=هی کجایی؟
کیونکسو با صدای فریاد صاحب بار چشمش را بست و نفسش را با حرص بیرون فرستاد و به طرف اتاق صاحب کار بد اخلاقش حرکت کرد. در این بار هر کسی یه جوری صدا می شد جز با اسم اصلیش. هی هم کیونگسو بود. در زد و بعد از شنیدن اجازه وارد اتاق شد.
+بله قربان کاری داشتید؟
=فردا شب مهمونهای مهمی داریم. به همه بگو فردا مرتب تر از هر موقعی باشن. کوچک ترین اشتباهی کنن اخراجن.
+ بله قربان
کیونگسو تعظیمی کرد و خواست از اتاق خارج بشه.
×هی راستی لیست نوشیدنی ها را برات فرستادم چک کن
+چشم قربان
رئیس با دست اشاره کرد که می توانه بره. کیونگسو تعظیم دیگه ای کرد و از اتاق خارج شد.
این بار در محله ی خوب کره بود و افراد ثروتمند زیادی به اینجا رفت و آمد داشتند. اصلا دلیل انتخاب کیونگسو همین بود. یک بار خوب یعنی درآمد خوب. بار به دو بخش عمومی و خصوصی تقسیممیشد. بخش عمومی شامل آهنگ و نوشیدنی و رقص و غذاهای ساده بود و بخش خصوصی شامل سکس با آدمهای فرشته گونه. مطمئنا کیونگسو علاقه ای به کار در بخش خصوصی نداشت. برای آینده اش برنامه های دیگه ای داشت و با بدنام شدن نمی توانست به برنامه هاش برسه. کیونگسو یه امگا بود. امگا بودن می توانست سخت نباشه اگر از یک خانواده ی ثروتمند بود اما خب اون از خانواده ی ضعیفی بود و حتی همون آرامش نصفه و نیمه با مرگ پدرش و ازدواج مجدد مادرش با یه بتای به درد نخور از دستش رفت. وقتی هجده سالش شد از خونه بیرون زد و در این یک سال نه اون نه مادرش علاقه ای به پیگیری اخبار هم نداشتن. اما کیونگسو نمی خواست مثل مادرش اشتباه انتخاب کنه. شعارش این بود خانواده ای که در آن به دنیا آمدم مهم نیست خانواده ای که قراره بسازم مهمه. مهم نبود یه امگای از یه خانواده ی ضعیف بود. اون یه امگای زیبا و باهوش بود و حقش بود یک آلفای قدرتمند داشته باشه. برای همین دنبال کار در مناطق پولدار نشین کره می گشت. امابه تور انداختن یه آلفای سطح بالا سخت تر از فکراش بود. تا الان تقریبا هر روز پیشنهاد سکس در بار دریافت می کرد اما رابطه ی جدی تر نه. آن هرزه نبود پس همه پیشنهادات رد می شد تا بتوانه یه پیشنهاد خوب دریافت کنه.
بعدازظهر بار خلوت بود. اوج کار از ساعت هشت تا دو نیمه شب بود و آنها برای ردیف کردن کارها زودتر به بار می آمدن. برای کمی استراحت به اتاق تعویض لباس رفت.
سانا و وونیونگ در اتاق بودند و با گوشیشون سرگرم بودن. اون دو تا هم مثل خودش امگا بودند. با وونیوونگ صمیمی بود و الان حتی هم خونه بودند. دو سال قبل اتفاقی در محل کار قبلیش آشنا شده بودند. وونیونگ از روستاهای اطراف شهر بود و برای کار به سئول آمده بود. اما هر چقدر از کار کردن کنار وونیونگ خوشحال بود از سانا با تیکه های آشکار و پنهانش متنفر بود. اهمیتی نداشت کیونگسو پسر و اون دختر بود. اونها هر دو امگا بودند و سانا به کیونگسو به چشم رقیب نگاه می کرد. این رقابت دقیقا از هفته ی اول کار کیونگ در بار پیش آمد در حالی که سانا با یه آلفا لاس می زد اون آلفا به کیونگ پیشنهاد داد و همه چی را در رابطه ی همکاری این دو بهم ریخت. همون موقع کیونگسو به سانا گفته بود یک مرد چهل ساله کچل تو سلیقه اش نیست ولی سانا از موضعش کوتاه نیومد و تا الان باهاش رقابت می کرد.
روی تخت کهنه ی گوشه ی اتاق دراز کشید.
× کیونگسو مهمونهای فردا کی هستن که رئیس اینقدر براش مهمه؟
قبل از اینکه کیونگ به وونیوگ پاسخی بده سانا با جوابش خشم کیونگ را برانگیخت.
& هر کسی هستن اینقدر مهمن که کیونگسو عزیزمون برای تور کردنشون داره نقشه می کشه
با عصبانیت به سانا نگاه کرد اما با خونسردی گفت.
+تواناییش را دارم تا هر آلفایی را به دست بیارم به جای حسادت روی خودت کار کن.
رو به وونیونگ کرد و ادامه داد.
+نمی دانم عزیزم. فقط رئیس تاکید کرد اگر کارمون را خوب انجام ندیم ممکنه ار کار بیکار شیم
&تو که نگرانی نداری نهایتا به رئیسم می دی
بدون نگاه کردن به سانا با لبخند گفت.
+عرضه اش را دارم تو همین کارم نمی توانی انجام بدی
&هرزه بودن افتخار نیست
+ حتما اینکه بخواهی هرزه باشی و کسی بهت پا نده افتخاره
بدون حرف دیگه ای بلند شد و از اتاق خارج شد.
خودش را با مرتب کردن جام های مهمان های اتاق ویژه ی فردا سرگرمکرد تا وقت شلوغی بار برسه. چند دقیفه گذشت و حس کرد کسی کنارش ایستاده. به سمت چپش نگاه کرد و وونیونگ را دید.
×از دستش ناراحت نشو تو که می دانی چه شخصیتی داره
+کم اهمیت تر از اونه که خودم را به خاطرش ناراحت کنم
وونیونگ به دیوار تکیه داد و دست به سینه با لبخند به کیونگسو نگاه کرد.
×از شخصیتت خیلی خوشم میاد. به هر امگایی تهمت بزنن و بگن هرزه خودش را به آب و آتیش میزنه که ثابت کنه دروغه. حتی هرزه هاش. اونوقت تو جوری جواب میدی که بدتر طرف عصبی میشه
کیونگسو دست از کار کشید وبه وونیوونگ نگاه کرد.
+وونیونگ به عنوان برادر بزرگتر می خوام یه نصیحتی بهت بکنم خودت را اینقدر با ارزش بدون که نخواهی با هر کسی دمخور بشی و نظر آدمهایی که باهاشون دمخور نیستی ارزشی برات نداشته باشه. من همون روز اول که نظر سانا درباره ام عوض شد یک بار براش توضیح دادم. به عنوان همکار دوست نداشتم حس بدی ازم بگیره ولی اون نخواست قبول کنه. قبول نکردن اون به من ربطی نداره زمانم اینقدر با ارزشه که نخوام صرف توضیح دادن به اون کنم.
وونیونگ تکیه اش را از دیوار گرفت و ادای احترام کرد.
+نصیحتت را آویزه ی گوشهاممیکنم داداش بزرگه
با آمدن سانا هر دو دست از صحبت کشیدن. کیونگسو دوباره مشغول مرتب کردن جامها شد.
×کیونگ پخت فینگر فودهای اتاق مخصوص را کی شروع کنیم؟
+یه لیست حاضر کردم دو ساعت زودتر از همیشه بیایم کار تمام میشه.
وونیونگ در جابه جایی جامها کمک می کرد و سانا با اخم کیسه زباله ها را در سطل گذاشت. کل آن شب کیونگسو با فکر اینکه میهمان های فردا چه کسانی هستن که رئیسش اینقدر هول کرده بود،گذشت.مشتری های بار همه ثروتمند بودن و اینکه افراد مهمی بینشون باشن چیز عحیبی نبود ولی اینکه رئیسش بارها در طول روز و شب حتی لحظه ی خروج از بار تاکید کرد فردا زود بیان و کارها درست انجام بشه براش عجیب بود. شب بعد از کار با وونیونگ با اتوبوس به سمت خانه حرکت کردند.
در تشکها یشان دراز کشیده بودن و کیونگ به سقف خیره بود.
× به چی فکر می کنی؟
+ راستش خیلی کنجکاوم مهمان های فردا کی هستن که رئیس اینقدر براش ذوق داره
وونیونگ خندید.
×شاید یه پرنس بینشون باشه و تو بالاخره آلفای رویاهات را پیدا کنی
کیونگ نگاهش را از سقف به وونیونگ داد.
+مسخره می کنی؟
×نه ولی کیونگ فکر نمی کنی باید واقع بین تر باشی و دنبال یه آلفای معمولی از دور و بر خودمون باشی؟ به نظر من که ووبین خیلی خوبه و واقعا هم از تو خوشش میاد
+وونیونگ قدر خودت را بدون.
×نصیحتهای برادرانه؟
+ آره نصیحت برادرانه. درست میگی ووبین مرد خوبیه ولی نه واسه من. من بلند پروازم یه آلفای قوی می خواهم. یه رئیس نه یه کارمند.
×می دانی اگه نمی شناختمت حسی که سانا بهت داشت را مطمئنا داشتم؟
+چی شد که نداری؟
×تو می توانستی از آلفاهای پولداری که چشمشون تو رو میگیره کلی پول بگیری ولی تو دنبال یه آلفای دائمی هستی همین نشون میده فقط دنبال پول نیستی
+به خاطر همینه خیلی سریع صمیمی شدیم تو منو می فهمی
کیونگ دوباره به سقف خیره شد.
+اینکه دنبال یه آلفای قویم برای اینه که یه خانواده خوب می خواهم داشته باشم. بچه هام یه خانواده ی خوب داشته باشن. جامعه ی ما طبقه بندی شده. من جزو طبقه ی بالا نیستم . خانوادمم نبودن. اما به این معنی نیست قراره بچه هام رو هم در این طبقه ی مزخرف به دنیا بیارم. الان مثلا ببین ما با ترس و لرز شبها خونه میایم با اینکه راهمون دور میشه ولی از جاهای شلوغ میایم اما محله ی بار را ببین؟ تو کوچه های تاریکشم بدون ترس میشه رفت . چرا خانواده ام را در یه جای نا امن بسازم؟ یا مثلا وقتی میریم فروشگاه تو محله ی خودمون همه اول به قیمت نگاه می کنن ولی فروشگاها های منطقه ی بارمون فقط به این فکر می کنن چشمشون چی را بگیره.
دوباره به وونیونگ که بهش خیره بود نگاه کرد.
+خواهر کوچولو چند تا بدبخت به بدبخت های دنیا اضافه نکن
×عشق چی میشه؟
+زندگی خوب مهم تر از عشقه. زندگی سخت و بد عشقم از بین میبره. من آرامش را به عشق ترجیح می دهم. حالا بخواب فسقلی.
وونیونگ لبخند با نمکی زد و زیر پتو قایم شد.
+تو خوشگل ترین و مهربون ترین دختری هستی که دیدم. پس خودت را به آدمهای پایین قانع نکن
وونیونگ با باز و بسته کردن چشمهاش تاییدی کرد و به خواب رفت. کیونگسو چند ثانیه ای نگاهش کرد و خوابید.
............................................................................
+سانا سریع تر اتاق وی آی پی را مرتب کن و چک کن مزه ها با کیفیت باشن. وونیونگ لقمه ی مخصوص را تو فر بگذار. بانی تو هم برو گل کاری و بوی اتاق را چک کن.
کیونگسو در حالی که نوشیدنی مخصوص خودش را مخلوط می کرد به بقیه دستور می داد. یک ماه بعد حضور در این بار یه جورایی رئیس بقیه شده بود. ریاست تو خونش بود این را مطمئن بود. با توجه به استعدادش در آشپزی و ساخت نوشیدنی های خاص جزو اهداف آینده اش داشتن یه رستوران خوب بود. کار توی این بار حکم کارآموزی براش داشت و دقیقا استایل ریاست را تمرین می کرد البته در نبود رئیس اصلی. با حضور کیونگ، رئیسش کمتر به بار سر می زد.چون از کیونگ مطمئن بود البته امروز همزمان با بقیه آمده بود. اما طبق معمول چک کردن همه چی را به کیونگ سپرده بود.
بانی: کیونگ رئیس کارت داره
+باشه
کیونگ نوشیدنی رو در ظرف مخصوص گذاشت. میکس نهایی موقع سرو باید انجام می شد. پس با خیال راحت به طرف اتاق رئیس رفت. رئیس از پشت در شیشه ای کیونگ را دید و اشاره کرد که داخل بره.
= کارها خوب پیش میره؟
+بله رئیس
=هی پسر به بقیه بگو اگه امشب همه چی خوب پیش بره یه تشویقی دارن
+ بله رئیس
=می توانی بری
کیونگ احترامی گذاشت و از اتاق بیرون آمد. خیلی کنجکاو بود ولی می دانست پرسیدن از رئیسش فایده ای نداره . صدرصد جوابش را نمی داد و احتمالا تحقیرش هممی کرد و این آخرین چیزی بود که می خواست. همیشه سعی می کرد جایی که قدرت کافی را نداره و نمی توانه حق طرف مقایل را کف دستش بگذاره مواظب رفتار و گفتارش باشه. به این شغل و پولش احتیاج داشت پس جوری با رئیسش رفتار می کرد که نتوانه بهش توهینی کنه. شاید همین رفتارش باعث این شده بود که رییسش روش حساب می کرد. در حالی که روزی چند بار به بقیه گیر می داد کمترین اصطکاک را با کیونگ داشت. کیونگ کم حرف می زد و بیشتر عمل می کرد.
کیونگ به اتاق وی آی پی رفت و همه چی را چک کرد. امشب بار بسته بود و فقط قسمت ویژه اش که طبقه ی سوم بود خدمات ارائه می داد که اونم ازدحام جمعیت نداشت ولی قسمت عمومی که خیلی شلوغ میشد، با بهونه تعمیرات بسته بود. همین کنجکاوی کیونگ را صد برابر کرده بود مهمون ویژه اینقدر مهم بود که رئیس پولکیش علاوه بر کلی هزینه از درآمد امشبش گذشته بود. مهمونها ساعت هشت و نیم میومدن. پشت میز بار رفت و مشغول کارهای نهایی نوشیدنی و فینگر فودها شد. تا یک ربع دیگه احتمالا میهمانان میومدن. سانا و وونیونگ و بانی کارهایی که کیونگ می گفت را انجام می دادن و همه مشغول بودن. با دستور رئیس این چهار نفر امشب مسئول پذیرایی بودن و لباسهای نو و مرتبی برایشون آماده شده بود. همه مشغول کار بودن که با صدایی سرشون بالا آمد.کیم سایونگ با اون نیشخند همیشگی وسیگار برگ تو دستش که می کشید و بدون توجه به بقیه دودش را به اینور به اونور می فرستاد اون طرف بار ایستاده بود و سلام کرد. اون یک مرد سی و اندی ساله بود و البته پولدار، که به طرز اغراق آمیزی با ظاهرش پولدار بودنش رابه رخ می کشید.ساعت طلا، انگشتر طلا، لباسهای برند با طرح های خاص،سیگار برگ همیشگیش.
کیم سایونگ: کیونگسو میشه اتاق امشب را نشونم بدی.
کیونگسواحترامی گذاشت و به سمت سایونگ رفت. با احترام اشاره ای کرد .
+بفرمایید
تنها شدن با سایونگ را دوست نداشت.این مرد بعد از اولین باری که پیشنهاد سکس بهش داد هیچوقت به صورت کلامی پیشنهادی نداد اما رفتارش کیونگسو رو معذب می کرد. هر وقت به اینجا می آمد با نگاه و لمساش کیونگسو را آزار می داد. و کیونگسو هم چیزی نمی توانست بگه. کار کردن در این مدل بارها از این اتفاقات هم داشت و برای یه لمس یا نگاه نمی توانست شکایتی به اون مرد یا رئیسش کنه.
سایونگ: خوبی؟
+متشکرم
از پله ها بالا رفت و پشت در مخصوص ایستاد. خواست در را باز کنه و سایونگ را به داخل راهنمایی کنه که دستش توسط سایونگ شکار شد.سایونگ دستش را روی دست کیونگ گذاشت.
سایونگ: اوه چه تصادفی
و بعد نیشخندی زد.
کیونگسو خنده ی زورکی زد و خواست دستش را بیرون بکشه که سایونگ محکم تر دستش را گرفت.
سایونگ: نظرت چیه تا مهمون دیگه بیاد یکم خوش بگذرونیم یاغی؟
خب یاغی مناسب ترین کلمه برای امگای فراری روبروش بود.اولین و آخرین باری که به کیونگسو پیشنهاد علنی سکس داد بیرون بار و در کوچه ی کناری بار بود که با لحن بد کیونگو مواجه شد و خواست با فرومون آلفایش کیونگسو را مطیع حرفش کنه که با ضربه ای که وسط پاش خورد به یاغی بودن امگای کیوت روبروش پی برد. در دفعات بعدی که کیونگ را در بار دید جز بار اول که کیونگ ترسیده و شوک زده بود و خودش را پنهان می کرد دفعات بعد با احترام و ملاحظه باهاش برخورد می کرد.ترس از بیکار شدن برای امگاهای مثل اون پسر عادی بود و وادار به هر کاریشون می کرد. پس خوب بود اگه امشب یه بار دیگه شانسش را امتحانمی کرد. حقیقتا اون امگای زیبا بدجور ذهنش را مشغول کرده بود. درسته که دوست دختر رسمی داشت ولی اون آلفای اصیل بود و به هیچ کس روابطش ربطی نداشت حتی پارتنرش.
+ با اجازتون من باید برم
سایونگ: اجازه نمیدم.
یک دستش روی دست کیونگسو بود، دست دیگرش را آرام به سمت صورتش برد و لپهای نرمش را نوازش کرد. کیونگسو نمی دانست باید چکار کنه هر گونه بی احترامی به مهمون این بار مخصوصا از نوع ویژه اش مساوی با اخراج شدن بود. در کنار اون بی احترامی به یه آلفای اصیل شرایطش در جامعه رو هم سخت می کردو ممکن بود مجازات داشته باشه. کافی بود در پرونده اش بی احترامی به یه آلفای رده بالا ثبت بشه که در آینده برای هر قدمی دچار مشکلش کنه.دفعه ی قبل هم با بزرگواری سایونگ قسر در رفته بود. اگر اون آلفا می خواست انتقام بگیره می توانست. انگشت اشاره و شصت سایونگ لبهاش را نوازش کرد. و کیونگسو بیشتر ترسید. نمی دانست باید چه واکنشی نشون بده. سایونگ داشت با شهوت نگاش می کرد و نوازشش می کرد و کیونگسو بین شغل و نگاه جامعه و غرورش مونده بود . غرورش داشت پیروز میشد که درس خوبی به اون مردک بده که یه ناجی پیدا شد.
_فکر کردم امروز برای جلسه کاری جمع شدیم!
YOU ARE READING
After you
Romanceکیونگسو یه امگای جاه طلبه که قبل از عشق به پیشرفت فکر می کنه. در مقابلش چانیول یه آلفای موفقه. آشنایی این دو با هم ماجراهایی را ایجاد می کنه. کاپل اصلی: چانسو