PT:10

732 66 7
                                    

از موتورش پایین اومد و کلاه ایمنی‌اش رو از روی سرش برداشت. سرش رو تکون داد تا تارهای موهاش که جلوی دیدش رو گرفته بودند رو کنار بزنه.

"هی، وی."

با شنیدن صدای آنتونی که خطابش کرده بود، به‌طرفش برگشت و نگاهش رو به جمع دوست‌هاش داد.

"حالت خوبه؟ خسته به‌نظر می‌رسی."

هوسوک قدمی به جلو برداشت و در حالی‌که کنار توماس می‌ایستاد، با نگرانی از تهیونگ پرسید.
تهیونگ بدون تغییری توی حالت‌ چهرهٔ خنثی؛ اما خسته‌اش سری تکون داد و کوتاه گفت:

"بخاطر مستیه دیشبه."

توماس لحن نگرانش رو زیر چهرهٔ و لحن خون‌سردش پنهان کرد، پرسید.

"دیشب چرا انقدر یهویی رفتی؟"

آنتونی کنار توماس ایستاد و همون‌طور که دستش رو دور گردن توماس می‌انداخت، با خنده گفت:

"فکر کردیم بهت تجاوز کردن."

تهیونگ بی‌توجه به یادآوری اتفاق دیشب خیلی آروم و محو خندید، طوری انگار هیچ تلاشی برای خندیدن نمی‌کرد؛ اما نمی‌خواست دوست‌هاش رو نگران کنه.
آنتونی که توجهش به سر و صدا و شلوغی‌ای که گوشه‌ای از حیاط مدرسه بود جلب شده بود، گفت:

"اون بدبختی که داره زیر مشت‌های جئون جون می‌ده کیه؟"

با حرفش همه سرهاشون رو چرخوندند و نگاهشون رو به جونگکوک و اکیپش که در حال دعوا کردن بودند، دادند.
توماس خیره به جونگکوکی که مشت‌های پرقدرتش رو توی صورت پسری می‌کوبید، پرسید.

"اوه، داره دعوا می‌کنه؟"

آنتونی بدون گرفتن نگاهش از صحنهٔ مقابلش جواب داد.

"این‌طور به‌نظر می‌رسه."

هوسوک با اخم محوی که بین ابروهاش نشسته بود و تنها دلیلش تنفر از اون پسر بود، پرسید.

"چرا؟"

آنتونی نگاهش رو از جونگکوک و اکیپش گرفت و به هوسوک داد، شونه‌هاش رو بالا انداخت و با لحن مخصوص خودش توضیح داد.

"کسی نمی‌دونه؛ ولی وقتی جئون کسی رو کتک می‌زنه یعنی خط قرمزهاش رو زیر پا گذاشته!"

ثانیه‌ای مکث کرد و با دادن نگاهش به تهیونگ، گفت:

"مثل تو!"

تهیونگ چشم‌هاش رو چرخوند و روی پاشنهٔ پاش چرخید تا به‌طرف ساختمون بره، با بی‌خیالی گفت:

"به تخمم."

.
.
.
.

قدم بلندی به‌سمت کلاس برداشت، قصد داشت وارد کلاس شه؛ اما دستش کشیده شد و به عقب برگشت.
نگاهش رو به سارا که مقابلش ایستاده بود داد، اخمی بین ابروهای تیره‌اش نشست. با لحن سرد و جدی‌اش پرسید.

"چی می‌خوای؟"

سارا قبل از شروع به حرف زدن نگاهی به اطرافش انداخت تا برای بار دوم از نبود جونگکوک مطمئن شه.
پوزخندی رو لب‌های خوش‌تراشش نشست، با صدای دخترونه و لحن مخصوصش پرسید.

"پارتی دیشب خوش‌گذشت؟"

تهیونگ نگاه وحشیش رو به چشم‌های سارا دوخت، پوزخند تمسخرآمیزی گوشهٔ لب‌های باریکش نشست و جواب داد.

"هر جا که دوست‌پسرت باشه خوش‌می‌گذره!"

دیشب به معنای واقعی کلمه بخاطر اتفاقی که افتاده بود از عصبانیت مرزی تا انفجار نداشت؛ اما اذیت کردن دختر مقابلش اولویتش بود!

سارا تکیه‌اش رو به دیوار داد و دست‌هاش رو روی سینه‌اش قفل کرد، پوزخندش حالا پررنگ‌تر شده بود؛ چون خوب می‌دونست پسر مقابلش داره دروغ می‌گه و دیشب چه اتفاقی افتاده.
یک تای ابروش رو بالا انداخت و شروع به حرف زدن کرد.

"چندبار فرصتش رو داشتی؛ اما به جونگکوک نگفتی..."

مکث کرد و نگاهش رو روی چهرهٔ جذاب تهیونگ چرخوند تا واکنشش رو ببینه، با لحن قبلی‌اش ادامه داد.

"این یعنی نسبت بهم بی‌میل نیستی و تو هم من رو می‌خوای؛ پس چرا ناز می‌کنی عزیزم؟"

اخم بین ابروهای تهیونگ پررنگ‌تر و دست‌هاش مشت شد؛ اما سعی کرد خون‌سردیِ همیشگی‌اش رو حفظ کنه تا چیزی که سارا می‌خواد رو بهش نده.
مشت‌های پایین افتاده‌اش رو باز کرد و اخم بین ابروهاش رو محو، قدمی به‌طرف سارا برداشت و زمانی که فاصلهٔ کمی بینشون ایجاد شد دهانش رو به گوش دختر نزدیک کرد و گفت:

"منتظرش باش دختر خوب، ببین عاقبت بازی کردن با من چیه!"

و بعد به‌سرعت عقب رفت تا وارد کلاس شه.

.
.
.
.

تهیونگ که حالا به لطف دوست‌هاش و جو بینشون حالِ بهتری داشت، همراه اکیپش وارد سلف شدند.
قصد داشت به‌طرف میزی که دوست‌هاش حالا اشغالش کرده بودند بره؛ اما با شنیدن صدای خنده‌ی بلند و آشنایی متوقف شد.
سرش رو چرخوند و نگاهش رو به جونگکوک که در حال خندیدن با صدای بلندی همراه با دوست‌هاش بود، داد.
نگاهش روی لبخند بزرگی که باعث شده بود دو دندون خرگوشیِ جونگکوک مشخص باشند، ثابت شد و همون لحظه ضربان قلبش شدت گرفت.
این شدت ضربان قلبش اون رو یاد شب قبل می‌انداخت.
زمانی که تهیونگ گلوی جونگکوک رو بین دست‌هاش می‌فشرد و قصد داشت به صورتش مشت بزنه؛ اما وقتی نگاهش با نگاه پسر کوچکتر برخورد کرد، ناخودآگاه ضربان قلبش بالا رفت و نتونست!
می‌خواست با تمام عصبانیت و قدرت مشتش رو توی صورت خوشگل جونگکوک بکوبه؛ اما نتونست.
با صدا زده‌شدنش توسط هوسوک، نگاهِ خیره‌اش رو از جونگکوک گرفت و به‌طرف دوست‌هاش رفت تا کنارشون بشینه.
دقایقی بعد زمانی که غذاشون تموم شد و از سلف خارج شدند، قصد داشتند به‌طرف کلاس برن؛ اما تهیونگ ازشون جدا شد تا به سرویس بهداشتی بره.
در سرویس بهداشتی رو باز کرد، هنوز یک قدم برنداشته بود که یقه‌اش از پشت کشیده شد و بلافاصه مشت محکمی که توی صورتش خورد باعث گیج شدن و در نتیجه بی‌هوش شدنش شد!

My Boy (Full)Where stories live. Discover now