جونگکوک
بعد رفتن جیمین دیگه نتونستم تحمل کنم با بغضی که داشتم بیرون رفتم میخاستم که داخل ماشینم بشینم که صدای تهیونگ اومد
تهیونگ: جونگ کوکا کجا میری؟؟
با اینکه گلوم خیلی پر بود با صدای آرومی گفتم: من کمی خسته ام و داخل ماشین شدم با سرعت رانندگی میکردم میخام جایی برم که کسی نباشه...تهیونگ
نمیدونم چی شده جونگکوک رو چرا اینقدر ناراحته نکنه که من کاری کرده باشم.... نه من که کاری نکردم
دیدم که جیمین داشت میومد سمتم....
جیمین: تهیونگ، جونگکوک کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم عزیزم گفت خیلی خسته ام و سریع رفت... دیدم چهره جیمین تغییر کرد ولی سریع گفت: تهیونگ منم خسته شدم کی مهمونی تموم میشه
تهیونگ: الان تموم میشه عزیزم بریمم داخل که بقیه منتظر ما هستنجیمین
میدونم زیاده رویی کردم ولی این کار من با کاری که جونگکوک در حقم کرد اصلا چیزی نبود حالا این شروع بازی هست جئون جونگکوک.....
بعد چند ساعت این مهمونی خسته کننده هم تموم شد رفتم پیش تهیونگ: تهیونگا من خسته ام میرم بخوابم
تهیونگ: باشه عزیزم منم خسته شدم.....
جیمین: پس من اول میرم حموم کنمتهیونگ
میخاستم لباسامو عوض کنم که صدای گوشیمو شنیدم مثل اینکه کسی زنگ زده رفتم گوشیمو گرفتم دیدم نوشته جونگکوک منم جواب دادم
تهیونگ: سلام کوکی چی شده؟
جونگکوک: از.... مال... من... دوری.... کن...
تهیونگ: جونگکوک خوبی چیزی شده درباره چی حرف میزنی؟
جونگکوک با داد گفت: گفتم.... ازش... دور... شو...
تهیونگ: جونگکوک کجایی ها؟... سریع بگو که بیام....
جونگکوک: نه.... نیا... اون.... تنها.... میشه...
تهیونگ: تو داری درباره کی حرف میزنی؟ جونگکوک واضع بگو
تا جونگکوک چیزی بگه یکی از گارسون های بار گوشیو گرفت: ببخشید اقا نمیدونم کی هستین ولی میشه بیای و این اقا رو با خودتون ببرید
تهیونگ: باشه الان میام فقط آدرس رو برام بفرستید
گارسون: باشه.....//////\///////////////////////////////////////////////////////////
فک کردین تموم شده نه برو پایین ادامه شو بخون
تهیونگ
خودمو رسوندم به آدرسی که اون گارسون فرستاده بود
داخل بار شدم، بار کلا خالی بود منم با چشمام دنبال جونگکوک گشتم که دیدم روی میز نشسته و گریه میکنهسریع رفتم بغلش کردم
تهیونگ: اروم باش کوکی.... اشش تموم شد... چرا گریه میکنی؟
جونگکوک: من.... خیلی.. انسان بدی.... یم
تهیونگ: اشش... الان مستی نمیدونی چی میگی بیا بیریم خونه
جونگکوک: من.... لیاقت اونو ندارم.... هق هق
تهیونگ: اشش... جونگکوکا گریه نکن تموم شد بیا پاشو بریم.....
جونگکوک: هق... هق
دیدم که خیلی حالش بده منم براید استایل بغلش کردم داخل ماشین گذاشتم....
تهیونگ: جونگکوک.... جونگکوکا..... دیدم که خوابیده بود حتما خیلی مست کرده بوده....
وقتی خونه رسیدم تازه یادم اومد وقتی که میرفتم هیچی به جیمین نگفتم... و حتما ناراحته چون این اولین شبش بود توی خونه جدیدمون....
جونگکوک رو بردم اتاق مهمونا بردم منم خیلی خسته شده رفتم اتاق دیدم که خوابیده منم آروم رفتم یک دوش گرفتم بیرون اومدم لباسای خوابمو پوشیدم که با میز پر از کیک و شمع مواجه شدم و گل ها.... وای خدا چطور یادم رفت امروز تاریخ آشنایم با جیمین بود.... وای حتما خیلی جیمین ناراحت شده و رفتم پیشش روی تخت دیدم آروم خوابیده بود.... منم کنارش خوابیدم......//////////////////\///////\////\\\///////////////////////////////
خب دوستان دیدن جونگکوک
کم بود همه چیو بگه..... دوستتون دارم
منتظر پارت بعدی..... بای ماچ به کلتون 🫢❤
YOU ARE READING
ویمینکوک
Romanceتهیونگ: کوک من فک میکنم عاشق شدم کوک: واقعا!! کی هست حالا اون دختر؟ تهیونگ: کوک من عاشق یه پسر شدم.... . . . . . . . . . چی میشه وقتی جونگکوک به ملاقات عشق تهیونگ بره و با جیمین روبرو شه . . . . . . . . . جیمین: دستمو ول کن کوک:...