خمیازهای کشید و توی نیمکت سفتش جابهجا شد. اونقدر خسته بود که حتی سروصدای آزاردهندهٔ بچههای کلاس اذیتش نکنه و حالا بدون توجه به هیچکس، سرش رو روی میزش خم کرده بود و توی کلاس به خواب نه چندان عمیقش فرو رفته بود.نباید دروغ میگفت؛ تمام دیشب رو به فکر کردن داده بود. فکر کردن راجع به مینهو و هرچیزی که باهاش گذرونده بود. این که رابطهاشون حالا چی بود، قرار بود بعد از این چی باشه و باید امروز چه واکنشی رو نشون بده! حقیقتاً، جیسونگ ترجیح میداد تا ابد خودش رو به خواب بزنه تا این که بخواد امروزش رو با مینهو روبهرو شه. پس شاید... غیر از خستگی یکی دیگه از دلایل خوابیدنش همین بود.
"جیسونگ، جیسونگ، جیسونگ، جیسونگ، جیس-"
"کوفت! چه مرگته؟"
با صدا زده شدنهای پشتسرهم و بیوقفه توسط دوستش، با اخم از جاش بلند شد و بدون این که بتونه به تصمیم چند دقیقه پیشش که خوابیدن کل امروز بود احترام بذاره، جوابش رو داد.
"بلند شو! امروز روز خوبی بهنظر میاد، دلت میاد با خوابیدن خرابش کنی؟"
پسر کوچیکتر بدنش رو سر جاش کشید و سعی کرد اینطوری خستگی صبحگاهیش رو در کنه. اخمی به سرخوشی همیشگی فلیکس کرد.
"چی غیر از سر صبح مدرسه اومدن قراره امروز رو از این افتضاحتر کنه؟"
با کلافگی زیر لب غر زد و فلیکس خندهای به این خستگیش کرد. دستهای رو روی میز توی هم گره داد و مقدمهسازی کرد تا نقشههای شوم امروزش رو بیان کنه.
"امروز... تولد بهترین دوستپسر جهانه! تو چهطور میتونی به امروز توهین کنی نکبت؟"
با عصبانیت تظاهری گفت و جیسونگ بعد از کمی فکر کردن و فشار آوردن به مغزش، تازه متوجه شد منظور فلیکس با کیه. خب... شاید این اولین تولدی بود که رابطهاشون جدی بود و جیسونگ از همین حالا از برنامههای فلیکس میترسید.
"من میخوام به یک قرار دونفره توی خونه دعوتش کنم... اما همهاتون باهام میاید، مینهو چان رو میاره و بوم! میتونیم سوپرایزش کنیم!"
گفت و جیسونگ به خاطر این که دیگه نمیتونست بعد از مدرسه کل روزش رو به خوابیدن بده، زیر لب لعنتی به فلیکس فرستاد. ناچاراً قبولش کرد و طولی نکشید تا حضور فرد دیگهای وسط بحثشون خواب جیسونگ رو بپرونه.
"هی! برنامهای هست که من خبر ندارم؟"
صدای مینهو باعث شد خواب به راحتی از سرش بپره و جیسونگ بلافاصله سرش رو بالا داد و خیره به پسر نگاه کرد. ثانیهای بعد مینهو هم نگاهش رو بهش داد و جیسونگ بلافاصله نگاهش رو دزدید.
اوکی، دیشب به بهترین شکل گذشت. خاطرههای خوبی ثبت شد و مینهو و جیسونگ... شاید یکم جلو رفتن؟ اما... این که جیسونگ امروز بخواد با مینهو روبهرو شه؟ اون هم در حالی که خودش کسی بود که دوبار برای بوسیدن پسر جلو رفته بود... مثل یک کابوس لعنتی بود! جیسونگ واقعاً به بعدش فکر نکرده بود، اون حالا باید چهطوری با مینهو روبهرو میشد؟ اصلاً... قرار بود چی بگن؟
YOU ARE READING
Little Star || Minsung, Chanlix, Hyunin
Fanfiction(Completed) هان جیسونگ پسر گوشهگیر و ساکت مدرسهست که شاید همهی همکلاسیهاش، به جز دوستهای نزدیکش به چیزی جز تحقیر عادتش ندادن. جیسونگ شک نداره که دانشآموز جدید مدرسهشون 'لی مینهو' که با همون افراد دوسته، قراره درست به همون اندازه خردش کنه، اما...