با جیسونگ کل اون قصر بزرگ و مارپیچ هاش رو گشتن ، همه جا تاریک بود به زور میتونست جلوی پاهاش رو ببینه و مدام استرس گمشدن یا زمین خوردن داشت چون نه میتونست صدای قدم ها یا حتی نفس کشیدن این خونآشام رو حس کنه ، فلیکس تمام مدت ساکت بود و فقط به توضیحات اون خونآشام که لپای سنجابی و کیوتی داشت گوش میداد قطعا اگه باهاش حرف نمیزد پسر حتی متوجه حضورش هم نمیشد
همینطور که راه میرفتن متوجه قطع شدن صدای پسر جلوش شد و سرش رو بالا آورد و با ندیدن اون خونآشام احساس کرد چیزی ته قلبش فرو ریخت و از استرس دستاش یخ زده بود و نگاهش رو با ترس توی اون راه روی تاریک که به لطف نور ماه که از پنجره های راهرو منعکس میشد کمی روشن بود برای پیدا کردن پسر چرخوند&چرا همین جوری عین احمقا وایسادی اونجا بیا دیگه.....یه دفعه دیدی طعمه یه خونآشام وحشی یا یه روح سرگردان شدیا
با شنیدن دوباره صدا نگاهش رو به راه پله زیر زمین داد و نفس راحتی از تنها نبودنش کشید ، با قدم های آروم به راه پله نزدیک شد خیلی تاریک بود و نمیتونست پله هارو ببینه ولی از بین اون تاریکی میتونست چشمای قرمز رنگ روشن اون پسر رو ببینه که توی تاریکی برق بیشتری داشتن و با تردید یکی از پاهاش رو روی اولین پله گذاشت و دومی رو هم آروم روی پله بعدی گذاشت
جیسونگ که حوصلش از این قدمای آروم و لرزون فلیکس سر رفته بود با قدمای بلند اون پله های که پایین رفته بود رو دوباره برگشت و مچ دست ظریف و لاغر پسر رو محکم گرفت و دنبال خودش کشید
فلیکس شکه شده از حرکت ناگهانی و قرار گرفتن مچ دستش تو دستای سرد جیسونگ هینی کشید و مجبور شد قدماش رو با قدمای سریع جیسونگ هما هنگ کنه
ESTÁS LEYENDO
My bloodthirsty king
VampirosKapell:hyunlix Genre:Horror,Angst,Fluff,smut,Romance,vampire فلیکس پسر ارومی بود و قلب پاکی داشت ولی بعضی وقتا اون روی شیطونش رو نشون میداد که کسی نمیتونست متوجه بشه توی سرش چه افکاری درحال گذر کردن بجز اینکه بشینن و منتظر نتیجه اعمالش بشن از وقتی ک...