قسمت سوم: تو خوبی

65 13 7
                                    

در با صدای بدی باز شد. چانیول با باز کردن در صحنه ی منزجر کننده ای را روبرویش دید. امگایی که روی زمین افتاده بود و با دست و پا زدن همه ی تلاشش را برای نجات می کرد و آلفایی که همه ی سنگینیش را اون پسر انداخته بود و دهانش را محکم با دستهاش چسبیده بود. بوی فرمون دستوری سایونگ که در فضا به شدت پخش شده بود حالش را بد می کرد. نمی فهمید هدف سایونگ چی هست. امگاهای زیادی حاضر بودن باهاش باشن‌. اینکه چرا امگایی که نمی خوادت را مجبور کنی و به دستش بیاری برایش عجیب بود. دوست نداشت به خاطر امگایی که حتی نمی شناختش شریک تجاریش را از دست بده پس از سر شوخی شروع کرد.
_ باز مزاحم شدم
سایونگ از بین دندونهای چفت شدش با خشم گفت.
سایونگ: خودت می دانی پس بهتره گورت را گم کنی.
به امگا نگاه کرد. اون امگا هم بهش نگاه می کرد. با چشمهاش ازش می خواست نره. نباید الان با چشمهاش بهش التماس می کرد و چشمهاش از اشک پر شده باشه؟ با فریاد سایونگ نگاهش را از امگا گرفت. به نظر میومد کیونگسو دست سایونگ را گاز گرفته باشه. سایونگ به کف دستش نگاه می کرد دستش را بالا برد تا تو گوش کیونگسو بزنه که حرکت بعدی کیونگ منفجرش کرد. اون امگا که به حق لقب یاغی را گرفته بود، توی صورتش تف کرد.
سایونگ دستش بالای سرش خشک شد. هر لحظه ممکن بود از عصبانیت منفجر بشه. در حالی که با خشم توی چشمهای کیونگسو نگاه می کرد چانیول را مخاطب قرار داد.
سایونگ: اگه همین الان نری بیرون ، چشمهات چیزهایی خوبی نمی بینن.
کیونگسو که دهانش آزاد بود، شروع به فریاد زدن کرد.
+کمک..... کمک....
سایونگ: خفه شو
_رفتارت اصلا متمدانه نیست. نمی خواد باهات بخوابه‌‌ زور که نیست.
سایونگ: دهنت را ببند و فقط گمشو
+خیلی بی ادب شدی‌ . بابات می دانه؟
همان لحظه چانیول گوشیش را در آورد وبه قسمت دوربینش رفت و از اون وضعیت عکس گرفت.
_نظرت چیه کارت رو به جای چشمام لنز دوربینم ببینه؟ بعدم برای بابات و هم پیمانش بفرستم؟
سایونگ با چشمهای قرمزش خیره به چان شد.
_مطمئنا کلیسا خوشحال میشه بدونه پسر یکی از بزرگترین حامیاش یه متجاوزه.
سایونگ هنوز با خشم نگاش می کرد.
_ بیخیال سایونگ. ما با هم دوستی نداریم که دلم برات بسوزه و جلوی انتشار این عکس را بگیرم. تو همین دیشب با یکی خوابیدی تا جایی که می دانم با خروسم رقابت داری حالا به خاطر دو سه دقیقه حیثیت خاندانتون را نبر.
سایونگ که دوباره برای جلوگیری از فریادهای کیونگ دهانش را گرفته بود، دهان کیونگ را رها کرد و از جاش بلند شد. لباساش را مرتب کرد. کیونگسو عمیق نفس می کشید و سرفه می کرد. سایونگ به طرف چانیول رفت دستش را روی شونه اش گذاشت.
سایونگ: به خاطر یه امگای بی ارزش با من در افتادی؟ نگران نیستی شراکت را بهم بزنم‌. می دانی اگه بهمش بزنم معنیش چیه؟ کل کیم ها را از دست میدی. بابات حتما نا امید میشه.
چانیول نیشخندی زد.
_اگه براش تعریف کنم بهم افتخارم می کنه.
گوشیش را در حالی که عکسی که دقایقی پیش گرفته بود روی صفحه بود جلوی سایونگ گرفت.
_ مدرکم دارم
سایونگ دندونهاش را روی هم فشار داد.
_ بیا امروز را فراموش کنیم. نه تو خواستی کسی را به زور مال خودت کنی نه من مزاحمت عیش و نوشت شدم.
سایونگ: پس عکس را پاک کن
_ متاسفم این میمونه . این ضامن نزدیک نشدن دوباره ات به اون پسره.
سایونگ تنه ای به چانیول زد و از در بیرون رفت. چانیول به طرف کیونگسو که الان روی زمین دراز کشیده بود و  نفس های عمیق می کشید، رفت . کنارش نشست.
_ خوبی
+ تو اینجا چکار می کنی؟
_ شگفت انگیزه به  جای تشکرته
+ ممنونم ولی تو اینجا چکار می کنی؟
چانیول به سقف نگاه کرد و بعد دوباره به کیونگسو که داشت می نشست نگاه کرد. دستش را به طرف کیونگ دراز کرد.
_ آمده بودم به خاطر شوخی بی مزه ی دیشبم ازت عذرخواهی کنم که دوستت گفت اینجایی واحتمالا تو درد سر افتادی.
کیونگ با تعجب به دست چان نگاه کرد و دوباره به چشمهاش خیره شد.
+ عذر خواهی؟
_ آره . من دیشب فکر می کردم شما سر و سری دارید و خواستم با دو تا جوون که داشتن شیطنت می کردن شوخی کنم . همین. انگار خیلی بی مزه بود و فقط باعث درد سر شده.
به دستش اشاره کرد.
_ نمی بخشیم؟
کیونگسو هم دست چانیول را گرفت.
+ بی حساب شدیم
_ممنونم از بزگواریت سرورم
چانیول با لبخند از جاش بلند شد و دستش را به طرف کیونگ دراز  کرد. کیونگ دستش را چسبید و با کمک چان بلند شد. در حال تکوندن لباسهاش بود که چانیول هم خواست برای تمیز کردن لباسهاش کمکش کنه. کیونگ دست چان را چسبید.
_ ووووو چه زوری داری. پس اون قسمت حرفهای سایونگ که ازت کتک خورده راسته‌‌ . دقیقا چه جوری زدیش؟
کیونگسو بدون اینکه دست چان رو رها کنه با تخسی توی چشمهاش نگاه کرد.
+ زدم وسط پاش. ولی همیشه اینقدر مهربون نیستم ممکنه با اونجای آلفاها پاپیون درست کنم.
چان اول با دهان باز به کیونگ نگاه کرد و بعد بلند خندید.
_ لطفا برای من را پاپیون نکن. فقط می خواستم کمکت کنم. الانم دستم داره کنده میشه.
کیونگ دست چان را رها کرد. 
وقتی از راهرو گذشتن و وارد قسمت داخلی بار شدن وونیونگ را دیدن که آشفته به در خیره بود.با دیدن چانیول و کیونگسو به سمتشون دوید. دست کیونگسو را گرفت‌.
× اوپا خوبی؟
+ آره خوبم عزیزم. نگران نباش.
چانیول سرفه ی مصلحتی کرد.
_ خب من برم دیگه. به خاطر پذیرایی دیشب و صبح ممنونم
کیونگسو محترانه به چانیول تعظیم کرد.
+ باز هم به خاطر کمکتون متشکرم
چانیول با تعجب به کیونگسو نگاه کرد.
_ دو تا رو داری؟ الان تو انبار داشتی قورتم می دادی
+ شوکه بودم. من ناسپاس نیستم برای کمکتون باز هم تشکر می کنم. امیدوارم از اینجا راضی بوده باشید و باز هم به اینجا بیایید.
_ حتما. همه چی خوب بود مخصوصا صبحانه.
+ خوشحالم دوستش داشتید. البته صبحانه جزو پذیرایی اتاق ویژه نیست اماخب...
چانیول خندید.
_ باشه فهمیدم دیگه شکمم را صابون نمی زنم.
+ برای شما استثنا قائل میشم .
چانیول لبخندی زد.
_ ممنونم. به امید دیدار .
وونیونگ و کیونگسو تعظیمی دیگری کردن و چانیول را تا دم درب بدرقه کردن.
وقتی به داخل برگشتن وونیونگ دست کیونگ را گرفت و به اتاق استراحت برد.
× چی   شد؟ اون عوضی اذیتت کرد؟
کیونگسو نفس عمیقی کشید.
+ واقعا شانس آوردم اگه چانیول شی نمی رسید از پس سایونگ بر نمیومدم.
× صبح توی اتاق قضیه دیشب را براش گفتم. آمد که ببینتت گفتم انباری.واقعا نمی دانستم چکار کنم. نگهابانها هم‌ گفتن ما در رابطه ی با سایونگ نمی توانیم کمکی کنیم .
کیونگسو نیشخندی زد.
+ امنیت محیط کار ما رو ببین.
× ولی دیدی گفتم چانیول آلفای خوبیه.  از نگاهاش و احترامی که دیشب بهمون گذاشت مشخص بود .
+ فکر کنم درست گفتی.
........................................
دو هفته ای از روز مهمونی می گذشت. کیونگسو از این که در این دو هفته سایونگ بر خلاف قبل که هفته ای دوبار میومد، این طرفها پیداش نشده بود خوشحال بود.حقوقش را امروز دریافت می کرد و با تشویقی و شیرینی رئیسش پول خوبی میشد. با وونیونگ قرار یه خرید و تفریح را گذاشته بودن. داشت از روزش لذت می برد که سر و کله ی رئیسش پیدا شد.
÷ مهمونهای ویژه امشب قراره دوباره بیان . همه چیز را آماده کنید.از اتاق های مخصوص هم دو تا را به بهترین شکل آماده کنید. می خوام بیشتر از سری قبل بهشون خوش بگذره.
رئیس بعد از دستوراتش رفت. وونیونگ نگاهی به کیونگ کرد.
× باز داره میاد
+ لعنتی. امروز حالم خیلی خوب بود.
× کیونگ حواست به رفتارهات خیلی باشه احتمال داره بخواد انتقام بگیره و دوباره اذیتت کنه. حواست باشه برات پاپوش درست نکنه. باهاش تنها هم نشو.
کیونگسو شروع به برنامه ریزی برای دو مهمان مهم امشبش کرد‌. بر خلاف سری قبل بار به کارش مثل شب های قبل ادامه می داد.بعد از هماهنگ کردن نوشیدنی و خوراکی و اتاق به سراغ اتاق های طبقه ی سوم رفت. خودش از جذابترین امگاها دو تا رو انتخاب کرد. البته با خودش صادق بود برای چانیول امگای بهتری رو در نظر گرفت. مثل قبل اتاقها را جوری چیند که اول از دست سایونگ راحت بشه .
دوباره پشت میز بار قرار گرفت و به کارهای عادی هر شبش پرداخت. بار یواش یواش شلوغ میشد که سایونگ را از دور دید که به طرفش میاد. سریع سانا را خواست.
سایونگ: باید کجا برم.
+ سلام خوش آمدید. همکارم راهنماییتون می کنه.
به سانا اشاره کرد تا سایونگ رو به طرف اتاق ببره.خودش هم به طرف اتاق رئیس رفت تا خبر آمدن سایونگ را بده.
رئیس بعد از شنیدن خبر آمدن سایونگ به طرف اتاقی که اون آنجا بود پرواز کرد و از  کیونگسو خواست بمونه تا چانیول را راهنمایی کنه. کیونگسو به آشپزخونه رفت و از بانی خواست برای پذیرایی بالا بره. از وونیونگ هم خواست مزه های گرم را تا چند دقیقه دیگه بالا ببره. از آشپزخونه خارج شد و به سمت میز بار رفت. در حال چک کردن  کار
بقیه کارمندها بود که پیرمرد پر حاشیه همیشیگی را روبروی خودش آن سمت میز دید‌. احترامی گذاشت.
+ چیزی نیاز دارید آقا هان؟
هان: یه اتاق خوب میخوام
+ برای اتاق مخصوص باید طبقه ی سوم برید. اگر بخواهید می توانم به طرف آسانسور راهنماییتون کنم.
هان: کی قراره تو اتاقم را گرم کنی؟
کیونگسو لعنتی به شانسش فرستاد. در جذب آلفاهای داغون پرحاشیه خوب عمل می کرد‌. نمی دانست چه جواب محترمانه ای بده که صدای خنده ای نگاهش را به سمت راستش چرخوند‌
_ هی هان مگه تو هنوزم کار می کنی؟
هان: پسره ی بی تربیت تو اینجا چکار می کنی؟
چانیول آرنج هاش را روی میز بار گذاشت و به هان نگاه کرد.
_ آمدم از اتاق های مخصوص استفاده کنم. راستش را بگو کدوم امگاها را قبول داری و خیلی خوبن. موتور تو رو بتونن راه بندازن یعنی کارشون عالیه.
هان: خودت را مسخره کن. بابات اصلا وقت برای تربیتت نگذاشته.
چانیول دوباره خندید و به سمت هان رفت. دو آلفا همدیگر را بغل کردن.
هان: حالا واقعا اینجا چکار می کنی؟ تا جایی که می دانم از خدمات گرونترین بار سئول استفاده می کنی.
_ دارم با رئیس این بار برای یه کار جدید شراکت می کنم. ایده و کار از اون سرمایه از من و البته سایونگ
هان: خیلی خوبه کلاهبردارها را دور خودت جمع کردی
_ بابا دوست داره رابطمون با کیم ها خوب باشه .
هان: موفق باشی. و اما درباره ی امگاهای اینجا. نمی دانم کدامها بهترن . من که چشمم یه کی رو گرفته که بهم رو نمیده.
و به کیونگ نگاه کرد. کیونگ معذب به وسایل روی میز نگاه کرد.
چانیول دوباره خندید.
_ هی مرد خجالت بکش هم سن بچته. امگای خودت می دانه کجاها مشغولی؟
هان: کی مادرت مجبورت کنه یه امگا را رام کنی. اونوقت منم بهت میگم امگات میدونه شیطونی میکنه. حالا امگات اصلا براش مهم نیست تو کجایی.
چانیول تلخندی زد. این در دنیای اونها مرسوم بود‌. آلفاهای اصیل با امگاهای اصیل جفت می شدند تا نسل قدرتمندی داشته باشند. و کنار امگای رام شدشون یا سرشون با امگاهای هرزه گرم بود یا معشوقه داشتن. بیشتر آنها هیجوقت مزه ی عشق را نمی چشیدند. البته وضعیت چانیول کمی متفاوت بود اون یه آلفای ۲۷ ساله بود که تا الان حتی دوست دختر یا دوست پسر رسمی هم نداشت و مادرش نمی توانست برای رابطه با یه امگا از خانواده اصیل مجبورش کنه‌. دلیل این کار هم پدر حامی و مهربونش بود. پدرش همیشه جلوی مادرش را برای هر کاری که سد راه شادی پسرش بود، می گرفت. هان با چانیول کمی دیگر خوش و بش کرد و بعد به سمت آسانسور رفت تا به طبقه ی مد نظرش بره‌.
چانیول به طرف کیونگسو برگشت‌‌.
_ همه ی آلفاهای آس را جذب می کنی. تبریک میگم.
کیونگسو پوکر به قیافه ی چانیولی که تلاش می کرد از خنده منفجر نشه نگاه کرد.
+ تو هم هر چی آلفای هیز و به درد نخوره را می شناسی
_ اوه. خب من آلفای مهمیم طبیعیه همه ی آلفاهای اصیل را بشناسم و اونها هم منو بشناسن.
+ فامیلتون بود؟
_ خوشت اومده میخواهی آمارش را بگیری؟
کیونگسو با چشمهای گرد بهش نگاه کرد و سریع خودش را با وسایل روی میز بار مشغول کرد.
+ نه خیر
چانیول لبخندی زد.
_ از دوستا و شرکای قدیمی بابامه. چند تا پروژه با هم داشتیم. اینجوریش را نگاه نکن. آلفای بدی نیست فقط خیلی غمگینه.
کیونگسو با کنجکاوی به چانیول نگاه کرد. جلوی دهانش را گرفت چیزی نپرسه که جواب بدی بشنوه. ولی چانیول متوجه کنجکاویش شد. ‌
_ وقتی خیلی جوون بود عاشق یه امگا میشه اما با نقشه ی پدر و مادرش اون امگا یهو غیب میشه و مجبورش می کنن با یه امگای اصیل ازدواج کنه. دو سه سال دنبال اون امگا یواشکی گشت‌.تا اینکه فهمید به خاطر بیماری مرده. حالا خودش مرده یا کشتنش را نمی دانم. بعد از اون همین جور بیخیال زندگی میکنه‌ . بابام میگه وقتی جوون بود خیلی از امگاها دوست داشتن یه نگاه بهشون بکنه‌ . یعنی اگه چهل سال پیش می دیدیش الان به خاطر پیشنهادش داشتی اشک شوق می ریختی. و اینو یادت نره امروزم نجاتت دادم.
کیونگسو اول با دهان باز به چانیول نگاه کرد. بعد نتوانست جلوی خنده اش را بگیره‌. چانیول هم با خنده ی کیونگ خندید.
_ نمی خواهی به طرف اتاق راهنماییم کنی؟
کیونگسو با عجله از پشت میز بار بیرون آمد‌‌. به چانیول احترامی گذاشت.
+ از این طرف بفرمایید
_ دارم ازت می ترسم دوشخصیتی

After youWhere stories live. Discover now