ویو تهیونگ
دیگه نتونستم تحمل کنم سریع بیرون اومدم و توی ماشین نشستم نمیدونم که کجا میرم فقط الان نمیخام با هیچ کسی حرف بزنم.....تا جایی رانندگی کردم که وقتی به خود اومدم کنار یه پرت گاه رسیده بودم...... گلوم پر شده بود جوری که حتی درد میکرد..... چقدر من احمق بودم.... چقدر من احمق بودم که با من حرفای جونگ کوک اون شب هیچ چیزی رو نفهمیدم یا حتی با کارای عجیب غریبشون..... از ماشین پایین شدم و کنا ماشین نشستم زیر پام همه شهر دیده میشد و بعد چند دقیقه همه چی خیره شد من داشتم اشک میریختم..... حتی نمیتونستم داد بزنم خودمو جمع کردم و اروم خودمو بغل کردم شاید الان همه فک کنن من خیلی پسری ضعیفی ام ولی باور کنین اگه چند تا گولوله میخوردم اونقدر اسیب نمیدیدم.... یعنی تموم مدت من با گسی عاشقی کردم که اون عشق برادرم بوده الان نمیدونم مقصر کی است من؟... جیمین؟.... یا جونگ کوک؟...... نمیدونم چقدر اونجا بودم ولی فقط فهمیدم خیلی وقته که اینجا...... که دیدم بارون شروع کرد کم کم باریدن...... خدایا تو ام دلت برامم سوخت؟.. تو ام حس کردی؟....
ویو جیمینبعد اون حرفم رفتم توی اتاقم و نشستم صدای در اومد بیرون اومدم دیدم که جونگ کوک داشت میرفت.... اروم زمزمه کردم..... تا الان هیچوقت اینقدر دروغ بزرگ بهت نگفته بودم ولی الان مجبورم شدم دروغ بگم...... منم دلم میخاد گنارت باشم ولی الان خیلی دیره من نمیخام تهیونگ اشیب ببینه اونم بفهمه که برادرش با شوهرش قبلا عاشق و معشوق هم بودن نه اصلا نباید تهیونگ باید بویی از این حرفا ببره........
ویو جونگ کوک
خودم شکستن قلبمو شنیدم و این اولین بار نیست که قلبم شکسته ولی این اولسن باری است که خیلی درد کرد... من موردم با تموم حرفای جیمین من موردم الان کامل فهمیدم که هیچ جایی توی قلب جیمین واسه من نمونده..... من الان یک غریبه به اون قلبم...... از خونه رفتم بیرون.... حرکت کردم طرف بار.... نمیدونم چقدر نوشیدم ولی اصلا مست نمیضدم حتی الان مستی شراب هم منو مست نمیتونه....ویو جیمین
الان ساعت نزدیک به ۱۰ شب بود ولی هیچ خبری از تهیونگ و یا جونگ کوک نبود ولی من خیلی نگران جونگ کوک بودم چون میدونستم تهیونگ حالش خوبه و حتما توی شرکت کار زیاد داره ولی میترسیدم جونگ کوک رو چیزی بشه اخه دردسته که به من اسیب زده ولی میگن چشم عاشق کور است باور کنین دروغ نمیگن.....
بعد چند دقیقه صدای گوشیم اومد.... برداشتم صدای تهیونگ بود ولی خیلی اروم و لرزون بود..... جیمین.... بیا به این ادرسی که میدم و بدون هیچ حرفی قطع کرد..... منم سریع اماده شدم و خودمو به ادرسی که فرستاده بود رسوندم دیدم تهیونگ نشسته گریه میکنه منم سریع رفتم و بغلش کردم...... چی.... چیشده..... ته... تهیونگ... تو خوبی...؟
تهیونگ فقط بغلم کرد من درسته که عاشق ته ته نیستم ولی خوب نمیتونم گرسه هاشو ببسنم منم شروع کردم گریه کردن......
تهیونگ: جیمین...... دیگه ازادی میتونی که بری.... ـ
جیمین با چشمای با تعجب به تهیونگ زل زد......
جیمین: یعنی.... چی؟//////////////////////////////////////////////////////////////////
من سر نوشتن این پارت خیلی گریه کردم...
اصلا نمیدونم گناه و بی گناه کی است
نظر شما چیه؟
و خوشحال میشیم بهم ووت بدین بای بوس به سرتون 💋❤
YOU ARE READING
ویمینکوک
Romanceتهیونگ: کوک من فک میکنم عاشق شدم کوک: واقعا!! کی هست حالا اون دختر؟ تهیونگ: کوک من عاشق یه پسر شدم.... . . . . . . . . . چی میشه وقتی جونگکوک به ملاقات عشق تهیونگ بره و با جیمین روبرو شه . . . . . . . . . جیمین: دستمو ول کن کوک:...