نگاهش رو به میزی که فلیکس، جیسونگ و هیونجین روش جا گرفته بودن داد و قبل از اینکه دست از خیره شدن برداره، دستی که از پشت ضربهٔ کوتاهی به شونهاش زد اون رو به خودش آورد.نگاهش رو برگردوند و با دیدن مینهو که ظرف غذاش رو دستش گرفته بود و به نظر میاومد حتی دوبرابر از غذاش ریخته بود، لبخندی زد.
"هیونگ."
به آرومی زمزمه کرد و چان جوابش رو داد:
"چی شده؟"
سؤالی پرسید و مینهو از روی تردید گفتن حرفش، لبش رو گاز گرفت.
"میشینی پیش اونها؟"
پرسید و چان نمیدونست داره اشتباه میکنه یا نه، اما انگار مظلومیتی توی لحنش بود که اون رو وادار میکرد پیش مینهو بمونه. به هرحال فلیکس ازش دلخور بود و اون مجبور بود اینبار برخلاف همیشه، به جای دوستپسرش وقتش رو با دوستش بگذرونه.
"میشه پیش من بمونی؟"
درخواستش رو به آرومی زمزمه کرد و پسر مومشکی سرش رو تکون داد. روبهروی مینهو روی میزش جا گرفت و خودش رو مشغول ظرف غذاش کرد.
"تو چرا پیش دوستهات نیستی؟"
با کنجکاوی پرسید و مینهو نودل خوردنش رو متوقف کرد، نگاهی به پسر انداخت و با بیخیالی شونههاش رو بالا داد.
"همینطوری، امروز حوصله نداشتم."
گفت و دوباره به خوردن غذاش مشغول شد، اما چان بهش خیره شده بود. حتماً دلیلی داشت که مینهو ازش خواهش کرده بود تا پیشش بمونه و تنها نباشه، و چان حدسش رو نمیزد. شاید با دوستهاش دعوا کرده بود.
"هی... چیزی شده؟"
با نگرانی پرسید و مینهو نفس عمیقی کشید. اون هنوز چان رو کنارش داشت و اون پسر به عنوان دوستش بهش گفته بود پیشش میمونه، حتی اگر مقصر این ماجرا مینهو بود. این تنها دلیلی بود که مینهو تا همین حالا دیوونه نشده بود.
"چانی..."
با لحن آرومتر از همیشهاش زمزمه کرد و چان بدون اینکه حتی دست به غذاش بزنه، سراپاگوش ایستاده بود.
"حالت خوبه؟ میخوای باهام حرف بزنی؟"
با مهربونی گفت تا مینهو بتونه بالاخره چیزی که نوک زبونشه رو بیان کنه. داشت میمرد تا بتونه حرف بزنه، اما تا همین حالا خودش رو نگه داشته بود. دلش نمیخواست اون کسی باشه که میشکنه یا به نظر میاد که فقط داره مظلومنمایی میکنه؛ درواقع هدفش رو نداشت، اما با کاری که کرده بود مطمئن بود برای بقیه همین ذهنیت رو ایجاد کرده.
"آره، دیگه نمیتونم."
گفت و ضربات عصبی پاش که زیر میز بودن و دیده نمیشدن، شروع شدن. حرف زدن راجعبه احساساتش هیچوقت کار سختی نبود، اما توی این موقعیت... انگار سختتر از هر زمان دیگهای شده بود.
ESTÁS LEYENDO
Little Star || Minsung, Chanlix, Hyunin
Fanfic(Completed) هان جیسونگ پسر گوشهگیر و ساکت مدرسهست که شاید همهی همکلاسیهاش، به جز دوستهای نزدیکش به چیزی جز تحقیر عادتش ندادن. جیسونگ شک نداره که دانشآموز جدید مدرسهشون 'لی مینهو' که با همون افراد دوسته، قراره درست به همون اندازه خردش کنه، اما...