Part 41

778 65 14
                                    

هیونجین دوباره بوسه ای روی لبای فلیکس گذاشت و گفت : فردا نمیرم شرکت .. میای یکم حرف بزنیم ؟
سری تکون داد و گفت : اره عزیزم .. تو بخواب تا منم برم دستشویی و بیام. 
خنده ی ریزی زد و گفت : باشه عشقم. 
.
.
طولی نکشید که از سرویس خارج شد . با عجله به طرف تخت رفت و روش دراز کشید. 
هیونجین دستاش رو باز کرد و فلیکس رو محکم توی بغل گرفت و بعد از بوسیدن پیشونیش گفت :
خب .. درباره ی چی حرف بزنیم ؟
کمی فکر کرد و گفت : کارای شرکتت خوب پیش میرن ؟
لبخندی زد و گفت : اره .. دارم سخت کار میکنم تا وقتی دخترم اومد به جام مشکلی نداشته باشه. 
لبخند دندون نمایی زد و گفت : زیاد به خودت سخت نگیر .. تا بزرگ شدنش زمان زیاد هست .
سری تکون داد و گفت : درسته ولی نمیخوام سختی بکشه .. تو چی ؟ قصد داری بعد از خوب شدنت دوباره بری توی بار ؟
سرش رو بالا اورد و توی چشم های مردش نگاه کرد و گفت : نه .. من الان یه دختر کوچولو دارم ..
نمیخوام مثل هانا که ازم نامید شد ، بخاطر شغلم خجالت بکشه و نامید بشه. 
با خوشحالی لبخندی زد و گفت : از اینکه بدون اجازه ات کیسه رو در اوردم ناراحت شدی ؟ نوچی گفت و لب زد : نه .. به نظرم اینطوری بهتره .. منو تو نمیتونیم جلوی خودمونو بگیریم بعد من توی کل زندگیم حامله بودم. 
خنده ی بلندی کرد و گفت : دیونه. 
فلیکس هم خندید و همانطور که میخندیدن به هم نگاه کردن. 
برای لحظه خنده از روی لبای هر دو پاک شد و نگاهشون به سمت لب های هم کشیده شد. 
فلیکس زبونی به لب پایینش زد و پیش قدم شد. 
میخواست تا جایی که میتونه رفع دلتنگی کنه . 
لب بالای هیونجین رو گرفت و شروع به مکیدن کرد .
هیونجین هم دستاش رو محکم دور کمر فلیکس حلقه کرد و بدون انداختن وزن سنگینش روی فلیکس خیمه زد. 
فلیکس دستش رو توی موهای مردش فرو کرد و زبونش رو از بین لباشون عبور داد و شروع به گشتن توی دهن هیونجین کرد. 
پسر بزرگتر هم با عشق و لذت و ولعی زیاد لب های فلیکس و زبونش رو می بوسید و گاهی میگزید
.
همانطور که داشتن همدیگه رو میبوسیدن ، صدای گریه ی کوچولوشون بلند شد. 
فلیکس با اخم و صدا لباش رو جدا کرد و همانطور که نفس نفس میکرد به طرف اون کوچولو برگشت. 
روی تخت نشست و دستش رو زیر بدنش فرو برد تا پوشکش رو چک کنه. 
هیونجین چشماش رو بست و سعی کرد نفس هاش رو اروم کنه چون محض رضای فاک حس میکرد شهوت داره به سمتش میاد. 
دخترش رو توی بغل گرفت و شلوارش رو در اورد
.
از روی تخت پایین رفت و بعد از برداشتن حوله ی کیوتش وارد سرویس شد تا تمیزش کنه. 
بعد از چند دقیقه در رو باز کرد و خطاب به مردش لب زد : هیونجین عزیزم .. بیا بگیرش لطفا. 
از روی تخت بلند شد و با لبخند به طرف دخترش رفت. 
دستاش رو دور کل بدن کوچیکش که حتی از ساق دستش هم کوچولو تر بود پیچید و گفت : وای میبینم که عشق بابا بوی گل گرفته. 
لبخندی از ابراز محبت هیونجین به دخترکش زد و در رو بست. 
هیونجین به طرف تخت رفت و دخترش رو روش قرار داد. 
بوسه ای روی کف پاهای کیوت و کوچولوش گذاشت و پتو رو روی بدنش انداخت. 
فلیکس با عجله بیرون زد و به طرف کمدی که وسایل دخترش توش بودن رفت. 
پوشک و پمادش رو برداشت و به سمت تخت رفت
.
هیونجین با لبخند گفت : حس میکنم تپل شده. 
همانطور که دخترش رو پوشک میکرد با لحنی بچگونه لب زد : اره بابایی .. من دارم بزرگ میشم
.
خنده ی ریزی کرد و گفت : بخوابیم ؟
سری تکون داد و پشت سر دخترش دراز کشید و گفت : بخوابیم. 
با ذوق و خوشحالی پشت سر فلیکس دراز کشید و بعد از بوسیدن گردنش ، چشماش رو بست تا بخوابه
.
اما امان از شهوتی که با گذشت چند دقیقه از بدنش خارج نشده بود. 
نفس عمیقی کشید و لبش رو گزید. 
خیلی اروم دستش رو زیر پیراهن فلیکس فرو کرد و شروع به نوازش شکم تخت و نیپل هاش کرد. 
فلیکس چشماش رو باز کرد و اه لرزونی در اثر برخورد دست هیونجین به نیپل حساس شده اش کشید و گفت : هیونجین ؟
هیشی گفت و سرش رو از روی بالش بلند کرد. 
بوسه ای روی گونه و سپس گردن و گوش فلیکس گذاشت و اروم اروم نیپل هاش رو فشار داد. 

فلیکس اهی کشید و دستش رو روی دست هیونجین که در حال بازی با نیپلش بود گذاشت و گفت :
هیونجین ما نمیتونیم الان سکس کنیم. 
اب دهنش رو از شهوت قورت داد و نرمی گوش فلیکس رو زبون زد و اروم مکید و در گوشش جوری که نفسای گرمش بدن فلیکس رو داغ کنن لب زد : خیلی میخوامت لعنتی .. قول میدم دخول نکنم
.. فقط بزار با لمس بدنت ارضا بشم .
لب گزید و به طرف مردش برگشت. 
دستش رو روی سینه هاش گذاشت و گفت : قول میدی دخول نکنی ؟ من واقعا دوباره حوصله ی اتاق عمل رو ندارم. 
لبخندی زد و بوسه ای روی لبای فلیکس گذاشت و گفت : قول میدم عزیزم. 
نفسش رو پر فشار بیرون داد و گفت : قول دادیا ...  به صورت عمودی لیسی به لبای فلیکس زد و گفت :
قول دادم. 
لبش رو برای بار سوم گزید و گفت : نه من به تو اعتماد ندارم .. امشب برو توی سالن بخواب. 
نیشخند جذابی زد و با چشم های خمارش گفت : یکم زیادی ازم انتظار داری بیبی .. تا من میام لباساتو دربیار. 
و با عجله از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون زد
.
فلیکس لبخندی زد و از روی تخت بلند شد. 
میدونست تا صبح قراره توی بغل عشقش از گرما نفس نفس بزنه و مدام غلت بخوره برای همین به طرف دختر کوچولوش رفت و از روی تخت بلندش کرد و روی تختی که چسبیده به تخت خودش و کنار دیوار بود ، قرارش داد تا بین عشق بازیشون له نشه
.
پتو رو روی دخترکش بالا کشید و به طرف تخت رفت. 
شلوار و باکسرش رو در اورد و از توی اینه نگاهی به خودش انداخت. 
دلش میخواست هیونجین رو دیونه کنه پس بهتر نبود که یه لباس سکسی برای مردش بپوشه ؟
لبخند دندون نما و خجلی زد و به طرف کمدش رفت
.
یک پیراهن ساتن و نازک مشکی رنگ که به زور تا زیر باسنش بود پوشید و رو به روی اینه ایستاد و همون لحظه هیونجین با چهار تا لیوان شیر موز وارد اتاق شد. 
با دیدن فلیکس که توی اون لباس بی نهایت میدرخشید ، لبش رو گزید و با عجله سینی رو روی پاتختی قرار داد و به طرف فلیکس رفت. 
از پشت توی بغل گرفتش و دستاش رو دور کمر
باریکش حلقه کرد و البته که حواسش بود تا به بخیه هاش صدمه نزنه. 
فلیکس از توی اینه به هیونجین نگاه کرد و دستش رو به عقب برد و توی موهای مردش فرو کرد و سرش رو به طرف گردن خودش هل داد و گفت :
گردنم نیاز به رد مالکیتت داره هیونجین .. تا بدنم داغ شده شروع کن عزیزم. 
بدون هیچ حرفی لباش رو روی گردن سفید فلیکس قرار داد و شروع به مکیدن کرد. 
فلیکس دستاش رو روی میز قرار داد و مشت کرد. 
اینکه هیونجین اینطوری گردنش رو میمکید و صدای های عجیب سکوت اتاق رو میشکست باعث میشد دیک فلیکس به سمت شکمش تاب بخوره. 
نفس عمیقی کشید و خطاب به مردش لب زد :
همیشه اینقدر هات بودی لعنتی ؟
نیشخندی حین بوسه زد و لباش رو از روی گردن فلیکس برداشت. 
دستش رو زیر پیراهن ساتنش فرو کرد و شکم و نیپل هاش رو لمس کرد و با شهوت و چشم های خمار لب زد : این حالتم فقط برای توعه .. فقط تو میتونی منو اینطوری از خود بی خود کنی بیبی. 
به طرف هیونجین بگشت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد و قبل از وصل کردن لباش به لبای مردش با عشوه لب زد : پس منو با شهوت و بدون هوشیاری ببوس و بکن ددی. 
و لباش رو روی لبای مردش قرار داد. 
هیونجین با قلبی که بخاطر حرف فلیکس داشت میلرزید ، لب پایین فلیکس رو بین دو لب گرفت و چنان مکید که اه از سر درد و لذت فلیکس بلند شد. 
حین بوسه دستش رو به زیر باسن عشقش رسوند و از روی زمین بلندش کرد و به طرف تخت رفت.  اروم روی تخت قرارش داد و روش قرار گرفت و اینبار با ولع و شهوت بیشتری لباش رو به بازی گرفت. 
فلیکس دستاش رو روی سینه ی مردش قرار داد و لباس رو با صدا جدا کرد و گفت : ? 69
نیشخندی زد و گفت : هر چی تو بخوای .. اما اول باید رد بزارم. 
و با اتمام حرفش پیراهن فلیکس رو توی تنش پاره کرد و به محض اشکار شدن بدن سفیدش ، سرش رو خم کرد و لب روی نیپل راستش گذاشت. 
چقدر براش شیرین و خوشمزه بودن .. هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمیکرد این نیپل ها طعم داشته باشن. 
با حس دندون های هیونجین روی نیپلش ، اه بلندی کشید و کمرش رو از تخت فاصله داد. 
هیونجین دستش رو به پهلو های فلیکس رسوند و به تخت پینش کرد تا تکون نخوره و بازم کار قبلش رو تکرار کرد .
فلیکس هقی زد و با صدایی بلند چنان ناله ای کرد که هیونجین برای لحظه ای دست از کار کشید تا صداشون به گوش سونگمین و جونگین و هانا کوچولو نرسه. 
لبخندی به چهره ی سرخ و چشم های بسته و دهن نیمه باز فلیکس که برای ذره ای بلعیدن هوا در حال تقلا بودن ، زد و زبونش رو از بین لبای نیمه باز وارد دهنش کرد. 
هومی گفت و دستش رو توی موهای هیونجین فرو و پاهاش رو دور کمرش گره کرد. 
هیونجین با ارامش لبای فلیکس رو میبوسید و زبون میزد. 
فلیکس هم فشاری به هیونجین وارد کرد و روی تخت غلت خورد. 
اینبار هیونجین رو تخت و فلیکس روش بود. 
دستش رو به گودی کمر فلیکس رسوند و دوباره غلت خوردن و با این کار از اول تخت به اخر تخت رسیدن جوری که کمر فلیکس بین هوا و تخت قرار گرفت. 
برای نیوفتادن فلیکس روی زمین دوباره غلت خورد و همانطور که همدیگه رو میبوسیدن ، وسط تخت ساکن شدن. 
پاهای لخت فلیکس بین پاهای پوشش دار هیونجین گیر کرده بود و بدن کوچولوش بین بازوهای عضله ای مردش اسیر شده بود. 
با حس کم اوردن نفس ، لباش رو از روی لبای فلیکس برداشت و روی تخت نشست. 
پیراهن و شلوار و باکسرش رو با عجله در اورد و روی زمین پرت کرد و دوباره روی تخت دراز کشید و فلیکس رو توی بغل گرفت. 
عضو هر دو به سمت شکماشون تاب خورده بود و این یعنی به ارضا شدن نزدیک بودن. 
یک بالش برداشت و زیر سر فلیکس گذاشت و برخلاف اون روی بدنش خیمه زد .. جوری که عضوش رو به روی دهن فلیکس قرار گرفت و عضو فلیکس در مقابل لبای خودش بود. 
خیلی اروم زانو هاش رو خم کرد و عضوش رو وارد دهنش فلیکس کرد و نفس نفس زنون لب زد :
نفس کم اوردی بهم بگو. 
بدون هیچ حرفی لیسی به عضو مردش زد و رون های عضله ای و سفیدش رو گرفت و شروع به خوردن عضوش کرد. 
دستاش رو روی تخت مشت کرد و متقابلا عضو فلیکس رو به دهن گرفت و همزمان با دست بیضه هاش رو میمالید تا لذت بی نهایتی رو بعد از مدت ها به عشقش هدیه بده. 
فلیکس اهی از ورود عضوش به دهن هیونجین کشید و کمرش رو از تخت فاصله داد. 
لرزش بدن و پاهاش نشون میداد که نزدیک ارضا شدن و به اوج خودش رسیده. 
خیلی اروم زبونش رو روی خط وسط کلاهک دیک فلیکس کشید و همین کارش سد مقاومتی فلیکس رو شکست چرا که با یه ناله ی بلند خودش رو ازاد کرد و تموم کامش رو توی صورت و دهن مردش خالی کرد. 
هیونجین با عشق و اشتیاقی و البته با دست و دهن عضو فلیکس رو میمالید و کل کامش رو خورد و لبخندی از حس خیسی صورتش روی لباش نشست.  فلیکس با این کار هیونجین دوباره ناله کرد و تا خواست عضو هیونجین رو به دهن بگیره ، کام هیونجین با فشار روی لباش ریخت و فلیکس رو وادار به گرفتن عضوش توی دهنش کرد. 
عضو هیونجین رو تا نصفه وارد دهنش کرد و با لذت جرعه جرعه ی کامش رو قورت داد. 
با خالی شدن کامل کام ، هر دو نفس های سنگینی کشیدن. 
هیونجین خیمه اش رو از روی فلیکس برداشت و به طرف شیر موز ها رفت. 
دوتا لیوانش رو برداشت و یکیش رو به دست فلیکس سپرد و گفت : بیا بخور. 
با خستگی روی تخت نشست و لیوان رو از دست مردش گرفت و شروع به خوردن کرد. 
هیونجین هم یه نفس شیر موزش رو سر کشید و لیوان رو توی سینی قرار داد. 
فلیکس هم تا اخر شیر موز رو خورد و لیوان خالیش رو به دست مردش سپرد و دوباره روی تخت دراز کشید. 
هیونجین هم پشت سر فلیکس دراز کشید و هر چند که تازه خالی شده بود اما حس میکرد دلش دوباره بوسیدن و ارضا شدن میخواد پس دستش رو به عضو فلیکس رسوند و شروع به بالا و پایین کردنش کرد تا ارضا دوباره دیکش بالا بیاد. 
فلیکس اهی کشید و همانطور که بدنش میلرزید ، پاهاش رو به هم فشرد و گفت : اه هیونجین بسه. 
اما با هیس کش دار مردش ساکت شد و عشق بازی بینظیر تر از دفعه ی اول رو شروع کردن. 

.
.
صبح روز بعد با صدای زنگ موبایلش از خواب بیدار شد. 
فلیکس اخمی کرد و پتو رو کامل روی صورتش کشید. 
بعد از یک نگاه ریز به فلیکس موبایل رو برداشت و با دیدن اسم جیسونگ ، متعجب روی تخت نشست
.
با عجله ایکون سبز رو زد و با صدایی گرفته از خواب لب زد : بله ؟
جیسونگ : سلام هیونجین ؟ جواب ازمایش زودتر از اونچیزی که انتظار داشتیم اومده ... روی اون دوتا 8 تا از بهترین دکتر های ژنتیک ازمایش انجام دادن پس جوابش قطعی درسته. 
اب دهنش رو با استرس قورت داد و گفت : خب ؟
جیسونگ : اووومم ... میدونم از نتیجه راضی نیست اما... این بچه پسرته. 
با قلبی که هری ریخت و چشم هایی که به سرعت نور خیس شده بودن لب زد : چی ؟

.
.
.

start agian [کامل شده]Where stories live. Discover now