چنل تلگرام
@Hyunlix-Zone
موقع خواب فرا رسیده بود.
فلیکس جینایی که تازه خوابش برده بود رو روی تخت گذاشت و وارد سالن شد.
هیونجین با دیدن فلیکس ، لبخندی زد و گفت :
عزیزم میشه یه لحظه اینجا بشینی ؟
نگاه خسته اش رو به هیونجین و هانا داد و از اونجایی که میدونست میخوان راجب چه موضوعی حرف بزنن ، اهی کشید و گفت : میشه بزارید برای فردا ؟
هیونجین با همون لبخندش گفت : لطفا عزیزم.
اخمی کرد و به طرف مبلا رفت و رو به روی هیونجین و هانا نشست.
هیونجین نگاهش رو به هانا داد و گفت : بهش بگم ؟ هانا اروم سرش رو بالا و پایین کرد و هیونجین به حرف اومد : خب فلیکس .. هانا تصمیم خودش رو گرفته ... میخواد کنار مامان من باشه و با اون زندگی کنه .. چون میگه سن بلوغش رسیده و خیلی چیزا رو نمیتونه بهمون بگه ... میشه لطفا اجازه بدی بره سئول ؟
با بغض به هانا نگاه کرد و گفت : پشیمون نمیشی ؟ اونجا راحتی ؟ مطمئنی ؟
هانا با خجالت سرش رو تکون داد و گفت : نه پشیمون نمیشم .. بورا شی خیلی با من خوبه اوپا نگران نباش ..
لب پایینش رو گزید و با چشم هایی که در حال خیس شدن بودن لب زد : باشه عزیزم .. فردا همه برمیگردیم سئول.
هانا متعجب به هیونجین نگاه کرد و با دیدن لبخندش ریز خندید و به طرف فلیکس رفت.
خودش رو توی بغلش پرت کرد و گفت : ممنونم اوپا
.. قول میدم مدام بیام و بهتون سر بزنم.
دستاش رو دور کمر باریک خواهرش حلقه کرد و گفت : باشه عزیزدلم.
هیونجین با لبخندی محو به فلیکس نگاه کرد و چشماش رو به هم فشرد.
فلیکس هم با بغض لبخند زد و موهای خواهرش رو نوازش کرد و گفت : حالا هم برو بخواب عزیزم ..
فردا وسایلت رو جمع کن باشه ؟
سری تکون داد و از توی بغل فلیکس بیرون اومد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت و گفت : شب بخیر اوپا.
سری تکون داد و گفت : شب بخیر عزیزم.
به محض ورود هانا به اتاقش ، فلیکس دستش رو روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کردن کرد
.
حس میکرد از همین الان دلش برای هانا تنگ شده.
هیونجین اخمی کرد و به سمت فلیکس رفت.
توی بغل گرفتش و سرش رو روی سینه اش گذاشت و گفت : گریه نکن عزیزم .. جای دوری که نمیره .. قراره توی خونه ی من زندگی کنن این یعنی هر روز میتونی ببینیش.
هقی زد و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و سرش رو جایی بین گردن و شونه اش مخفی کرد
.
هیونجین محکم تر توی بغل گرفتش و بوسه ای روی گردنش قرار داد تا اروم بشه.
میدونست فلیکس فقط بخاطر هانا این تصمیم رو گرفته وگرنه عمرا حاضر نمیشد از اون بچه دور بشه.
.
.
با رسیدن به سئول ، ماشین رو توی پارکینگ خونه ی فلیکس پارک کرد و خطاب به فلیکس لب زد :
شما برید بالا من میارم وسایل رو.
سری تکون داد و جینای خوابیده توی بغلش رو به خودش فشرد و از ماشین پیاده شد.
هانا هم با خوشحالی از ماشین پیاده شد و گفت : اوپا میشه برم پیش بورا شی ؟
لبخندی زد و گفت : نمیخوای دوش بگیری بعد بری ؟
اوهی گفت و لب زد : چرا باید تمیز باشم.
سری تکون داد و گفت : بریم بالا عزیزم.
و با هم به طرف اسانسور رفتن.
هیونجین نفسی گرفت و ساک ها رو دونه دونه از توی صندوق در اورد و روی زمین قرار داد. نگاهش رو به اسانسور داد تا ببینه فلیکس و هانا پیاده شدن یا نه.
با دیدن اسانسور که داشت پایین میومد ، متوجه شد که فلیکس اسانسور رو براش پایین فرستاده.
لبخند محوی از مهربونی عشق زد و با دست هایی سنگین و پر به طرف اسانسور رفت.
در رو به زور باز کرد و وارد اسانسور شد.
با رسیدن به واحد فلیکس ، وارد خونه شد و وسایل رو همونجا دم در رها کرد چون دستش بی نهایت درد گرفته بود.
هوفی کشید و به طرف اتاق فلیکس رفت.
با خالی بودن اتاق و شنیدن صدای اب متوجه شد فلیکس داره دوش میگیره.
نفس عمیقی کشید و به طرف حموم رفت.
در رو باز کرد و گفت : فلیکس عزیزم .. بریم یه سر به مامان و بابا بزنیم ؟
چشماش رو باز کرد و از زیر دوش بیرون اومد و گفت : اره .. هانا میخواست بره اونجا .. بیا ما هم بریم.
لبخندی زد و گفت : باشه عزیزم .. پس منم یه دوش میگیرم و بعد میریم.
سری تکون داد و دوباره زیر دوش رفت تا خودش رو بشوره و نوبت رو به هیونجین بده.
طولی نکشید که از حموم خارج شد و خطاب به مردش که روی تخت دراز کشیده و در حال کار با گوشیش بود ، لب زد : برو عزیزم.
از روی تخت بلند شد و موبایلش رو گوشه ای پرت کرد.
به سمت فلیکس رفت و با یه دست چونه اش رو گرفت و بوسه ای از لباش دزدید و گفت : چقدر خوشگل شدی.
ریز خندید و گفت : ممنونم.
و به طرف دراور رفت تا روتین پوستیش رو انجام بده.
هیونجین هم خندید و به طرف حموم رفت.
دلش برای پدر و مادرش تنگ شده بود و دوست داشت هر چه زود تر ببینشون.
.
.
همانطور که در حال اماده کردن دخترکش بود هیونجین از حموم خارج شد و با دیدن دخترش لبخندی زد و گفت : چقدر قشنگ شدی عسلم. جینا با دیدن هیونجین دست و پاهاش رو تکون داد و به این نحو ازش خواست تا بغلش کنه.
جورابای جینا رو به زور پاش کرد و گفت : هیون ؟ با جواب نگرفتن از مردش دوباره صداش زد :
هیونجین ؟
بازم جواب نگرفت.
اخمی کرد و کمرش رو صاف کرد و به عقب برگشت.
با دیدن هیونجین توی فاصله ی نزدیک ، هینی کشید و گفت : ترسی..
اما با قرار گرفتن دستای هیونجین دور کمرش و بوسیده شدن لباش حرفش تموم نشد.
هیونجین که بی نهایت دل تنگ بود ، لبای فلیکس رو محکم میمکید و میبوسید و گاهی میلیسید و میگزید...
فلیکس اروم چشماش رو بست و جواب مردش رو داد و لب پایین هیونجین رو بین دو لب گرفت و مکید.
هیونجین در این بین زبونش رو از بین لبای فلیکس عبور داد و شروع به مزه کردن دهنش کرد.
چقدر خوشش میومد.
اینکه اینطوری از طریق هیونجین بوسیده میشد باعث میشد عشقش به اون مرد تشدید بشه.
با حس کم اوردن نفس دست از بوسیدن هم برداشتن و لباشون رو با صدا جدا کردن.
هیونجین توی چشم های فلیکس با عشق نگاه کرد و همانطور که موهای ریخته توی چشماش رو با انگشت اشاره اش کنار میزد گفت : خیلی دوستت دارم فلیکس .. هر وقت لبخند و چشم های خندونت رو میبینم دیونه میشم .. نمیدونم توی زندگی قبلیم چه کار خوبی کردم که خدا تورو بهم داد .. واقعا
عاشقتم .. هم تو هم جینا و هم هانا تموم زندگیمین ..
یکیتون نباشه دیونه میشم ..
لبخندی از حرف های هیونجین زد و دستش رو گرفت و اروم بوسیدش و گفت : به این راحتی ها از دست ما سه تا خلاص نمیشی هوانگ .. من به سختی از می چان گرفتمت دیگه حاضر نیستم حتی یه لحظه هم کسی رو توی زندگی چهارتاییمون تحمل کنم .. عاشقتم هیونجینا .. خیلی زیاد ..
با اتمام حرف های فلیکس گونه هاش رو گرفت و بوسه ای روی لباش گذاشت.
فلیکس هم با عشق دستاش رو بالا اورد و روی سینه ی مردش قرار داد و کمی سرش رو کج کرد و شروع به بوسیدن لب پایین مردش کرد.
اونقدر به بوسیدن همدیگه ادامه دادن تا اینکه در اتاقشون توسط هانا زده شد.
با صدا لباشون رو جدا کردن و هیونجین لب زد :
جونم هانا ؟
در رو باز کرد و خطاب به اون دو نفر لب زد :
اماده این ؟ میشه زودتر بریم تا من این خبر خوب رو به بورا شی بدم ؟
لبخندی از روی ناراحتی زد و گفت : اره عزیزم بریم.
و با اتمام حرفش خم شد و جینا رو از روی تخت بلند کرد و همانطور که از اتاق خارج میشد خطاب به مردش لب زد : زود بپوش بیا عزیزم .. منتظرتم
.
سری تکون داد و به محض خالی شدن اتاق ربدوشامبرش رو در اورد و شروع به پوشیدن لباساش کرد.
هانا نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : اوپا ؟
سرش رو بالا اورد و به خواهرش نگاه کرد و گفت : جونم ؟
نفس عمیقی کشید و به سمت فلیکس رفت.
کنارش نشست و همانطور که با انگشتاش بازی میکرد گفت : ازم نامید شدی درسته ؟
ابرویی بالا داد و برای چند ثانیه چیزی نگفت.
هانا با چشم های خیس به فلیکس نگاه کرد و خواست چیزی بگه که فلیکس لب زد : نه عزیزم ..
چرا باید نامید بشم کیوتم ؟ الان که بهش فکر میکنم میبینم تو لیاقت یه زندگی خوب در کنار بورا و هیونبین شی رو داری.
هانا لبخندی زد و خودش رو توی بغل فلیکس پرت کرد و گفت : ممنونم اوپا .. بهت قول میدم تا اخر عمرم بهت سر بزنم.
سری تکون داد و متقابلا دستاش رو دور کمر باریک خواهرش حلقه کرد و بوسه ای روی شونش گذاشت.
همانطور که توی بغل هم بودن هیونجین از اتاق خارج شد و گفت : خب بریم ؟
هانا رو از بغلش خارج کرد و نگاهش رو به مردش داد.
با دیدن اون پالتوی مشکی که روی یک یقه اسکی کرمی قرار گرفته بود و اون شلوار جذب سفید رنگ که برجستگی عضوش رو به نمایش میذاشت ، اب دهنش رو قورت داد و خطاب به خواهرش لب زد :
عزیزم چند لحظه مراقب جینا باش.
سری تکون داد و به سمت جینا رفت.
فلیکس هم از روی مبل بلند شد و با قدم هایی بلند به طرف مردش رفت و دستش رو گرفت و به طرف اتاقشون کشید.
وقتی به اتاق رسیدن در رو بست و هیونجین رو به دیوار چسبوند و بهش چسبید.
یقه ی پالتوی هیونجین رو گرفت و سرش رو پایین اورد و لب روی لباش گذاشت و با حرص و ولع مشغول بوسیدنش شد.
هیونجین نیشخندی بین بوسه زد و لباش رو تکون نداد تا فلیکس کمی حرصش رو خالی کنه.
فرو رفتن دندون های فلیکس توی لباش و شلختگی بوسه نشون میداد که همسرش حال جسمی خوبی نداره و یه جورایی تحریک شده.
خیلی اروم دستاش رو دور کمر همسرش حلقه کرد و لباش رو به زور از بین لبای فلیکس بیرون کشید
.
فلیکس کمی چشماش رو باز کرد و دنبال لبای هیونجین گشت . به محض پیدا کردنشون دوباره سرش رو جلو برد تا هیونجین رو ببوسه که هیونجین ریز خندید و گفت : کافیه.
با حرص پای راستش رو روی زمین کوبید و گفت :
میخوامت.
زبونی به لب پایینش زد و با لبخند گفت : نه عزیزم ..الان موقعش نیست.
با تن صدایی که بالا رفته بود لب زد : هیونجین. ..
با تو همه جا ، جا و موقعش هست.
هیسی گفت و لب پایین فلیکس رو بوسید و گفت :
هیس .. شب که اومدیم .. الان نمیشه .. هانا منتظره .
با حرص و عصبانیت هیونجین رو هل داد و گفت :
ازت بدم میاد.
و با اتمام حرفش همانطور که نفس های بلندی میکشید از اتاق خارج شد و در رو محکم کوبید. نیاز داشت اب بخوره تا این عطشی که کل بدنش رو گرفته بود رو خاموش کنه.
به طرف اشپزخونه رفت و یک لیوان بزرگ برداشت و پرش کرد و شروع به اب خوردن کرد.
هیونجین با شیطنت محضی که توسط یک لبخند روی لباش اشکار شده بود ، از اتاق خارج شد و جینا رو توی بغل گرفت.
نگاهش رو به فلیکسی که سرخ شده بود داد و نیشخندی زد.
اونقدر از این تحریک شدن فلیکس خوشش اومده بود که نمیدونست باید چیکار کنه.
اون لپ های گل انداخته و دست های لرزون با اون دیک کمی جلو اومده و از همه مهم تر نفس های بلندش با دهنی نیمه باز قلب هیونجین رو میلرزوند. وقتی حس کرد کمی اروم تر شده ، از اشپزخونهخارج شد و بدون نگاه انداختن به هیونجین خطاب به هانا لب زد : بریم عزیزم.
هانا با خوشحالی سری تکون داد و همراه با فلیکس به طرف ورودی رفت.
هیونجین نیشخندی زد و پشت سر اون دو نفر راه افتاد و به طرف خونه ی خانوادش حرکت کرد.
.
.
با رسیدن به خونه ی بورا و هیونبین ، هانا زنگ رو فشرد و منتظر باز شدن در موند.
بورا با خستگی به طرف در رفت و بازش کرد.
با دیدن هانا و اون زوج ، لبخندی زد و با خوش رویی گفت : سلام عزیزای دلم خیلی خوش اومدین. هانا با عجله خودش رو توی بغل بورا انداخت وگفت : بورا شی .. من قراره از این به بعد پیش شما زندگی کنم.
با چشم های گرد شده به فلیکس نگاه کرد و گفت :
واقعا اشکالی نداره ؟
لبخند محوی زد و گفت : لطفا خیلی خوب از دونسنگ من مراقبت کنین بورا شی.
لبش رو با خوشحالی گزید و گفت : باشه عزیزم باشه..
هیونجین جینا رو روی دستش جا به جا کرد و دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و گفت : بریم داخل عزیزم.
با نفرت به هیونجین نگاه کرد و زیر لب گفت : به من دست نزن.
و با اتمام حرفش جینا رو از دست های هیونجین گرفت و چشمی ازش برگردوند و وارد خونه شد. با دیدن حالت های فلیکس ریز خندید و و متقابلاوارد خونه شد و در رو بست.
هیونبین با دیدن فلیکس و جینای توی بغلش از روی مبل بلند شد و به سمتش رفت.
خیلی اروم جینا رو ازش گرفت و بوسه ای روی گونه اش گذاشت.
چقدر دلش برای نوه ی عزیزش تنگ شده بود.
فلیکس لبخندی زد و گفت : سلام بابا.
نگاهش رو به فلیکس داد و با لبخند پیشونیش رو بوسید و گفت : سلام عزیزم ... خوش اومدی پسرم.
هیونجین نگاه عاشقانه ای به اون دو نفر انداخت و بی نهایت از این رابطه خوشحال شد.
از اینکه پدر و مادرش عاشقانه فلیکس رو دوست داشتن بی نهایت خوشحال بود.
فلیکس با لبخند به دخترش نگاه کرد و بدون هیچحرفی به طرف مبل رفت و روش نشست.
هیونجین هم کنار فلیکس نشست و گفت : کتت رو بنداز روی شلوارت.
بدون اهمیت دادن به حرف هیونجین ، خطاب به بورا لب زد : مامان ؟
میوه و سینی ابمیوه رو روی میز قرار داد و گفت :
جونم ؟
فلیکس با کمی غم توی صداش لب زد : وقتی هانا اومد اینجا میشه گاهی بفرستیدش پیشم .. حس میکنم از همین الان دلم براش تنگ شده.
بورا با لبخند و مهربونی لب زد : اره عزیزدلم حتما .. چرا که نه .. همین که این خانم کوچولو توی زندگیمون باشه خونمون نورانی میشه.
لبخندی زد و نگاهش رو به هانایی که داشت به هیونبین راجب موندنش میگفت داد.
برای یه لحظه نگاهش رو به دخترکش داد و با دیدن لب و لوچه ی اویزونش در حالی که داشت به چشم های خودش نگاه میکرد ، اخم محوی کرد و با عجله از روی مبل بلند شد و به طرف هیونبین رفت.
قبل از گریه کردن جینا ، از توی بغل هیونبین بیرون کشیدش و باعث تعجب اون مرد شد.
لبخندی زد و خواست چیزی بگه که جینا کوچولو به محض فرو رفتن توی بغل فلیکس و حس کردن بوی تنش ، با صدای بلند زد زیر گریه و سرش رو توی گردن پدرش پنهون کرد.
بورا با نگرانی به طرف فلیکس رفت و گفت : چیشد ؟
لبخندی زد و گفت : چیزی نیست ... فکر کنم غریبی کردنش شروع شده.
اوهی گفت و لب زد : چند ماهشه ؟
دستی به کمر جینا کشید و همانطور که تکونش میداد لب زد : نزدیک 5 ماهشه.
لبخندی زد و با عشق به نوه اش نگاه کرد و گفت :
وای خدایا .. نوم چقدر خوب داره بزرگ میشه.
جینا همچنان گریه میکرد و پیشونی خودش رو به گردن فلیکس تکیه داده بود.
هیونجین از پهلو به فلیکس نگاه کرد و با دیدن عضو جلو اومده اش ، لبش رو گزید و از روی مبل بلند شد.
جینا رو از فلیکس گرفت و گفت : برو بشین.
ابرویی بالا داد و با دیدن چشم های هیونجین که عضوش رو نشون گرفته بود ، اخم محوی کرد و کتش رو دور بدنش پیچید و به سمت مبل رفت و نشست.
هیونجین هم به همراه جینایی که کمی اروم تر شده بود ، به طرف فلیکس رفت و کنارش نشست و خیلی اروم لب زد : امشب جینا رو زود بخوابون.
نگاهش رو به مردش داد و گفت : چرا ؟
کمی سرش رو کج کرد و از بین دندون هاش لب زد : یعنی تو نمیدونی ؟
پوزخندی زد و گفت : خیلی خوب میدونم ولی متاسفم عزیزم خبری نیست امشب.
و با اتمام حرفش نگاهش رو به بورایی که داشت قربون صدقه ی هانا میرفت داد.
هیونجین نیشخندی زد و توی صورت فلیکس خم شد و در گوشش اروم لب زد : اشکالی نداره به زور میکنمت. . میدونی که کارمه.
.
.
YOU ARE READING
start agian [کامل شده]
Romanceکاپل : هیونلیکس . سونگین . چانگمین ژانر : رمنس . کمدی . درام . اسمات .دارک زمان آپ: سه شنبه ها .