✨گفت و گو با شخصیت ها(پاسخ سوالات)✨

56 10 24
                                    



✨بکهیون✨

+چطور تونستی به چانیول بگی که بهش خیانت کردی؟
*تکیه دادن به صندلی*
-نمیتونستم که تا آخر عمرم با دروغ کنارش باشم.

+چرا خیانت کردی؟
-همیشه خیلی اتفاق ها بیوفته که ما انتظارش رو نداشتیم و این هم یکی از همون اتفاق ها بود.

+احساس میکنم اصلا حالت خوب نیست!
*لبخند کوتاهی میزنه*
-نیازی نیست نگرانم باشید
حالم خوبه و قول میدم که بهترم بشم(:

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*

✨چانیول✨

+چرا هنوز عاشقی؟
-شاید چون که هنوز قلبم و احساساتم به منطقم میبازه.

+چان فکر نمیکنی زیادی مهربونی؟
-این روز ها این جمله رو خیلی خیلی زیاد میشنوم‌ولی نمیدونم باید چیکار کنم! من همینم که هستم.

+میشه یکم تلاش کنی و از اتفاقات اطرافت سر در بیاری؟
*با تعجب نگاهی به سوال میکنه*
-اتفاقات اطرافم؟
نگران نباش من حواسم به همه چیز هست.

+چقدر هیونا رو دوست داری؟
*لبخندی میزنه*
-به اندازه تعداد دفعاتی که هیونا در روز پلک میزنه*1

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨رزی✨

+چرا هیونا رو دوست نداری؟
*چشمی میچرخونه و تکیه میده*
-اون بچه فقط خیلی زیادی لوسه!

+چرا اینکارو کردی؟
-دقیقا منظورت از کار چیه؟
من داشتم زندگیمو میکردم!!

+همدست کیه؟
*پوزخندی میزنه*
-همدست؟! شما فکر میکنید من برای انجام کار هام نیاز به همدست دارم؟

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨دنیل✨

+میتونی بهم بگی همدست کیه؟قول میدم به کسی نگم؟
*با تعجب به سوال نگاه میکنه*
-همدست؟چرا باید همدست داشته باشم.

+چطور تونستی به بهترین دوستت خیانت کنی؟
-خیلی سعی کردم احساساتم رو کنترل کنم ولی از یه جایی به بعد کاملا کنترلش از دستم خارج شد.

+تو واقعا بک دوست داشتی؟
-من هنوزم بک‌ رو دوست دارم!بیشتر از هرچیزی که فکرشو میکنید.

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨سهون✨

+مرسی که همیشه مراقب به چانیول هستی.
*لبخندی میزنه و به ارومی سری تکون میده*

+سهون حواست خیلی به لوهان باشه!
-من همیشه حواسم‌بهش هست حتی زمان هایی که فکر میکنه بهش اهمیت نمیدم.

+حواستو بیشتر به شیومین و چن بده؟
*ابرویی بالا میندازه*
-حواسم به هیونگام باشه؟ چرا؟

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~•~~~~•
✨لوهان✨

+میدونستی خیلی کیوتی؟
*با خجالت سرش رو پایین میندازه*
-خیلی ممنون ولی واقعا ترجیح میدم بهم بگید جذاب تا کیوت😅

+اگه بهت بگن بکهیون زندس،چه احساسی‌بهت‌دست میده؟
*لبخند غمگینی میزنه*
-کاشکی واقعیت داشت؛ کاشکی واقعا میشد یکبار دیگه بکهیون رو ببینم(:

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨کیونگسو✨

+حواست به نینیت خیلی باشه،از نویسنده همه چیز بر میاد؟
*کیونگ‌ نگاه به نویسنده میکنه* *نویسنده شونه ای بالا میندازه و نگران نباشی بهش میگه*
-عامم...حتما حواسم بهش هست ولی دقیقا چه چیزی از نویسنده بر میاد؟!

+تو چرا به هیچ چیزی مشکوک نشدی؟
-انقدر همه چیز باهم اتفاق افتاده که زمانی برای مشکوک شدن نمونده.
ولی راست میگیاا...

~~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~*
✨جونگین✨

+ممنون که جعبه چانیول رو آتیش نزدی؟!
-میدونید واقعا میخواستم انجامش بدم ولی نمیدونم چرا لحظه آخر پشیمون شدم!

+مرسی که همتون انقدر هیونا رو دوست دارید.
*لبخندی میزنه*
-هیونا پرنسس کوچولومونه مگه میشه دوسش نداشته باشیم؟

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨ییشینگ✨

+میگم احیانا شما به چیزی مشکوک نیستید؟
-خوب راستش مشکوک نه ولی جدیدا رفتار های چن باعث تعجبم‌میشه.

+چیز مشکوکی از شیومین و چن ندیدی؟
-واو چقدر همتون راجب این دو نفر کنجکاوید.
خوب چیز مشکوک‌ ندیدم ولی همونطور که قبلا گفتم رفتاراشون عجیب شده.

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨سوهو✨

+بیا یه چیزی در گوشت بگم...حواستو به شیومین و چن بده.
*با ابرو های بالا رفته از تعجب نگاهی میندازه*
-وای شینگ بهم گفت خیلی در موردشون کنجکاوید ولی فکر‌ نمیکردم در این حده!

+هنوز با چانیول در ارتباط هستید؟
-نمیشه گفت نه ولی هر دو طرف ترجیح دادیم ارتباطمون رو تا حد امکان کن کنیم.

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*

✨چن✨

+از کی داری مراقب میکنی؟
-از کسی که خیلی برام عزیزه.

+فکر میکنی کسی پشت این اتفاقاته؟
-نمیدونم!! شاید یکم‌بیش از حد هممون پشت سر هم بد آوردیم.

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨شیومین✨

+چرا به هیچکس در مورد بک نگفتید؟
*سرش رو کمی خم میکنه*
-چیو باید در مورد بکهیون به بقیه بگیم؟!

~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~*
✨هیونا✨

+تو خیلی فوق العاده ای هیونا.
*با ذوق عروسکش رو بغل میکنه و تشکر میکنه*

+اینو میدونی که همه ما دوست داریم؟!
-خیلی ممنون
گفتید همه؟!
یعنی مامانی هم دوسم داره؟
*با چشمان منتظر نگاه میکنه*

+هیونا اگه یه روزی ددی بخواد با کس دیگه ای ازدواج کنه تو ناراحت میشی؟
-ازدباج؟
یعنی ددی اون موقع منو دوست نداره؟

+پرنسس اگه یه اتفاقاتی بیوفته که دیگه مامان نداشته باشی چیکار میکنی؟
-مامان نداشته باشم!؟
من همین الانشم مامان ندارم یعنی داارمااا ولی اصلا نمیبینمش🙁

Forgive me (S2)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant