از نظر جونگ کوک
داشتم با قهوه ام بازی میکردم تقریبا نیم ساعت میشه منتظره تهیونگم اخه گفت کار مهمی داره داشتم خسته میشدم که دیدم تهیونگ وارد کافه شد خیلی خوشحال بود سریع نشست
تهیونگ: ببخشید دیر شد..... خب زیاد منتظر موندی؟
جونگ کوک: مشکلی نیست حالا میخاستی چی بگویی که نمیشد پشت گوشی گفت؟ که منو تا اینجا اوردی؟
تهیونگ: کوک یادته گفتم من عاشق یک پسر شدم؟
جونگ کوک: اره خب چی شده ولت کرده؟
تهیونگ: نه بابا ولی خب بهش اعتراف کردم و میدونی چی شد... اونم قبول کرد و گفت اونم عاشقمه...
جونگ کوک: خب بخاطر این منو تا اینجا شکوندی؟
تهیونگ: نه.... فقط اون گفت باید هرچه سریعتر ازدواج کنیم....
جونگ کوک 😐: فک کنم سینگلی خیلی بهش فشار آورده.... حالا دلیلی یا چیزی گفت؟
تهیونگ: نه والا خودم اینقدر خوشحال شدم کلا یادم رفت دلیل بپرسم.... ولی خب این بهتره که منم دارم پیر میشم باید هرچه سریعتر ازدواج کنم و بچه های خودمو داشته باشم.....
جونگ کوک: مبارک باشه حالا کی میشه این زن داداش... یعنی منظورم شوهر دادش رو ببینیم...
تهیونگ: اره خب اونم فردا شب همه کسایی که نزدیک هستن رو دعوت کرده که باهاش آشنا بشه
جونگ کوک: باشه پس منم فردا زودتر میام خونه از سر کار....
(((((((((((((((((فردا شب))))))))))))))
جونگ کوک
نمیدونم چرا دلم اصلا ارومی نداره دستامم سرد شده چرا؟ مگه چه بلایی قراره سرم بیاد....
تهیونگ: خب دوستان معرفی میکنم این هم همسر آیندم..... و جیمین وارد سالن شد جونگ کوک باورش نمیشد که اون جیمینه هیچ صدایی نمی شنید و هیچ چی نمی دید اون جیمین بود عشق گذشته جونگ کوک بزار واضه تر بگم زندگی جونگ کوک بود
جیمین: سلام به همه .... اسم من جیمین هست یعنی پارک جیمین
جونگ کوک چند سال بود که صداش رو نشنیده بود حالا میفهمید چقدر دلتنگ این صدا بود خواست قدم برداره که دید دست تهیونگ دور کمر جیمین بود.... یه لحظه نکنه که تهیونگ عاشق جیمین شده نه این امکان نداشت جیمین مال خودشه و فقط خودش درسته خیلی خودخواه هست با اینکه خودش جیمین رو اذیت میکرد ولی بازم جیمین رو فقط واسه خودش میخاست نه فرد دیگه ای حتی برادرش
از نظر جیمین
تهیونگ: جیمین بیا بریم با برادرم آشنا شو و دست جیمین رو گرفت و پیش جونگ کوک رفت......
جیمین چند سالی بود که بدون اون زندگی کردم من بهش گفتم بمون ولی اون رفت بدون هیچ حرفی بدون اینکه بدونه که کی مقصر بود رفت ولی من الان اون جیمین ضعیف نیستم من تغییر کردم حالا جیمین مرده الان jm هست من فقط واسه انتقام از جونگ کوک اومدم نه اینکه من عاشق تهیونگ باشم
تهیونگ: خب جونگ کوک ایم دوست پسرم جیمین و همسر آیندم
جونگ کوک ساکت بود و فقط به جیمین زول زده بود...
جیمین: خوشبختم از اشنایی با شما آقای جیون جونگ کوک
///////////\//////////////////////////////////////////////////////
خب خدا خوشتون بیاد البته امید وارم چون این اولین فیکی هست که دارم مینویسم 🤧😅
میدونم کمه ولی قول میدم زود زود آپ کنم
YOU ARE READING
ویمینکوک
Romanceتهیونگ: کوک من فک میکنم عاشق شدم کوک: واقعا!! کی هست حالا اون دختر؟ تهیونگ: کوک من عاشق یه پسر شدم.... . . . . . . . . . چی میشه وقتی جونگکوک به ملاقات عشق تهیونگ بره و با جیمین روبرو شه . . . . . . . . . جیمین: دستمو ول کن کوک:...