عقربه های ساعت از دوازده گذشته بود و فلیکس و هیونجین بخاطر خستگی راه ، پلک هاشون سنگین شده بود.
هانا و جینا خیلی وقت بود خواب بودن و اون چهار نفر مشغول حرف زدن راجب چیز های مختلف شده بودن.
فلیکس دستش رو جلوی دهنش گذاشت و خمیازه ای کشید.
بورا لبخندی زد و گفت : برین بخوابین .. حتما خیلی خسته این.
نفس عمیقی کشید و گفت : ببخشید تا این موقع هم بیدار نگهتون داشتیم ..
بورا اخم محوی کرد و خطاب به فلیکس گفت :
دیونه نشو فلیکس.
لبخندی زد و نگاهش رو به هیونجین داد و گفت :
بریم ؟
سری تکون داد و خواست چیزی بگه که هیونبین لب زد : امشب رو همینجا بخوابین .. هانا اولین شبه بودنش کناره ماعه میترسم دلش برات تنگ بشه ..
فعلا اینجا باشین تا عادت کنه.
با اتمام حرف های هیونبین نگاهش رو به هیونجین داد و حرفی نزد.
هیونجین با خستگی چشماش رو بهم فشرد و گفت :
من مشکلی ندارم .. تو کجا راحت تری ؟
شونه ای بالا انداخت و گفت : فرقی نمیکنه .. امشب رو همینجا بمونیم .. اینطوری خیالم راحت تره.
سرش رو اروم بالا و پایین کرد و گفت : باشه.
و همانطور که از رو مبل بلند میشد ، خطاب به پدر و مادرش لب زد : ما دیگه بریم بخوابیم .. بی نهایت خسته ایم.
بورا سری تکون داد و گفت : باشه پسرم ... شبتون بخیر.
فلیکس هم متقابلا بلند شد و احترامی به هیونبین و بورا گذاشت و گفت : شبتون بخیر.
بورا لبخندی زد و فلیکس رو بغل کرد و گفت :
مرسی که قوی موندی فلیکس .. شبت بخیر عزیزم.
اب دهنش رو قورت داد و گفت : ممنونم از شما مامان.
سری تکون داد و با بغض لب زد : برو بخواب پسرم .. حتما خیلی خسته ایه.
لبخند محوی زد و از بورا دور شد و به طرف پله ها رفت.
هیونجین که بالا پله ها ایستاده بود ، منتظر فلیکس موند و به محض رسیدن فلیکس بهش دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و لب روی لباش گذاشت.
متعجب و با ترس لباش رو از روی لبای هیونجین برداشت و با صدای ارومی لب زد : اینقدر بی پروا نباش هیونجین .. اگر مامان و بابات ببینن چی ؟
اخم محوی کرد و فلیکس رو به دیوار پشت سرش چسبوند و گفت : مگه اشکالی داره ؟
پوکر به مردش نگاه کرد و گفت : اشکالی نداره ولی تو روت میشه بعدا توی صورتشون نگاه کنی ؟ لبخند دندون نمایی زد و گفت : اره چرا نتونم.
اهی کشید و گفت : بیخیال هیونجین بهتره بخوابیم.
و با شیطنت مردش رو هل داد و به طرف اتاقی که دخترش توش خواب بود رفت.
هیونجین با دهنی باز از تعجب به فلیکسی که پسش زده بود نگاه کرد و متقابلا به طرف اتاق رفت.
با ارامشی کذایی به طرف مستر رفت و مسواک تمیزی از توی کمد بیرون کشید و شروع به تمیز کردن دندون هاش کرد.
هیونجین ابرویی بالا داد و به طرف تخت رفت و پتو رو روی دختر کوچولوش بالا کشید و گفت :
امیدوارم صدامون بیدارت نکنه عشق من.
با اتمام حرفش بوسه ای روی پیشونی و سپس دست های کوچولوی دخترکش نهاد و به طرف مستر رفت .
به محض باز کردن در ، فلیکس لبخندی زد و از مستر خارج شد و گفت : من کارم تموم شد .. تا میخواستم بیام بیرون تو در رو باز کردی . چه باحال.
نیشخندی زد و با چشم های خمارش لب زد : اره عزیزم خیلی باحاله.
و به نوعی به فلیکس طعنه زد.
به راحتی متوجه ی لحن نیش دار مردش شد ولی چیزی نگفت و به طرف تخت رفت.
شلوارش رو در اورد و به طرف کمد هیونجین رفت
.
یک پیراهن گشاد و بلند برداشت و با پیراهن مردونه ی خودش عوض کرد و به سمت تخت رفت.
کنار دخترکش و وسط دراز کشید و لحاف رو روی خودش بالا کشید.
واقعا خوابش میومد ولی دلش میخواست سکس هم داشته باشه..
با اتمام کار هاش از مستر خارج شد و پیراهنش رو در اورد.
به طرف کشوی لباس هاش رفت و شلوار ورزشی بیرون کشید و با شلوار توی تنش عوض کرد و به طرف تخت رفت.
کنار فلیکس دراز کشید و کاملا بهش چسبید.
شونه ی فلیکس رو که به پهلو خوابیده بود گرفت و روی کمر انداختش و نیمی از بدنش رو روش انداخت و شروع به بوسیدن لباش کرد.
فلیکس لبخندی حین بوسه زد و صورت مردش رو با هر دوتا دستش گرفت و با ریتم خاصی شروع به تکون دادن لباش کرد.
هیونجین اروم دستش رو زیر گردن فلیکس فرو برد و تا جایی که میتونست بهش نزدیک شد .. دلش نمیخواست هیچ گونه فاصله ای بین خودش و همسرش باشه.
دستش ازادش رو وارد پیراهن فلیکس کرد وشروع به بازی با نیپل های صورتش رنگش کرد.
فلیکس با شهوتی که یه بار بدنش رو در بر گرفته بود ، اهی گفت و پاهاش رو روی تخت تکون داد و با یه دست ، دست مردش که در حال بازی با نیپلش بود رو گرفت.
دست از بازی با نیپل های فلیکس برداشت تا کمی صدای ناله اش کمتر بشه.
لباش رو با صدا از روی لبای فلیکس برداشت و با چشم های خمار توی چشم های نیمه باز عشقش نگاه کرد و گفت : خوبی ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : نه .. بیا زود تمومش کنیم
.
سری تکون داد و به کمر روی تخت دراز کشید.
فلیکس با عجله از روی تخت بلند شد و روی رون های هیونجین نشست و شلوار و با کسرش رو پایین کشید.
با این کارش عضو هیونجین به سمت شکمش تاب خورد و صدای عجیبی توی اتاق ایجاد شد.
فلیکس پیراهن توی تنش رو در اورد و تنها با یه باکسر رو به روی هیونجین نشست و با لحنی نفس گیر گفت : لوب ؟ لوب داری ؟
سری تکون داد و یکی از دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و روی تخت نشست.
لبخندی از این نزدیکی زد و لباش رو به گردن هیونجین رسوند و شروع به مکیدن کرد.
لبش رو محکم گزید و گفت : کار خودتو سخت نکن فلیکس ... درسته سنم رفته بالا ولی خیلی بیشتر از قبل کمرم قدرت داره.
ریز خندید و لباش رو جدا کرد و گفت : اینو به یکی بگو که با کمرت اشنایی کامل نداشته باشه هوانگ.
متقابلا خندید و در کشوی پاتختی رو باز کرد و لوب رو بیرون کشید.
فلیکس اخمی کرد و گفت : اینجا قبلا اتاق تو و می چان بوده ؟ واسه همین توش لوب داری ؟
متعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : الان واقعا وقت این حرفاعه فلیکس ؟
اخمش رو غلیظ تر کرد و با یاداوری سکس هایی که ممکن بود هیونجین با می چان داشته باشه ، پوزخندی زد و از روی پاهای هیونجین بلند شد و همانطور که لباس هاش رو میپوشید لب زد : حسش پرید.
و با اتمام حرفش جینا رو از روی تخت بلند کرد و به سمت اتاقی که قبلا توش اقامت داشت رفت.
هیونجین هم که کاملا حسش پریده بود ، لوب رو روی تخت پرت کرد و از روی تخت بلند شد.
متقابلا لباس هاش رو پوشید و بعد از برداشتن شیشه شیر جینا از اتاق خارج شد.
به فلیکس حق میداد .. چرا که یاداوری سکس کسی که دوستش داری با شخصی غیر از خودت بی نهایت ناراحت کننده بود.
با اخم وارد اتاق شد و با دیدن فلیکس که چسبیده به دیوار خوابیده بود و جینا رو وسط قرار داده بود ، هوفی کشید و شیشه رو روی پا تختی کوبید و خطاب به فلیکس لب زد : جینا رو بزار گوشه و بیا وسط بخواب.
بدون باز کردن چشماش با لحنی اروم لب زد :
اینطوری راحت ترم.
اخمش رو غلیظ تر کرد و حرفی نزد.
اگر فلیکس میخواست دوری کنه هیونجین خیلی خوب بلند بود جلوش رو بگیره.
به جای خوابیدن کنار جینا ، به طرف فلیکس رفت و پشت سرش توی اون فضای کم دراز کشید و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد.
فلیکس با اخم چشماش رو باز کرد و به جینای خوابیده چشم دوخت.
سعی کرد روی تخت بشینه و از مردش فاصله بگیره که هیونجین دستش رو محکم دور کمر باریکش حلقه کرد و با اخم لب زد : عصبیم نکن لطفا .. کنارم بخواب فلیکس .. امشب حوصله ی بحث ندارم.
پوزخندی زد و محکم دست مردش رو کنار زد و از روی تخت بلند شد و طرف دیگه ی جینا خوابید و پشتش رو به مرد و دخترش کرد.
هیونجین لبش رو با حرص گزید و بدون هیچ حرفی متقابلا پشت به دختر و عشقش خوابید.
.
.
صبح با بدن درد شدیدی از خواب بیدار شد و به هیونجین که پشت سرش خوابیده و پاهاش رو توی پاهای خودش حلقه کرده ، نگاه کرد.
لبخندی از تخسی مردش زد و متوجه شد که وقتی خوابش برده ، اون مرد کنارش خوابیده و محکم بغلش کرده.
خیلی اروم توی بغل هیونجین تاب خورد و پیشونیش رو به سینه ی برهنه اش چسبوند و دستش رو دور کمرش حلقه کرد.
هیونجین خیلی اروم چشماش رو باز کرد و بوسه ای روی سر فلیکس گذاشت و بیشتر از قبل سرش رو به سینه ی خودش چسبوند.
فلیکس با خوشحالی بوسه ای روی سینه ی هیونجین گذاشت و گفت : کی اینجا خوابیدی ؟
دستش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و گفت : بعد از اینکه صدای نفس هات بلند شد و متوجه شدم خوابیدی.
ریز خندید و سرش رو بالا اورد و توی چشم های مردش نگاه کرد و گفت : فکر کنم دیشب خیلی حساس شدم نه ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و توی چشم های فلیکس نگاه کرد و گفت : خیلی .. اخه کی همسرشو وسط سکس ول میکنه و میره ؟
اخم محوی کرد و گفت : خیلی پروییا .. میدونستی ؟ به فلیکس نزدیک تر شد و همانطور که بخاطر نزدیکی بیش از حد چشم های دوتاشون لوچ شده بود لب زد : حس نمیکنی یه سکس بهم بدهکاری فلیکس .. دیشب کاری کردی که کلا حسم پرید .. به نظرت این درسته ؟
شونه ای بالا داد و به لب های مردش نگاه کرد و گفت : هنوز راست نکرده بودیم و این یعنی انگار هیچ کاری نکردیم .. بوسه که سکس محسوب نمیشه
.
کمی سرش رو کج کرد و متقابلا به لبای فلیکس نگاه کرد و گفت : حق با توعه..
و با اتمام حرفش لب روی لبای فلیکس گذاشت و اروم لب پایینش رو بوسید.
دستاش رو روی سینه ی مردش قرار داد و از خودش جداش کرد و گفت : هنوز مسواک نزدم ..
بعدا.
اخمی کرد و گفت : چه ربطی داره ؟
روی تخت نشست و گفت : ربطش اینه که من همیشه باید برای همسرم تمیز باشم.
و با اتمام حرفش از روی تخت بلند شد و به طرف مستر رفت تا ابی به دست و صورتش بزنه و دندون هاش رو تمیز کنه .
هیونجین همچنان با اخم به در بسته ی مستر نگاه کرد و از روی تخت بلند شد.
به طرف مستر رفت و در رو باز کرد.
با دیدن فلیکس در حال مسواک زدن ، چشمی ازش برگردوند و متقابلا به طرف رو شو رفت.
مسواک و خمیر دندون رو با حرص برداشت و شروع به شستن دندون هاش کرد.
فلیکس نگاه ریزی به هیونجین انداخت و با دهن پر لب زد: عزیزم دندون هاتو کندی.
حرفی نزد و با حرص بیشتری مسواک رو روی دندون هاش زد وطولی نکشید که بعد از فلیکس به دهنش اب زد.
فلیکس متعجب از هیونجین رو گرفت و سعی کرد از مستر خارج بشه که هیونجین با شدت زیادی دستش رو کشید و به دیوار کنار در چسبوندش و گفت : تمیز شدی ؟ حالا میتونم ببوسمت ؟
و با اتمام حرفش لب روی لبای فلیکس گذاشت و تا جایی که قدرت داشت لب پایینش رو مکید و دندون زد تا زخم بشه و رد مالیکتش رو روی لبای فلیکس بزاره.
فلیکس با درد اخ بلندی گفت و دستاش رو روی بازوهای عضله ای مردش گذاشت و سعی کرد از خودش جداش کنه.
هیونجین که دید فلیکس میلی به بوسیده شدن نداره ، دست از بوسه برداشت و توی فاصله ی نزدیک بهش لب زد : دو دلیل داشت . یک اینکه وسط سکس ول کردی رفتی و دو اینکه فکر کردی من به زیبایی و تمیزی بیش تر از خودت اهمیت میدم. با اخم دستی به لب زخمیش کشید و با پشت دست ضربه ی ارومی به گونه ی مردش زد و گفت : درد داره.
حس میکرد اگر یه پر به گونه اش خورده بود دردش بیشتر بود اونقدر که این پسر اروم زده بودش.
ریز خندید و گفت : ببخشید .. حرصم گرفته بود ...
بریم الان جینا بیدار میشه.
سری تکون داد و زود تر از هیونجین از مستر خارج شد و همون لحظه با جینایی که رو به شکم خوابیده و در حال نگاه کردن بهشون بود مواجه شد
.
با ذوق خندید و به طرف تخت رفت.
دستاش رو به زیر بغل های جینا رسوند و توی بغل گرفتش و گفت : سلام قلبم...
جینا لبخندی زد و لثه های بدون دندونشش رو به نمایش پدراش گذاشت.
هیونجین نگاهش رو به دخترکش داد و به طرف فلیکس رفت.
اروم اون کوچولو رو ازش گرفت و با طعنه خطاب به دخترکش لب زد : چه دختر خوش اخلاقی دارم ..
خداروشکر به بعضیا نرفته.
و دقیقا با اتمام حرفش سپنک محکمی از طرف فلیکس دریافت کرد.
متعجب به فلیکس زل زد و گفت : الان منو اسپنک کردی ؟
از روی تخت بلند شد و با همون قدی که 9 سانت از مردش کوتاه تر بود ، سینه سپر کرد و دوباره اسپنکی نصیب باسن مردش کرد و گفت : چیه ؟ نمیتونم ؟
و یک اسپنک دیگه.
لبخندی زد و گفت : معلومه که میتونی عزیزم.
با اتمام حرفش جینا رو روی تخت قرار داد و به طرف فلیکس رفت.
توی یه حرکت ناگهانی به دیوار چسبوندش و دستاش رو از پشت با یه دست گرفت.
فلیکس سعی کرد خودش رو ازاد کنه ولی زور مردش خیلی زیاد بود.
سرش رو به عقب برگردوند و گفت : هیونجین بیا با صحبت حلش کنی .. اه .. فاک.
حرفش با ضربه ی محکمی که مردش به باسن هلوییش زد هیچ وقت تموم نشد.
لبش رو گزید و گونه اش رو به دیوار تکیه داد و گفت : هیونجینا ... اههه.
و یک اسپنک دیگه .
با نیشخند به سمت فلیکس خم شد و سرش رو توی گردنش فرو کرد و چنان گازی از فاصله ی بین گردن تا شونه اش گرفت که فلیکس جیغ بلندی کشید و جینا رو ترسوند چرا که دختر کوچولو با صدای بلندی زد زیر گریه.
هیونجین لب گزید و فلیکس رو ازاد کرد و به طرف تخت رفت.
دخترکش رو از روی تخت برداشت و گفت : جونم ؟
دستی به گردن کبود شده اش کشید و به طرف هیونجین برگشت.
با حرص و عصبانیت بهش نگاه کرد و گفت : خیلی وحشی هیونجین.
ابرویی بالا داد و خواست چیزی بگه که جینا دستش رو به طرف فلیکس دراز کرد.
چشمی از مردش برگردوند و جینا رو ازش گرفت و به طرف در رفت.
تا همین الانم زیادی دیر کرده بودن.
هیونجین هم با یه لبخند پهن به طرف فلیکس رفت و هر سه باهم از اتاق خارج شدن.
به محض خروج صدای داد شخصی توجهشون رو جلب کرد.
هر دو با اخم به هم نگاه کردن و هیونجین بعد از گرفتن شونه های فلیکس ، زود تر از پله ها پایین رفت.
با دیدن مردی که یه قنداق ابی توی دستش بود ، اخمی کرد و گفت : سلام.
مرد قنداق رو مثل یه گونه روی مبل پرت کرد و توجهی به صدای گریه ی بچه ی توش نکرد.
از روی مبل بلند شد و به طرف هیونجین رفت و گفت : تو هوانگ هیونجینی درسته ؟ تعریفت رو از اون می چان هرزه شنیده بودم...
اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : شما ؟
YOU ARE READING
start agian [کامل شده]
Romanceکاپل : هیونلیکس . سونگین . چانگمین ژانر : رمنس . کمدی . درام . اسمات .دارک زمان آپ: سه شنبه ها .