× ( سلام کریس...)
دست هاش روی میز، آرنج هاش خم شده و سرش روی دست هاش، با چشم های درشت آبی رنگش به دوربین نگاه کرد.
تک خنده ای کرد و گفت- ( خیلی حس بدی داره، من عادت به فیلم گرفتن ندارم..)
لبخند آرومی به چهره ی دوست داشتنیش زد.
ثانیه ای بعد، لبخندش به آرومی محو شد و گفت- ( امیدوارم الان که راجبِ هفت ساله ی من و این زیرزمین بنفش رنگ میدونی، اونقدر ازم متنفر نباشی.)
همونطوری که چونه ش روی دست خم شده ش روی میز بود، با دست دیگه ای روی میز به آرومی ضرب گرفت و ادامه داد- ( بذار اینشکلی شروع کنم. چندتا احتمال راجب آشنا کردن تو با ولور بود که نیاز دارم یه جمله ی کلیشه ای بیان کنم..)
نگاه دوباره ای به دوربین کرد- ( این ویدیو هم یکی از احتمالاته و اگه اینو میبینی، من به یه دلیلی اونجا نیستم. نمیدونم چرا، خیلی اتفاق ها ممکنه بیوفته ولی برای هرکدومش عذر میخوام.. الان که اینو ضبط میکنم و بهش فکر میکنم که تنهایی تو این اتاق مربعی و تاریک بنشینی و این رو نگاه کنی، واقعا دلم میخواد خودمو از یه جایی پرت کنم پایین و اگه اینشکلیه، خیلی بیشتر عذر میخوام... ولی خب به جواب نیاز داری و این ویدیو و ویدیوی بعدی کمکت میکنن.)
بازدمش به صدای آرومی از بین لب هاش خارج شدن که کمی صاف تر نشست و به آرنج های خم شده ش تکیه کرد- ( از اول شروع میکنم. از پونصد و پنج سال پیش، وقتی که ولور و سایکار با فاصله ی یک هفته تشکیل شدن. اون زمان فقط یه سری گروهک کوچیکِ ضد دولتی بودن که سایکار اسلحه هارو غیرقانونی تغییر میداد و ولور اون اسلحه هارو میفروخت و استفاده میکرد، جرم هم در آخر به اسم خودشون نوشته میشد. ولی... از همون ابتدا هرجفتشون توسط یک نفر ساخته شدن و در هر نسلی که میگذشته، یک رابط، یک ارتباط، یک پل، یک تعادل در غالب یک شخص بین این دو بوده. بذار بگم اصلا چرا..)
نفسی گرفت- ( اگر میبینی الان این بنفش و آبی ای که یه زمانی فقط گروهک بودن، اینقدر بزرگ شدن قطعا دلیلی پشتش خوابیده. اگه به این دستاورد بزرگ رسیدن، قطعا هدفی پشتش بوده. و اینشکلی بیانش میکنم: برای دولت، از بین بردن اون گروهک ها اصلا کاری نداشت. و مطمئن باش اگه اجازه دادن به سازمانی به این بزرگی تبدیل بشیم، قطعا به نفعشون بوده. و واقعا هم بوده. کریس.. اگه جمعی از مردم رو با سرباز دوره کنی و حلقه شون رو تنگ تر، اونا بهت حمله میکنن. از هر طرف حمله میکنن و میتونن حتی در بی نظم و نظام ترین حالت ممکن شکستت بدن و این چیزی بود که دولت رو ترسوند. پس بهشون اجازه داد جبهه بگیرن، و اجازه ی بزرگ تر شدن این جبهه هارو برای پناه دادن مردمِ بیشتر داد. اگه اونایی که دورشون حلقه زده بودی، حالا یه پناهِ امن داشته باشن، دو دستی بهش میچسبن. و چون یه پشتیوانه ی بزرگ دارن که بهشون اجازه ی به سلطه نشستن اهدافشون رو میده، دیگه به اون سرباز ها حمله نمیکنن. و همین هم شد. مردم آروم تر شدن.. سایکار و ولور همون جبهه ها هستن و درسته خیلی اوقات، خیلی مشکل ها برای دولت و اون سرباز ها ایجاد کردن، ولی همچنان موقعیت سبز ها رو حفظ میکنن. مثل این میمونه: درسته دنیای زیرین متعلق به ولور و روی زمین برای سایکاره.. ولی خود زمین بخشی از 'اموال' دولته.)

YOU ARE READING
𝙼𝚒𝚗𝚍𝚛𝚘𝚒𝚍
Fanfiction{+38°} - " دارو همینه. نمونهی چهارسال پیشی که پدرتون از آزمایشگاه دولت در منطقهی صفرِ کارتیپولیس دزدید. تا همین چند وقت پیش یک جای غیرقابل دسترس مخفی شده بود و الان دست ماست. یک سری قابلیت اولیه داره؛ به دست گرفتن مغز و تمامی عصبها و گیرنده و فرس...