3

109 12 6
                                    

جکسون تک خندی کرد.
"امکان نداره! اون حتی مثل آدمم بلد نیست بخنده.
+چرا همچین حرفی میزنی؟
"مگه نمیدونی؟ بعد مرگ مادرش انگار بادام مغزش به کل از بین رفته
+اوه.. نمیدونستم.
صاف شد و زل زد تو چشمای جکسون و به چند صندلی اونور تر اشاره کرد.
+باورم نمیشه! هنوزم داره نگام میکنه!
جکسون به یونگی نگاه کرد که دید کسی کنارش نشسته.
"اونکه داره صحبت میکنه
و به پاک کردن داخل لیوان تو دستش با دستمال ادامه داد. هوسوک برگشت و یونگیو دید که یه پسر کنارش نشسته و از پشت بهش تکیه داده یه جورایی اگه یونگی میگرفتش انگار کامل تو بغلش بود!
+هوف اینم پرید..
"تو که دوست نداشتی وارد رابطه شی چی شده؟
هوسوک دوباره ولو شد و لباش و جلو داد.
+فرض کن اگه قلب همچین پسریو به دست بیارم چقدر معروف میشم!
و شروع به در آوردن ادا کرد.
+یه پسر رقصنده که تو بار شریک بابای همچین کسیه که یهو به خاطر بازی سرنوشت باهاش آشنا میشه و اون پسر قلبشو میدزده پسری که بعد مرگ مادرش به هیچکس عشقی نشون نداده هم قلبشو میبازه ووآ اسمم تو اخبارم میاد؟؟ شرط ببندیم!؟
"میخوای رو احساساتش شرط ببندیم؟ اگه بازیش بدی خیلی بد تلافی میکنه پسر.. بیخیال.
+کی گفته بازیش میدم؟ اه اصلا بچه به این کولی امکان نداره بتونی با دروغ بری سمتش!
"پس میخوای عاشقش بشی؟
جیهوپ غرغری کرد و پاهاشو تکون داد
+نمیدونمممم
و دوباره بهش نگاه کرد.
+اصلا چرا باید همچین رفتاری داشته باشه؟ پول که داره خونم که داره باباشم که اون هوا ابهت.. میدونی احتمالا فکر میکنه خیلی خفنه فقط دنبال توجه‌عه، آخه کی جذب یه آدم
سرد-
"تو کِی اینقدر مودی شدی هوسوک؟
هوسوک که انگار تازه به خودش اومد دوباره به اطرافش نگاه کرد تا یونگی حرفاشو نشنیده باشه و با دیدن جای خالیش اخمی کرد.
+من چه میدونم..
"تو هرچی خواستی به دست آوردی.. یه تلاش بکن بعد بیا اینجا ور دل من و غر بزن که چرا اینقد سرده.
جکسون بدون اینکه منتظر جوابش بشه رفت سمت مشتری جدیدش. چند دقیقه بعد که هوسوک همچنان داشت مینوشید مردی کنارش نشست، یه مرد حدودا ۲۹ ساله و دستش و انداخت دور کمر هوسوک.
'پ...پسر جون... تنها..یی!؟
هوسوک به حالتی که انگار چندشش شده باشه چشماش و چرخوند و سرش و برگردوند تا شاید اثری از اون پسر مغرور پیدا کنه ولی با ندیدنش برگشت سمت مزاحم کنارش.
یکم دیگه از نوشیدنیش نوشید
+خیر
مرد پوزخندی زد.
'ولی تنها بنظر میای!
هوسوکم پوزخند زد سعی کرد دست مرد و از کمرش پس بزنه و همچنان صحبت کنه.
+وقتی میگم نه.. یعنی نه!
اما مرد کمر هوسوک و فشرد و اونو به خودش چسبوند.
+تف تو ذاتت ولم کن!
'بیخی-
-مشکلی پیش اومده عزیزم!؟
هردو با صدای شخص سوم به پشت نگاه کردن. و یونگی با نگاه متعجب کنار هوسوک نشست و نوشیدنیش و رو میز گذاشت و با نگاه سوالی به مرد غریبه خیره شد. با نگاه به دست مرد اشاره کرد
-ببخشید؟؟؟
مرد که انگار قرار بود تا فردا بخاطر مصرف بالای الکل بمیره بلند شد و تلو تلو خوران دوباره رفت وسط جمعیت. و این هوسوک بود که هیچ کدوم اینا رو نفهمیده بود چون که خدای من گربه وحشی‌ای که همه از بی احساسیش حرف میزدن الان اونو عزیزم صدا زده بود!

صورتیWhere stories live. Discover now