قبل از اینکه بتونه قورتی از آبپرتقال صبحانهاش رو بخوره، با دیدن جیسونگی که با سرعت وارد سالن غذاخوری هتل شده، متوقف شد."هیونجینی!!"
جیسونگ طوری بلند اسم پسر رو صدا زد که هیونجین شرط میبست همه بهشون خیره شدن، اما بهخاطر طوری که جیسونگ روی صندلی کنارش نشست و اون روی توی بغلش چلوند، توانایی تمرکز کردن نداشت.
"ممنونم! ممنونم، ممنونم. واقعاً ممنونم!"
با ذوق پشت سر هم میگفت و هیونجین با تعجب بهش خیره بود. وقتی دید که بغلشون طولانی شده، خودش هم با لبخندی دستش رو روی دستهای پسر که دور تنش حلقه شدن گذاشت و جواب آغوشش رو داد. تابهحال هیچوقت جیسونگ رو تا این حد سرحال ندیده بود، اون هم این ساعت صبح! پس واقعاً متعجب بود که پسر برای چی تشکر میکنه.
"چی شده سنجاب کوچولو؟!"
با کنجکاوی پرسید و طوری لحنش گیج بود که انگار واقعاً کار خودش نبوده، اما جیسونگ حدس میزد هیونجین فقط داره خودش رو به اون راه میزنه.
"مگه تو باهاشون حرف نزدی؟"
از آغوش پسر بیرون اومد و پرسید. هیونجین هنوز با اخم بهش خیره بود و سعی داشت تمام فرضیاتی که ممکنه جیسونگ رو از اون پسر ساکت و بیحوصله به این پسر ذوقزده تبدیل کنن، فکر کنه.
"قبول کردن که مسابقه رو برگزار کنیم!"
بالاخره گفت و هیونجین از تعجب چشمهاش رو درشتتر کرد. خیال نمیکرد که حتی با حرف زدنِ خودش بخوان قبولشون کنن، اما حالا... این اتفاق افتاده بود و جیسونگ خوشحالترین پسر توی اردو بود.
"واقعاً...؟"
به آرومی پرسید و جیسونگ با تکون دادن سرش تأیید کرد. هیونجین واقعاً کنجکاو بود که چی باعث شده تصمیمشون رو عوض کنن.
"من حرفی نزدم، اما... واقعاً برات خوشحالم."
ادامه داد و لبخند جیسونگ خشک شد. ابروهاش رو بالا داد و با تعجب پرسید:
"واقعاً؟!"
حالا حتی بیشتر متعجب بود. یعنی کی بین تیمشون بیشتر از جیسونگ برای این مسابقه ذوق داشت که حالا راضی به اینکار شده بودن؟ جیسونگ مطمئن بود بچهها حتی خبر نداشتن که مسابقات کنسل شده.
"ولی اونها... گفتن که به اصرار یک دانشآموز این مسابقه رو میذارن و هیچکس جز تو نمیدونست مسابقات کنسل شده."
با تعجب ادامه داد و هیونجین هم درست مثل خودش گیج بود.
"اوه..."
آروم زمزمه کرد. هیچ ایدهای نداشت چرا، اما اولین کسی که توی ذهنش نقش بسته بود مینهو بود. هیونجین اون شب اون پسر رو دیده بود و از مینهو بعید نمیدید که بخواد چنین کاری بهخاطر جیسونگ کرده باشه. هرچند... هیونجین نمیدونست وضعیت بینشون چطوریه و مینهو واقعاً اونقدری اهمیت میده که چنین کاری کنه؟
BẠN ĐANG ĐỌC
Little Star || Minsung, Chanlix, Hyunin
Fanfiction(Completed) هان جیسونگ پسر گوشهگیر و ساکت مدرسهست که شاید همهی همکلاسیهاش، به جز دوستهای نزدیکش به چیزی جز تحقیر عادتش ندادن. جیسونگ شک نداره که دانشآموز جدید مدرسهشون 'لی مینهو' که با همون افراد دوسته، قراره درست به همون اندازه خردش کنه، اما...