۲۲ اکتبر ۱۹۰۸ ساعت ۳.۱۰ شب
با صدای فریاد زنی هراسان از خواب پرید.
اتاق در تاریکی محض فرو رفته بود صدای فریاد چندین برابر میشد.
با دستی لرزان شمع سفیدش را روشن کرد.
به دنبال صدای فریاد ها از اتاق بیرون آمد و با عجله از پله های بلند مارپیچ پایین رفت ولی با دیدن رد خون قدم هایش آهسته تر شد.
_ پایین تر نیاید لطفاً همونجا بمونید
بوی خون که به مشامش خورد حالت تهوع بدی گرفت چشمانش دنباله رد خون شد لب باز کرد اما صدایی جز ناله و چند کلمه شنیده نشد
+ پ..در
آرام از پله ها پایین آمد و کنار پیکر بیجان پدرش وا رفت چشمانش روی زخم های باز شده بر اثر ضربات پر تکرار خنجر روی بدنش در حرکت بود
دستش را نزدیک تر برد تا صورتش را لمس کند
_ لطفا دست نزنید به مقتول از صحنه جرم فاصله بگیرید
مقتول؟
دنباله بلند پیرهن سفیدش آغشته از خون پدر شده بود بوی تند خون و آن صحنه بقدری سنگین و دردناک بود که دیگر تحملش را نداشت و نمیتوانست بیشتر از این جلوی سرگیجه خودش را بگیرد چشمانش روی هم افتادن و..تاریکی
***
بعد از آن اتفاق تلخ و قتل پدرش توسط شخصی که هنوز با گذشت یکسال پیدایش نبود کل عمارت از پرده ها گرفته تا لباسها همه مشکی بودند.
روی تابلوها پارچه ابریشم مشکی انداخته شده بود و دیگر خبری از لباسهای اعیانی و رنگی نبود همه جارا سکوت و اندوه فرا گرفته بود.
هرشب یک نفر شمعی جهت یادبود روشن میکرد و این یادبود تبدیل به قانون شده بود قانونی که با چند دقیقه دیر انجام دادنش با فریاد و خشم دخترک روبه رو میشد.
شمعی که کسی جرعت خاموش کردنش را نداشت و تا انتها باید میسوخت.
با صدای تقه در سر از کتاب بلند کرد
_ یکی میخواد باشما صحبت کنه بانو.
+ معرفی نکرد خودشو؟
_ نه متأسفانه
+ پس نیازی به صحبت نیست
× لطفااااا ی فرصت بدید بهم باید صحبت کنم باهاتون
+ صحبتی با یه غریبه ندارم
× میخوام درباره قتل پدرتون صحبت کنم
چند ثانیه سکوت حاکم شد پسرک منتظر جواب بود امید داشت که شاید...
+ دیگه مهم نیست آقای محترم من از قاتل نمیگذرم ولی دنبالشم نیستم دیگه پس خدافظ
به ندیمه اشاره ای زد
+ راه خروج نشونش بدید
× ولی اگه بگم قاتل پیدا شده چی؟؟؟
لحظه ای برگشت و سرد خیره به چشمانش شد
+ پیداش کردید؟ بکشیدش و جسدشم بسوزونید خب دیگه دروغی هس میشنوم
چطور میتوانست انقدر سرد و بی تفاوت باشد؟ آههه لعنت حتی نمیتوانست یه دروغ ساده و مصلحتی بگوید این دختر زیرک تر و ریزبین تر از این حرفا بود
× مهم نیست؟
+ نه
شاید باید به طور دیگری وارد بحث میشد سردی کلامش همانند سردی چشمانش بود
× پس میتونم بدونم تاریکی این قصر به چه دلیله؟
+ نه
نه همین انتظار کل کل و عصبانیت انتظار هرچیزی را داشت جز این (نه)_ لطفا فرصت بدید من میتونم کمکتون کنیم
+ من نیازی به کمک هیچکس ندارم
_ خواهش میکنم چند لحظه حداقل به حرفام گوش بدید
+ هووووف هیچ خوشم نمیاد کسی مزاحم مطالعم بشه
_ بله میدونم بهم گفتن ولی خب باید باهاتون حرف میزدم
کلافه نفس عمیقی کشید چند ثانیه در سکوت زیرچشمی با دقت پسرک جوان را نگاهی انداخت قدبلند و هیکلی ورزیده که به طرز عجیبی با کت و شلوار کرم رنگ چهارخانه جذابش کرده بود و موهای پر و مشکلی که حالت داده بود.
اما...کت کرم بعد از یکسال یک مرد غریبهای جز ساکنین اجازه ورود به آن عمارت را کرده بود آن هم با رنگی بجز مشکی.
با اشاره تعارف دستش پشت میز گرد کوچک رفت و روی صندلی چوبی نشست.
+ دوتا قهوه لطفا برامون بیار
× بله چشم
با رفتن خدمتکار به پسر جوان نگاهی انداخت دستهای ظریف و کشیدهاش را قفل هم کرد
+ خب اصرارتون برای رسیدگی به این پرونده چیه؟ خودتون میدونید که من چند ماهی میشه دیگه قیدشو زدم
_ نیازی به مقدمه چینی نیست میرم سر اصل مطلب خب من دوساله که شروع به کار کردم و تو این دوسال هیچکس هیچ پرونده ای بهم نداده و خب نخواستن که باهام همکاری داشته باشن و من به طور اتفاقی با پرونده قتل پدرتون مواجه شدم
+ جدا از پیدا کردن قاتل چه کاری میتونید برام بکنید؟
_ متوجه منظورتون نشدم ؟
+ میتونی بذاری خودم با دستای خودم قاتل پدرمو بکشم انتقام بگیرم؟
شوک شده کمی به فکر فرو رفت
_ این قول بهتون میدم
+ و یه شرط دیگه
در سکوت نگاهش کرد و منتظر شنیدن شرطش شد
+ هیچکس نباید متوجه به جریان افتادن این پرونده بشه میدونید که پدرم دشمن کم نداشته مطمعنم هستن کسایی که تلاش در نابودی پرونده کنن
_ من تمام تلاشمو میکنم که اینکار درخفا انجام بشه و در منزل خودم به این پرونده رسیدگی میکنم
+ خیلی ممنون امیدوارم قاتل پیدا بشه
_ من تمام تلاش خودمو به کار میگیرم
+ هر کمکی باشه انجام میدم
_ من فردا پرونده رو مروری میکنم و هرازچندگاهی باید بیام و چندسوال و مدارکی جهت روال پرونده داشته باشم
+ مشکلی نیست
دخترک سرد پاسخ میداد و با تحکم و اینبار گویی نوبت تو بود که نگاهی گذرا بیندازد.
موهایی بلند و مشکی که با روبانی از پشت بسته شده بود لباسی ساده و مشکی یقه گردی که بلندی دامن تا روی قوزک پایش آمده بود و آستین هایش هم تا مچ دست هایش را پوشانده بود به راستی که برایش سوال پیش آمد چگونه میتوانست دختر جوانی یک سال را در تاریکی زندگی کند نگاه دیگر جایز نبود
_ ممنونم بانو و جسارت نباشه من میتونم اسمتونو بدونم
+ کیم جیسو
نامش هم مانند چهره سردش زیبا و دلنشین بود
+ و شما
_ کیم نامجون

YOU ARE READING
mansion
Romanceسالهای زیادی نیست که آوازه عمارت در جای جای شهر پیچیده. عمارتی که معروف شده به عمارت سیاه و تاریکی ها عمارتی که مدتهای طولانی میشود که کسی صاحب آنرا ندیده و مدت کمی است که دیگر کسی پایش را از آن بیرون نگذاشته کسی دلیل این همه دوری و فاصله صاحب آنر...