قسمت هفتم:یعنی خوشم میاد!

45 9 0
                                    

+رئیس پارک هستن؟
* بله
+میتوانم ببینمشون
*الان اطلاع می دهم
منشی بعد از هماهنگی با رئیسش اجازه ورود به کیونگسو داد. از پنج هفته پیش که در این ساختمان کافه بار باز شده بود فرستادن مسئول کافه بار به اتاق رئیسش کار هر روزش شده بود. همه در این ساختمان می دانستن این کافه بار برای دوست پارک چانیول هست. و دوستی یک آلفا و امگا برای همه عجیب بود و گمانه زنی ها را زیاد کرده بود.
کیونگسو چند ضربه به در زد و بعد از شنیدن صدای چانیول وارد اتاقش شد.
+خسته نباشی
_ممنون
چانیول دست هاش را به طرف کیونگسو دراز کرد. کیونگسو با لبخند به طرف چانیول رفت.
_وای خیلی بهش نیاز دارم. چه جوری میفهمی کی می خوام خودت را می رسونی؟
کیونگسو قهوه را در دست چانیول گذاشت و روی اولین صندلی نشست
+ یه مشتری مخصوص که بیشتر ندارم. با همونم تلپاتی پیدا کردم
چانیول جرعه ای از قهوه اش را خورد.
_ فردا تعطیلی آخر هفته هست امشب حال داری بریم بیرون دیگه
+ ببینم برنامه ی وونیونگ چیه. این چند وقته خیلی غر میزنه براش وقت نمی گذارم. امشب قرار بود با دوستای دبیرستانش بیرون بره اگه لغو شده باشه باید با اون باشم ازم دلخور میشه
_ هر کی ندانه فکر میکنه دوست دخترته
چانیول چپ چپ به کیونگسو نگاه کرد و باقی قهوه اش را خورد. پنج دقیفه بعد کیونگسو به محیط کارش خودش برگشت. وونیونگ را در حال آسیاب کردن قهوه پیدا کرد.
+ وونیونگ تو امشب خانه نیستی که؟
× چیه حتما باز با رییس پارک برنامه ریختی؟
+ اگه تو نباشی می ریزم.
× خوبه دیگه به کل من فراموش شدم.
وونیونگ روبروی کیونگ ایستاد.
× کیونگسو اگه داری باهاش قرار می گذاری بهم بگو
+ نه بابا تو چان را نشناختی به همین راحتی وا نمیده.
× آهان یعنی باور کنم الکی یه آلفا و امگا این همه باهم وقت می گذرونن
+ همچین بیکارم بیکارم نبودم دارم تلاش می کنم به عنوان امگا نگام کنه
× کیونگسو..... چانیول خیلی پسر خوبیه.
+ خب!
× به نظرم لیاقت عشق را داره و لیاقتش از اینکه یکی برای پول بخوادش خیلی بیشتره.
+ کی گفته برای پول می خوامش؟
× پس چی؟
+ وونیونگ سه هفته پیش که باهم سه تایی شهر بازی رفتیم را یادته؟ وقتی تو چمن ها نشسته بودیم و می خندیدم و اسنک خیابانی می خوردیم آرزو کردم کاش چانیول همکارم تو بار بود و الان با تلاش هم این کافه را زده بودیم و همان لحظه بهش اعتراف می کردم ازش خوشم‌میاد.
× عاشقش شدی؟
+ شاید نشه اسمش را عشق گذاشت ولی کاش پارک چانیول نبود. کاش از یه خانواده ی بزرگ نبود. کاش ثروتمند و موفق نبود. کاش مثل خودم بود. اونوقت راحت بهش اعتراف می کردم. حتی اگه بهم نه می گفت مجبور بود هر روز سر کار ببینتم و بالاخره یه روز مخش را می زدم.
...................
_کیونگسو کمتر بخور
+ اینقدر غر نزن
یه اتاق خصوصی در یک بار اجاره کرده بودن. روبروی هم نشسته بودن. آواز خواندن، خوردن ، حرف زدن و خندیدن. حالا تقریبا مست شده بودن. کیونگ بیشتر چانیول کمتر. کیونگسو از روی صندلی بلند شد و به طرف چانیول آمد. ودکای دست نخورده چانیول را برداشت و سرکشید‌. قبل از اینکه سرجاش برگرده پاش به پایه ی میز گیر کرد و افتاد. هول شده بود و محکم چشمهاش را بهم فشار داد. وقتی از نرم و گرم بودن جاش مطمئن شد چشمهاش را باز کرد. اولین چیزی که دید کفشهای خودش بود که کنار کفش های چانیول قرار داشت‌ سرش را بالا آورد و برگشت چانیول را دید که با تعجب نگاش می کرد. کیونگسو مست بود ولی از خود بیخود نه. امشب خیلی دوست داشت یکم به چانیول نزدیک بشه. ولی اینکه تو بغلش بشینه و یه چیزهایی زیرش حس کنه جزو برنامه اش نبود‌. الان نمی دانست باید چه غلطی کنه فقط به نزدیک شدن فکر کرده بود نه به بعدش و حالا که الهه ی ماه اتفاقی این امکان را فراهم کرده بود نمی دانست باید چه واکنشی نشان بده. اونم با چشمهای گرد به چشمهای متعجب چانیول نگاه می کرد بعد چند ثانیه جو معذبشون با سرفه ظاهری چانیول از بین رفت و به خودشون آمدن.
_ می دانم جات خوبه ولی یواش یواش باید بریم خیلی دیروقته
بعد شوخی مسخره ی چانیول،کیونگسو روش را برگردوند. اول به اطراف نگاه کرد بعد مغزش شروع به کار کرد. از جاش پرید و لباسش را مرتب کرد. چانیول هم بلند شد و پشت گردنش را دست کشید.
_ خب...... خوبه ماشین نیاوردم خیلی مستم بریم دو تا تاکسی بگیریم
+ هه..... آره..... من که ...... خیلی ...... مستم..... فکر نکنم فردا......اصلا چیزی.....یادم بمونه.....هه
_ هه آره منم
هر دو آب دهنشون قورت دادن از اتاق بیرون رفتن. دو تاکسی جدا گرفتن و هر کدام به طرف خانه ی خودش رفت. هر دو می فهمیدن یه چیزی فرو ریخته. دوستی پاکشون به بالا رفتن این دمای بدن هیچ ربطی نداشت.
.............................................
+وونیونگ قهوه های دفتر مجله را آماده کردی؟ الان میان
×آره تو برو قهوه ی چانیول را بده
+ باشه پس من رفتم سریع بر می گردم
کیونگسو به طرف شرکت چانیول حرکت کرد. به منشی تعظیمی کرد.
+ می توانم سفارش رئیس پارک را ببرم؟
*رئیس نیستن
+چی؟
*رئیس امروز نیامدن. اطلاع دادن دو سه روزی نمیان.
+آهان باشه
تعظیم دیگری کرد.
+ ممنون
کیونگسو از شرکت چان بیرون آمد و به طرف آسانسور حرکت کرد. تو فکر بود‌ . چانیول را دیشب دیده بود ولی نگفته بود چند روز نمیاد. نکنه چیزی شده بود. غرورش را کنار گذاشت و موبایلش را از جیبش بیرون آورد. بالاخره با چانیول دوست بود و حتی با وجود اتفاق خجالت آور دیشب عجیب نبود بهش زنگ بزنه و حالش را بپرسه. دکمه ی آسانسور را زد و گوشی را کنار گوشش گرفت. صدای بوق میامد. آسانسور باز شد کیونگ سوار شد. بوق ها بدون پاسخی از چان قطع شد. دل را به دریا زد و دوباره تماس گرفت.دوباره هم پاسخی نگرفت. توی این مدت هیچوقت تلفنهاش به چان بی پاسخ نمیموند. در بدترین حالت که چان نمی توانست تلفش را پاسخ بده رد تماس میزد و سریع با پیامی اطلاع می داد بعدا خودش تماس میگیره. کیونگ از آسانسور پیاده شد و به طرف کافه رفت. وقتی وارد کافه شد آبدارچی دفتر مجله طبقه ی سوم را دید و وونیونگی که قهوه ها را به او می داد . بدون حرفی پشت میز نشست و به گوشیش نگاه کرد. هیچ پیامی از چان نداشت.
×چیزی شده؟
+چانیول امروز سر کار نیومده تلفنش هم جواب نداد
×خب شاید سفری چیزی رفته
+ دیشب تا دیروقت با هم بودیم نگفت نمیاد. تلفنش هم هیچوقت بی جواب نمی گذاشت
× خیلی بد عادت شدیااااا. آن که نباید کاراش را توضیح بده شاید الانم به تلفنش دسترسی نداره
وونیونگ کمی به کیونگسو نگاه کرد
× ببینم دیشب اتفاقی افتاده؟
کیونگسو با سرعت سرش را بالا آورد.
+ نه.... چطور؟
× انگار نگرانی! راستش را بگو دیشب چی شده؟
کیونگ سرش را پایین انداخت.
+ تعادلم را از دست دادم افتادم روش
× از قصد؟
+ نه خیر.... یعنی دوست داشتم یکم بهش نزدیک بشم ولی نه در این حد
× فکر نکنم به خاطر همچین چیزی ناراحت شده باشه!
کیونگ پوکر و وونیونگ با چهره ی سوالی به هم‌نگاه کردن.
.............................
چند دقیقه ای بود صدای در را می شنید. اول سعی کرده بود بی توجهی کنه ولی الان تحملش به پایان رسیده بود.
_ کیه؟
: منم
چانیول کمی روی تخت جا به جا شد و زحمت حرفی را به خودش نداد.
: اگر چیزی تنت نیست یه پتو روی خودت بنداز. می خوام داخل میام
چانیول کمی تکان خورد و پتو را روی خودش انداخت. صدای باز شدن در را شنید ولی بازم چشمهاش را باز نکرد.
: حالت چطوره؟
_خوبم
:پاشوداروهات را بخور
_ دایه خوابم میاد لطفا گیر نده
: دارم بهت میگم پاشو
همان موقع در حمام اتاق باز شد و امگایی که حوله ی چانیول دورش بود داخل آمد. دایه به امگا نگاهی انداخت.
: از کدام بار آمدی؟
'شب های نقره ای
:یه راننده جلوی دره. دنبالت آمده
به طرف چانیول خوابیده برگشت.
: چانیول بمونه یا بره. اگه می خواهی بمونه راننده را رد کنم بره
چانیول با کلافگی گفت.
_ نمی دانم
دایه به طرف امگای ایستاده وسط اتاق برگشت.
:تا شب می خواهی لخت این وسط بیایستی؟ لباسات را ببر اتاق بغلی بپوش و برو. اگه نیاز بود دوباره خبرت می کنم.
دختر بدون حرفی به دستورات دایه گوش کرد‌. وقتی دایه از رفتن آن دختر خیالش راحت شد روی تخت کنار چان نشست.سر چانیول را نوازش کرد.
:عزیزم بلند شو تا داروهات و دمنوش را نخوری حالت بهتر نمیشه.
چانیول با بی میلی روی تخت نشست. دایه اول نان تست مربایی را بهش داد و بعد با حوصله دمنوش و داروها رو. چانیول همیشه براش کودک بود و آن مراقبش بود. چانیول داشت باقی دمنوشش را می خورد که با سوال دایه دمنوش در گلوش پرید و به سرفه افتاد.
: تو هیچوقت اینقدر زود به زود رات نمیشدی. در بهترین حالتت سه ماه در میان بود الان حتی دو ماهم از آخرین راتت نگذشته. چه اتفاقی افتاده؟
_ نمی دانم
دایه مشکوک به چان نگاه کرد
: به نظر میاد می دانی حالا دهنت را باز کن و راستش را بگو
چانیول نفس عمیقی کشید
_ واقعا نمی دانم
: به من نگاه کن
چان با خجالت چشمهای قرمزش را به دایه دوخت.
:دیشب چه اتفاقی افتاده که بعدش بدنت گرم شده و رات شدی؟
_اوه دایه نمی فهمم چی شده. دوستم پاش گیر کرد به میز افتاد روی پاهام بعد اینجوری شدم.
چنگی تو موهاش زد.
_ اگه بفهمه ناقصم‌می کنه
دایه از قیافه گیج چان لبخندی زد.
: یعنی یه آلفا تحریکت کرده؟
چانیول به دایه نگاه کرد
_ امگاست
دایه با تعجب گفت:
: تو دیشب گفتی با دوستت میری بار و دیر میای. یعنی دوستت که تا دیروقت پیشته و باهات مست میکنه امگاست؟!
_ آره چه اشکالی داره؟
: اوه الهی ماه به فریادمون برسه. شما جوونها چرا اینجوری شدین
_ چه ایرادی داره یه آلفا و امگا دوست باشن. ما خیلی افکار مشترک داریم
: ایرادش همین وضعیتی هست که داری. اگه همان جا رات میشدی، می خواستین چکار کنی‌؟ وقتی یه امگا و آلفا خیلی افکار مشترک دارن یعنی باید با هم پیوند بخورن نه دوست معمولی باشن.
_ اوه دایه بی خیال . مگه پیوند خوردن به همین راحتی هاست
: دهنت را ببند . نه پس اینکه با یکی سیخ کنی بعد یه فاحشه را بکنی راحته.
چانیول دهنش را بست و پوکر به دایه نگاه کرد
:دختره کیه؟
_اِ..... امگای پسره
: اوه مامانت خیلی خوشحال میشه بفهمه قراره جفتت یه امگای پسر باشه‌. لطفا بگو باباش وزیری چیزی هست تا سکته نکردم‌.
_ خب.........
یک دفعه چشمهای چانیول گرد شد.
_جفت؟
: خب معلومه. وقتی بدون اینکه بخواهی و تلاشی کنید بدنت واکنش نشان داده احتمالا جفت خوبی می توانه برات باشه. پسره کیه چکاره هست؟
_ تو ساختمان شرکت کافه داره
: خانوادش کی هستن؟
_ نمی دانم ولی می دانم سرشناس نیستن
: خب پس نهایتا می توانه دوست پسرت باشه
_ چرا؟
دایه به لبهای آویزون چانیول نگاه کرد.
:الان که گفتم جفت تعجب کردی بعد میگم نهایتا دوست پسرت می توانه باشه، ناراحت میشی.
_ نه.... یعنی.... خب..‌‌... شما میگی می توانه جفت خوبی برام باشه
دایه با لبخند موهای چانیول را نوازش کرد.
: یکم درباره اش برام بگو.
چانیول لبخندی کوچکی زد و به دستاش نگاه کرد.
_ اسمش کیونگسو. می دانستی کیونگسو یعنی شکوفه ی گیلاس‌؟خیلی خوشگله. چشمهاش درشته، لبهاشم شبیه یه قلب کوچولوهه. با استعداد و پر تلاشه. با شعور و با درکم هست. وقتی باهاش حرف می زنم خسته نمیشم. وقتی باهاشم حس نمی کنم وارث پارکهام و به خاطر این مهمم.حس می کنم فقط یه آدم ساده ام و چانیول خودش به اندازه ی کافی دوست داشتنیه. اون خیلی مغروره و یه دوست خوبه‌
: چطوری تا الان نفهمیدی ازش خوشت میاد؟
_ یعنی خوشم میاد!؟
چانیول با بهت به دیوار روبروش نگاه کرد.

After youWhere stories live. Discover now