ای که روی دست های شیومین جریان داشت خشکشان زد.

بکهیون زودتر به خودش امد و سقلمه ای به چانیول خشک شده از ترس زد و به سمت شیومین رفتند.چانیول شیر اب را بست و بکهیون به شیومین کمک کرد روی تخت بنشیند.


سلام به همه بخاطر وقفه ای که توی آپ فیکشن ایجاد شد شرمندم این چند وقت درگیر کارای عروسیم و خود عروسیم بودم وقت ادیت و پارت گذاری رو نداشتم❤️

اگه فیکشنو میخونید ووت بدید و نظر هم فراموشتون نشه نظراتتون بهم خیلی انرژی میده.
بازم بخاطر وقفه ایجاد شده معذرت میخوام❤️
دوستتون دارم🫶❤️

Ai ajuns la finalul capitolelor publicate.

⏰ Ultima actualizare: Nov 24, 2023 ⏰

Adaugă această povestire la Biblioteca ta pentru a primi notificări despre capitolele noi!

𝐀𝐜𝐜𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | نفرین شدهUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum