part5☆

106 15 10
                                    

بعد از سپردن فلیکس به جونگین به سمت اتاق مشترکش با مینهو رفت ، همونطور که توی سالن راهرو راه می‌رفت به در اتاقش نگاه کرد و آهی کشید و به جلوی در رسید و دستگیره رو پایین کشید
نگاهی به اتاق انداخت و با دیدن مینهو که روی تخت خوابیده بود وارد اتاق شد ، ازش دلخور بود چون حتی یه سرم بهش نزده بود یا با وجود دوریشون باهاش ارتباط هم نگرفته بود که ببینه جفتش در چه حاله اصلا زندست یا نه حالا هم با خیال راحت گرفته بود خوابیده بود

بی تفاوت نگاهش رو ازش گرفت و در رو با صدای بلند بست که باعث از خواب پریدن مینهو شد ، چشماش رو باز کرد و روی تخت نشست و به جیسونگ که پشت میزش نشسته بود نگاه کرد و لبخند زد و لب زد

#عزیزم بالاخره اومدی ..... دلم برات تنگ شده بود .... خوبی؟

از توی آیینه میزش نگاه بی احساسی بهش انداخت و با لحن دلگیری که سعی داشت مشخص نباشه لب زد

&هوم .... اومدم .... خوبم

#مطمئنی خوبی؟حتما آمروز خیلی خسته شدی ... بیا تا بغلت کنم خوب شی

&لازم نیست .... من همینجوریشم خوبم

مینهو از روی تخت بلند شد و به سمتش رفت و از پشت بدن ظریفش رو در آغوش گرفت و از توی ایینه بهش نگاه کرد که سرش پایین بود
اخم کوچیکی بین ابروهاش ایجادشد و چونش رو روی شونه جفتش گذاشت و زمزمه وار لب زد

#مطمئنی خوبی؟چیشده؟هوم؟ .... این پسره لاغر مردنی اذیتت کرده؟

چیزی نگفت و سرش همچنان پایین بود و نگاهی به مینهو نمیکرد
مینهو میتونست ناراحتی جیسونگ رو حس کنه ولی دلیلش رو نمیتونست بفهمه و پای خستگیش گذاشت و برای اینکه حال جفت عزیزش رو خوب کنه تصمیم گرفت یکم قلقلکش کنه و دوباره صدای خنده‌ها و شیطونی های پسرک شیرینش رو بشنوه و با لذت بهش نگاه کنه
لبخندی زد و دستش رو از روی سینه های ورزیده پسر پایین برد و به شکمش رسوند و قلقلکش داد که یه دفعه جیسونگ از توی بغلش بیرون اومد و به سمت تخت رفت
چشماش از این حرکت جیسونگ گرد شده بود و کمر خم شدش رو صاف کرد و با اخم بهش نگاه کرد و لب زد

#چرا اینجوری رفتار میکنی؟چرا بهم نگاه نمیکنی؟چیزی شده؟

جیسونگ روی تخت دراز کشید و جوری که انگار چیزی نشنیده ملافه رو روی خودش کشید و چشماش رو بست و آروم زمزم کرد

&مگه رفتارم چشه؟مثل همیشم .... خستمه سر به سرم نزار
#نه تو مثل همیشه نیستی و این بی وجهی و نادیدن گرفتنا نمیتونه فقط بخاطر خستگیت باشه ... تو حتی بهم نگاه هم نمیکنی .... جیسونگی که من میشناسم فقط در یه صورت میتونه منو نادیده بگیره اونم زمانیه که ازم ناراحت باشه .... بگو چه اشتباهی ازم سر زده تا باهم حلش کنیم با قائم شدنت چیزی درست نمیشه

چشماش رو با آرامش باز کرد و به چشمای که سعی داشتن بی قراری شون رو مخفی کنن نگاه خنثی‌ایی کرد و پوزخندی زد و با کنایه لب زد

My bloodthirsty kingUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum