قسمت چهارم: پیدات کردم

65 14 12
                                    

کل مسیر برگشت به خانه حرف نزده بود. حالا هم در تشکش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود و توی فکر بود‌. وونیونگ کلافه شد‌.
× چته ؟ از صبح کم حرف شدی.
از دنیای که درش بود بیرون آمد. باید با یکی حرف می زد و وونیونگ همون یکی بود. محرم اسرارش
+ نظرت درباره چانیول چیه؟
×چانیول؟
به سمت وونیونگ چرخید دستش را زیرش گذاشت و به آرنجش تکیه کرد.
+ آره. چانیول. پارک چانیول
× چرا می خواهی نظرم را بدانی؟
+ حالا بگو
× مرد خوبیه. جذابه، مهربونه،هیز نیست، پولداره. یه آلفای آدم حسابیه.
کیونگسو لبخندی زد.
× این لبخند یعنی چی؟
+ آلفام را پیدا کردم
× چی؟
+ همیشه یه آلفا مثل اون دوست داشتم. در یک کلمه با شکوه‌ . حالا پیداش کردم.
× و بعدش؟
+ می خواهم برای چیزی که میخوام تلاش کنم
× کیونگسو دیوونه شدی؟ اصلا تو چه ربطی به اون داری. باور کن اگه بخواهی مخ رئیس را بزنی راحت تره.
+ مخ اون رئیس بیخود را زدن که کاری نداری. ولی اون آلفای باشکوه احساس پشتکارم را قلقلک میده. من ازش خوشم آمده. و برای اولین بار میخوام برای به دست آوردن یه آلفا تلاش کنم.
× اگر نشد؟
+ به نشدن فکر نکن.
× میخوام مطمئن بشم اگه نشد به خودت آسیبی نمیزنی.
+ مطمئن باش قرار نیست آسیبی ببینم چون قرار نیست به دست نیارمش. قراره پارک چانیول را دیوونه کنم.
................
در اولین قدم برای هدفش باید درباره ی چانیول بیشتر می دانست. به دست آوردن اطلاعات درباره ی همچین آلفایی کار خیلی سختی نبود. تا اینجا فهیده بود پسر رئیس خاندان پارکها، پارک یونگ و تنها وارث پدرش بود. از بیست سالگی و هم زمان با درس خواندن یک سری از مسئولیتها را قبول کرده بود و به مرور مسئولیت های بیشتری را پذیرفته و کار پدرش را راحت تر کرده بود. پدرش به خوش قلبی، مهربونی و خوش اخلاقی معروف بود. و همه اعتقاد داشتن چانیول علاوه بر ظاهرش اخلاق و منشش هم شبیه پدرش هست. بر عکس پدرش از مادرش در انجمن های گفت و گو تعریف خوبی نمی شد. کسانی که می شناختنش از مغرور بودن و جدی بودنش می گفتن. برای کیونگسو عجیب بود این دو شخصیت متضاد چطور سالها با هم زندگی کردن. با خواندن محتواهای دیگه به جواب سوالش رسید. سی سال پیش بین خاندان پارک و خاندان چوی درگیری پیش آمد و با ازدواج دختر رئیس خاندان چوی و پسر رئیس خاندان پارک مشکلات حل و تا امروز بینشون صلح برقرار بود. یاد حرفهای چانیول درباره ی هان افتاد. پس پدرش هم قربانی یه ازدواج بدون عشق بود و حتی شاید چانیول هم قرار بود قربانی بشه! این چیزی نبود که باعث بشه کیونگسو عقب بکشه اون چانیول را خواسته بود پس ترجیح می داد همه ی تلاشش را بکنه. توی این ۲۰ سال هیچ آلفایی به اندازه ی چانیول حس فرمانبرداری در اون به وجود نیاورده بود. اون دوست داشت امگای اون آلفا باشه. هنوز در حال جست و جو بود که با صدای سوتی سرش را از گوشی بیرون آورد.
سانا: سوژه ی جدیده؟
+ میشه اینقدر سر به سر من نگذاری؟
سانا: نه جدی ازت خوشم آمد. همیشه دنبال پولدارترینهایی
+ دقیقا اینجوریم. مشکلی داری؟
سانا: لطفا بهم بگو نقشه ات برای به دست آوردن پارک چانیول چیه.
طبق معمول کیونگسو خونسردی خودش را حفظ کرد و خواست بیشتر حرص سانا را در بیاره‌
+ همان طور که خودت اعتقاد داری می خوام اغواش کنم بعد مال خودم بکنمش. اما نقشه ام برای هدفم سریه. نمی توانم به امگاهای کم ارزش بگم.
سانا: ولی مطمئنم خودش را نمی خواهی پولش را می خواهی
+ دقیقا خوب من را شناختی. من آلفاها را فقط برای پولشون میخوام مثل تو. ولی تو شغلت اینه و به همه می دهی من گلچین می کنم.
نیشخندی زد.
+ خیالت راحت شد مچم را گرفتی. حالا برو به کارت برس.
سانا با خشم به کیونگسو نگاه کرد و بعد رفت.
.....................
یک هفته ای از تصمیمش برای به دست آوردن چانیول می گذشت. این یک هفته را صرف کسب اطلاعات از چانیول کرده بود و منتظر دیدن دوباره اش بود‌. با توجه به علاقه ای که چانیول نسبت به دستپختش نشان داده بود نقشه اش را برای نزدیک شدن بهش طراحی کرده بود و باید صبر می کرد تا چان تصمیم بگیره به بار بیاد. در حال سرو نوشیدنی برای یکی از مشتری ها بود که حضور وونیونگ را کنارش حس کرد‌. کارش را تمام کرد احترامی گذاشت و به وونیونگ منتظر نگاهی کرد با چشمهاش اشاره کرد که راه بیوفته. وونیونگ حرکت کرد وقتی کمی از مشتری دور شد با هیجان حرف زد.
× چانیول آمده
کیونگسو متوقف شد و به وونیونگ نگاه کرد.
+ چی؟
× چانیول آمده و در قسمت وی آی پی نشسته
+ کی آمده
× چند دقیقه ای میشه تا رئیس از حرف زدن باهاش دست بکشه و من بتوانم بیام‌پیشت یکم طول کشید
+ رئیسم پیششه؟
× نه گفت برای تفریح آمده و نیاز نیست رئیس از کارش بزنه. شاید برای گرفتن اتاق آمده
+بیخود
× کیونگسووووو.....هنوز خبری بینتون نیستا
+ خیلیم هست فقط اون ازش اطلاعی نداره. حالا راه بیوفت
به قسمت وی آی پی بار که مخصوص مهمان های معروفتر و ثروتمندتر بود و منوی گرونتری داشت و به قسمت رقصنده ها دید بهتری داشت رفتن. وقتی چانیول را با چشمهاش پیدا کرد سانا را در حال صحبت کردن باهاش دید. نزدیک تر که شد متوجه شد حرفهاشون در رابطه با سفارشه اما رفتار سانا اینکه میخواست توجه چان را جلب کنه را نشون می داد. کیونگ  خودش را در دید چان قرا داد.
+ سلام قربان. خوش آمدید
_ اوه کیونگسو . ممنونم آمدی من یه نوشیدنی جدید می خواستم ولی این اسمها... چیزی ازشون سر در نمیارم
و دوباره به منو خیره شد.
+ اگه اجازه بدید با توجه به شناختی که ازتون پیدا کردم یه نوشیدنی مخصوص براتون درست کنم.
چانیول سرش را بالا آورد و به کیونگ نگاه کرد.
_ واقعا خوشحالم میکنی
کیونگسو تعظیمی کرد و به وونیونگ و سانا اشاره کرد دنبالش برن.
به محل ساخت نوشیدنی ها رسیدن. کیونگسو اون دو دختر را برای رسیدن به مشتری ها و سفارش های جدید فرستاد و خودش مشغول شد. طبق اطلاعاتش چانیول از طعم های شیرین و ترش خوشش میومد. حالا وقتش بود نوشیدنی مخصوصی که برای چانیول از قبل طراحی کرده بود را رو کنه. یه نوشیدنی که ابتدا طعم ترش میده و به مرور به شیرینی میرسه. یه طعم به ظاهر عجیب ولی برای یه عاشق طعم ترش و شیرین جذاب. کارش را با میکس میوه های یخ زده شروع کرد در آخر هم گرون ترین وودکای بار را برای الکی کردن نوشیدنی اضافه کرد و به کارش پایان داد.
نوشیدنی آماده شده را برای چانیول برد‌. چانیول به نوشیدنی قرمز سفید روبروش نگاهی کرد و شروع به خوردن کرد. کیونگسو تعجب و لذت را در صورت چانیول می دید.
_ این فوق العاده هست از کجا می دانستی این طعم ها را دوست دارم.
+ روش خوشحال کردن من با نوشیدنی و غذاست
_ یعنی دوست داشتی خوشحالم کنی
+ برای تشکر
_ حالا از کجا فهمیدی؟
+ یادتون رفته؟ شما یک آلفای معروفید
_ اوه ممنون برای خوشحالیم وقت گذاشتی
+ خیلی دوست داشتم نظرتون درباره ی پاستاهای تندم عوض کنم ولی خب اینجا سرو غذا نداریم
_ پس می دانی از اون بدم میاد
+ بله
_ کجا می توانی نظرم را عوض کنی؟
+ مثلا می توانین امشب بمونید و بعد ساعت بار غیرقانونی تو آشپزخونه بهتون پاستای تند بدم. برای آلفای بزرگی مثل شما جای قشنگی نیست ولی قول می دهم بهتون خوش بگذره
_ پیشنهاد هیجان انگیزی به نظر میاد.
+ چون هستش
_ اگه رئیس احمقت با حرف زدنهای بیخود مغزم را نخوره تا آخرشب میمونم. و از این نوشیدنیت با الکل بیشتر بازم میخوام
+ حتما براتون میارم
.............
چند ساعتی گذشته بود و بار کم کم خلوت می شد. اما چانیول هنوز نشسته بود و از موسیقی،نوشیدنی و البته بازی های در گوشیش لذت می برد‌. کیونگ وسایل پاستا را دقیقا از سه روز پیش که فهمیده بود چان از پاستای تند خوشش نمیاد آماده کرده بود و سبزیجاتی که نیاز داشت را هر روز تازه تهیه می کرد به امید اینکه چان آن روز بیاد. و حالا فرصتی به دست آورده بود. این حرکت چان که در بار ماند برایش با ارزش بود و برای به دست آوردنش مصمم ترش می کرد. آن آلفا با موقعیت اجتماعی که داشت چند ساعت وقتش را به یه امگای خدمتکار خیلی دوستانه داده بود. که نشون می داد علاوه بر مهربانی، صبورم هست.
÷ پارک چانیول هنوز نرفته؟
کیونگسو در جاش پرید. تازه متوجه شد از قسمتی که به وی آی پی دید داشت،چانیول را دقیقه هاست دید میزنه.
+ نه قربان
÷ چه عجیب. برم ببینم چیزی نیاز نداره.
رئیس چند قدم رفت و دوباره برگشت.
÷ میگم یه اتاق آماده داشته باش . بهش پیشنهاد اتاق مخصوص را می دهم  اگر قبول کرد بره طبقه ی سه و معطل نشه.
کیونگسو اخمی کرد. و چیزی نگفت.
÷ هی شنیدی چی گفتم
اخم پیشونیش تغییری نکرد.
+ بله قربان
بعد از رفتن رئیس تکونی به خودش برای انجام دستورش نداد. می دانست قرار نیست چان پیشنهاد رئسش را قبول کنه.
بعد از چند دقیقه رئیسش را دید که بهش نزدیک میشه خودش را الکی مشغول کرد.
÷ گرسنه اش بود و ازم خواست بهت بگم براش غذا درست کنی.
کیونگسو لبخندی زد و برای تخلیه اطلاعات بیشتر شروع به صحبت کرد.
+ رئیس سرو غذا در سالن ممنوع هست چکار کنم؟
÷ ببرش آشپزخونه
+ زشت نیست؟
÷خودش پیشنهاد داد. سعی کن بهترین کارت را انجام بدی.
+ چشم قربان
بعد رفتن رئیسش نیشش بازتر شد. قرار نبود زمان هم صحبتی با چان هنگام پخت غذا را از دست بده پس به سمت میز چان رفت.
+ قربان رئیس گفتن براتون غذا درست کنم
_ آره گفتم خیلی هم علاقه دارم در آشپزخونه غذا را بخورم
کیونگ آروم خندید‌.
+ الان میاین یا هر وقت غذا آماده شد بهتون اطلاع بدم؟
_ الان میام. راستش پیشنهادت برای یواشکی رفتن تو آشپزخونه هیجان انگیز بود ولی واقعا گرسنمه و حوصله ام هم سر رفته. فک کنم آشپزخونه جذاب تر باشه
...............
نیم ساعت گذشته بود و غذا تقریبا کامل شده بود‌. در این نیم ساعت مثل دوتا دوست با هم صحبت کرده بودن و خندیده بودن. هر دو بدون توجه به موقعیتشون و حتی مکانی که هستن با هم وقت می گذروندن. از صحبت درباره ی پخت پاستای تند تا رئیس احمقش تا سایونگ که به نظر هر دوشون بدترکیب بود.
+ بفرمایید
غذا را روبروی چان گذاشت وجلوش ایستاد.
_ فکر می کردم به عنوان دو تا دوست قرار بود پیش هم باشیم؟
کیونگسو با تعجب به چان نگاه کرد
_ تو ظرف برای خودت پاستا نگه داشتی؟
کیونگسو بدون فکر و کاملا متعجب جواب داد.
+ یکم
چان بلند شد و بشقابی از روی میز پشت سر کیونگ آورد نصف غذای خودش را در آن ریخت.
_ دیزاینت به هم ریخت
چان روی صندلی نشست.
_ بشین دیگه
کیونگ معذب نشست. لحظات خوبی که گذرونده بودن از معذب بودنش کم نمی کرد.
_ شروع کنیم؟
+ بله قربان
_ همون بله کافیه. می دانی کیونگ به نظرم کسی که باهاش غذا میخوری از غذایی که میخوری مهم تره. توی این چند دقیقه خیلی بهم خوش گذشته دلم‌نمیخواد با تنهایی غذا خوردن یا معذب بودنت شبم بد تموم بشه. بیا تا وقتی توی آشپزخونه ایم مثل دو تا دوست باشیم.
کیونگ لبخندی زد و سعی کردم آرام تر باشه. چاستیک را براشت.
+ باشه پس شروع کنیم
چان اولین رشته ها را داخل دهانش گذاشت. کیونگ در حال خوردن غذاش با کنجکاوی به چان نگاه می کرد تا متوجه نظرش از حالت صورتش بشه.
چان چشمهاش را گشاد کرد و به خوردن با اشتیاق بیشتری ادامه داد.
+ چطوره؟ اگه دوست نداری سریع نودل درست کنم
_ خیلی خوبه. این چرا تندیش اذیت کننده نیست؟
+ یه رازه. ولی یه چیزی داخلشه که تندی را بعد جویدن از بین میبره.
_ دقیقا اول حس می کنم تنده بعد یهو دهنم خنک میشه.
چان غذاش را کامل خورد.
_ پشیمون شدم بهت از غذام دادم.
کیونگسو با صدای بلند خندید. چانیول به قابلمه ی روی گاز سرکی کشید.
_ گفتی یه ذره مونده؟
+ الان براتون میارم
_ نمیخواد بشین غذات را بخور خودم میرم
به سراغ گاز رفت و غذا را با قابلمه روی میز گذاشت. روی صندلیش نشست و شروع به خوردن کرد.
کیونگسو که غذاش تموم شده بود با لبخند به چانیول نگاه می کرد.
+ چرا از تندی بدت میاد؟
خود چان اجازه صمیمیت را داده بود و کیونگ بدش نمیومد با چان بیشتر حرف بزنه و از علاقه و تنفرهایی که بقیه خبر ندارن بدونه‌.
_ بعد از یه خاطره بد موقع خوردن پاستای تند ازش متتفر شدم.
کیونگسو کنجکاو شد. توقع داشت بگه بی هیچ علتی بدش میاد ولی پشت تنفرش دلیلی بود.  البته به خودش اجازه نداد چیزی بپرسه.
+پس از همه ی غذاهای تند متنفر نیستی؟
_ از پاستای تند شروع شد و یواش یواش از همه ی غذاهای تند بدم آمد
کیونگسو به معنای فهمیدن ابرویی بالا انداخت. چان که غذاش تمام شده بود لبخندی زد و به ژست دست به سینه و تو فکر امگای روبروش نگاه کرد.
_ از این اخلاقت خوشم میاد هیچوقت از یه حدی بیشتر حرف نمیزنی
کیونگ بهش نگاه کرد.
+ به نظرم نباید بیشتر از حدمون به آدمها نزدیک بشیم و معذبشون کنیم
_ ولی من ازت خواستم امشب دوستم باشی
+ درسته ولی بازم دوستتون نیستم قراره یک ساعت دوستتون باشم و نمی توانم انتظار داشته باشم شما از رازهاتون بهم بگید
_ این یکی رو دوست دارم بگم. تو امشب خاطره ی من را از پاستای تند عوض کردی و به یه خاطره ی شاد تبدیل کردی و احتمالا یواش یواش از همه طعم های تند خوشم‌میاد پس حقته بپرسی
کیونگسو لبخندی زد
+ این از بزرگواری شماست. خوب میشد اگه یه دوست واقعی با شخصیت شما داشتم
_ یعنی من واقعی نیستم؟
کیونگ از جاش پرید و  دستاش را سریع تکان داد.
+نه نه منظورم این نبود
_ می دانم.
لبخند کمرنگی زد.
_وقتی  کوچک بودم هوس پاستای تند کردم. آشپز برام پاستای تند درست کرد و به اتاقم آورد. در حالی که پاستا میخوردم صدای فریادهایی  شنیدم.  و در حالی که گریه می کردم به خوردن غذام ادامه دادم. حس می کردم دارم زهر می خورم ولی ادامه دادم. بعد حس کردم من حالم بد نبوده غذا بدمزه بوده یواش یواش همه ی تندی ها بدمزه بودن.
+ می فهمم
هر دو در سکوت بهم نگاه کردن. کیونگ نفس عمیقی کشید. خوب اون فریادها را می شناخت. نیاز به اشاره ی چان نبود تا بفهمه گوشهاش دعوای والدینش را شنیده.
+ راستش منم از این فریادها زیاد شنیدم. فقط یه شانسی آوردم پدرم تو ۹ سالگی برای تولدم یه mp3 برام خرید. هر وقت حس کردم طوفان داره شروع میشه می خندیدم و یه آهنگ شاد می گذاشتم. انگار هیچ خبری نیست‌.
کیونگسو با صدای بلند خندید.
+ تازه طوفان خونه ی ما ترسناک ترم بود چون خونمون خیلی کوچیک بود. مثلا طوفان پشت در بود و با من چند قدم فاصله داشت تا با خودش من رو ببره.
چانیول هم لبخند بی جونی زد.
_ بی خیالش.خوب شد که از همش گذشتیم.
کیونگ سری تکون داد.
_ نگفتی چطوری می پزیش؟
+ یه رازه‌ . هر وقت دوست داشتی بهم بگو برات بپزم. اینکه رنگ خاطراتت را عوض کنم شیرینه

After youWhere stories live. Discover now