⁹قسمت نهم: «گذر زمان و بچگی.»

2K 222 2
                                    

«تو چه غلطی کردی؟»
جونگکوک داد زد.

«برات توضیح می..-»

جونگکوک گفت:
«تو که میدونی حالا هوسوک میره به تهیونگ میگه و مجبورش میکنه که بیاد.. تو که هوسوک رو میشناسی!»

جونگکوک به شدت داشت حرص میخورد. یعنی یک بار نمیشد که جیمین یه کاری رو انجام نده. این مشکل جیمین بود؛ هر چی که به ذهن پسر می‌اومد رو انجام میداد. یادشه وقتی که چند سال پیش جیمین بخاطرِ اینکه باباش یه جتِ شخصی نداشت گریه می‌کرد. آخر هم آقای پارک مجبور شد که با کلی مکافات یه جت شخصی مشکی رنگ سفارش بده!

جونگکوک دستش رو لای موهاش برد و گفت:
«وای خدای من..-توی لعنتیِ الف‌بچه‌ی کوتوله‌ی خر!»

جیمین دستش رو روی دست جونگکوک گذاشت. دست پسر رو از لای موهاش پایین آورد و اون رو نشوند. با آرامش گفت:
«جونگکوک.. بیا به این امید باشیم که شاید اصلا به تهیونگ گفته باشه!»

«نه! خودت میدونی که میگه..»
با داد جونگکوک جیمین به خودش لرزید. خیلی دلش میخواست یه آرامشی رو به جونگکوک منتقل کنه اما نمی‌تونست. توی کلِ این چند سال، همیشه خودش صبوری می کرد و جونگکوک باید حرص می‌خورد. همیشه فشاریِ داستان جونگکوک بود. این یه ویژگی جذاب جیمین بود. اون به شدت آرامش داشت و صبور بود!

«بیا اصلا بگیم که کیم ن..-»
جونگکوک با زنگ خوردن گوشیش حرفش قطع شد. شماره ناشناس بود. تماس رو وصل کرد و اون رو روی اسپیکر گذاشت. همیشه خدا وقتی یه شماره ناشناس زنگش میزد استرس میگرفت.

«الو؟ بفرمایین.»

«جونگکوک؟»
هر چیزی رو انتظار داشت غیر از صدای مردونه و کلفتِ تهیونگ. هول کرد و گوشیش از روی میز به زمین افتاد. خم شد و گوشی رو برداشت و اون رو از روی اسپیکر برداشت. جیمین پِقی خندید و با چشم غره‌ای که جونگکوک بهش رفت آبِ دهنش رو قورت داد.

سرفه الکی کرد و گفت:
«آقای کیم شما هستید؟»

تهیونگ گفت:
«درسته جونگکوک. میگم جیمین پیشته؟»

جیمین ابرو هاش رو بالا فرستاد و دستاش رو به معنای تکون داد.

جونگکوک جواب داد:
«نه.. نیستش. چیزی شده؟»

«نقل امشب خبر داری؟»
تهیونگ پرسید.

جونگکوک خواست که اول خودش رو به کوچه علی چپ بزنه. بگه نه که مثلا نمیدونه.

بدون اینکه اراده بر روی حرفش داشته باشه گفت:
«بله.. دوست عزیزم از دسته گلی که به آب داده بهم اطلاع داده..»

「𝐖𝐨𝐮𝐥𝐝'𝐯𝐞, 𝐂𝐨𝐮𝐥𝐝'𝐯𝐞, 𝐒𝐡𝐨𝐮𝐥𝐝'𝐯𝐞 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Where stories live. Discover now