هنوزم فکرمو با خودت داری

263 37 4
                                    

ویو جیمین

داشتم اشپزی میکردم ولی خب اصلا فکرم یه جای دیگه.... یعنی جونگکوک اینقدر دوست داشته ولی اگه منو دوست داشت چرا ولم کرد  و رفت جوری که اصلا این همه دوست دارم گفتنا مسخرگی باشه نه الان نباید به فکر جونگکوک باشم چون اون هیچوقت به فکر من نبود..... ولی یه لحظه جونگکوک که عروسی کرده پس خانومش کجا هست؟

تهیونگ ویو

سه بار جیمین رو صدا زدم ولی جواب نداد و وقتی که اروم بغلش کردم از جا پرید: عشقم خوبی؟
جیمین: ترسوندیم... چیزی شده؟
تهیونگ: منو که چیزی نشده ولی ایا تو خوبی؟
جیمین: اره... اره...
میخاستم یه چیزی بگم که جونگکوک اومد داخل اشپزخونه...
جونگکوک: صبح بخیر....
تهیونگ: صبح بخیر... صبح بخیر خوب هستین اقای مستـ...
جونگکوک کمی لبخند ساده ای زد:اره خوبم...
تهیونگ: بیا صبحانه بخوریم باهم جیمین ب دستای خودش درست کرده....البته منم کمکش کردم...
جیمین: دروغ نگو... همشو خودم کردم... با دستای کوچولوم....

جونگکوک ویو

الان که میبینم جیمین اصلانم تغییر نکرده مثل قبلا غرغرو هست چقدر دلم واسه بغل کردنش تنگ شده خدایا لطفا کمکم کن من بدون جیمینم نمیتونم که ادامه بدم....

ویو چهارم نفر

هر سه تاشون داشتن غذا میخوردن ولی جونگکوک داشت با چشماش جیمین رو هم میخورد... و همش قوربون صدقیه جیمینش میرفت توی دلش ولی اونور اون تهیونگ بود که قربون صدقه جیمین میرفت غذا که تموم شد تهیونگ رفت سرکار و دوباره اون دوتا رو تنها گذاشت....

ویو جونگکوک

وقتی که تهیونگ رفت جیمینم بلند شد که ظرفا رو بشوره منم شروع کردم کمک کردنش
جیمین: نیازی نیست من تنهایی میتونم انجام بدم
جونگکوک: جیمین..... لطفا به حرفام باور کن من واقعا خیلی دوست دارم
جیمین پوزخندی زد: میدونم که خیلی دوستم داری.... که ولم کردی...


خب میدونم کوتاه نوشتم ولی قول میدونم دیگه سریع سریع اپ کنم و منتظر همایت شما هم هستم بای بیبی گرل ها.....

ویمینکوک Où les histoires vivent. Découvrez maintenant